گفتگوی اختصاصی پوران و روشن زاده با مجله جوانان
پوران و روشن زاده جشن بیستمین سال
ازدواج خود را برگزار کردند
پوران: من و روشن زاده در میان مخالفت ها و درحالیکه آشپز منزل شاهد عقدمان بود پیمان زندگی بستیم و من به خاطر شوهرم از خیلی چیزها گذشتم تا یک زن واقعی باشم…
روشن زاده: زمانی که من با پوران آشنا شدم حتی با صدای او آشنا نبودم و حالا همسری که بخاطر من ازسینما- موزیک- کاباره دست کشیده برایم عزیز و محترم است
درجامعه هنری ایران که دوام زندگی زناشویی از 5 الی 6 سال پا فراتر نمی گذارد. در میان عشق های پرشور سینمایی، زوج های محبوب موزیک و رادیو تلویزیون که دوامی دو ساله هم ندارند، در هیاهوی عشقهای بی ریشه که حتی به یکسال نیز نمی کشد زندگی عاشقانه 20 ساله آرام و پرتفاهم ”پوران” خواننده معروف و حبیب اله روشن زاده گوینده و مفسر ورزشی رادیو تلویزیون یک استثناء و رویداد عجیب و باور نکردنی است.
یکی از هنرمندان معروف گفت خبر دارید که پوران و روشن زاده دو سه روز پیش بیستمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفتند و برای بیستمین ماه عسل خود راهی جزیره کیش هستند؟ و ما بلافاصله به دیدار ایندو زوج معروف رفتیم.
وقتی پوران و روشن زاده فهمیدند برای چه منظوری به دیدارشان رفته ایم حیرت کردند و هر دو گفتند نمی خواستیم کسی از ماجرا خبردار شود چون راستش برای خیلی ها، این مسئله شاید تظاهر جلوه کند و اینکه ما میخواهیم 20 سال زندگی پر تفاهم و دوستانه خود را به رخ بکشیم.
• پوران حرف میزند.
“پوران“ وقتی میخواهد از خاطرات گذشته حرف بزند چشمانش برق میزند و با اشتیاق می گوید درست 20 سال پیش بود من با خانواده دکترجمشید وحیدی که یک مطبوعاتی معروف بود رفت وآمد داشتم و یکروز ضمن بحث درباره تلویزیون گفتم راستش یک گوینده خوب در تلویزیون می بینم که قابل تحمل است و ضمن اینکه تیپ خوبی دارد در گویندگی مسلط و در اجرا محکم و مودب و سنگین است.
این حرف ها به خاطر دکتروحیدی ماند و چند شب بعد در یک میهمانی ناگهان دکتر مرا از میان جمعی بیرون کشید و گفت بیا تا از نزدیک با اون گوینده تلویزیونی مورد بحث آشنا بشی! چند لحظه بعد من و ایرج )روشن زاده( روبروی هم ایستاده بودیم البته آنروزها من در زمینه خوانندگی اوج را می پیمودم و ایرج مرا کاملا می شناخت.
• و عشق آغاز شد.
چند دقیقه ای باهم حرف زدیم و من از فرم اجرای گویندگی و تیپ و ادب روشن زاده گفتم و بعد خیلی گرم از هم جدا شدیم نمیدانم چگونه توصیف کنم شاید جالب نباشد اگر بگویم یک دل نه صد دل؛ ولی بهرحال بستگی عمیقی درخودم احساس نمودم و چهره و لحن صدای “ایرج“ تا ساعتها درخاطرم ماند.
چند روز بعد من به تلویزیون زنگ زدم با هم حرف زدیم، یادم هست “ایرج“ در آغاز یک فیلم سینمایی روی صفحه تلویزیون ظاهر شده و اعلام برنامه نمود و رفت تا به اصطلاح در انتظار پایان بماند و من در همین لحظه به او زنگ زدم و درست دو ساعت تمام با هم حرف زدیم و ناگهان ایرج به من گفت باید تلفن را قطع کنم چون زمان اعلام پایان فیلم و برنامه دیگری است!
من همان روز ایرج را به منزل دعوت نمودم با هم بیرون رفتیم و معاشرت هایمان آغاز شد و به مرور او را شناختم، او را که از هر جهت برایم ایده ال و جالب بود.
گاهی با خودم می اندیشیدم که واقعا چقدر امتیازات مطلوب در وجود ایرج هست که مرا تا این حد شیفته نموده است.
• مخالفت ها شروع شد.
در این میان وقتی تا حدی ماجرای عشق ما برملا شد مخالفت ها از هر سوی آغاز گردید خانواده طرفین با این عشق و احتمالا وصلت روی خوش نشان نمیدادند و از طرفی زندگی هنری من توام با شایعات و حرفهایی بود که ابتدا صلاح بود بنشینیم و با هم حرف بزنیم.
خوشبختانه بحث و تبادل نظر ما به نتایج خوبی رسید و در ضمن دراینروزها صمیمیت و عشق ما به جائی رسیده بود که باید با ازدواج تکمیل می شد. برای اینکه هیچکس از ماجرا خبردار نشود بی سرو صدا، عاقد را به خانه آوردیم و تنها یکی از بستگان نزدیک و آشپزخونه را شهود عقد کردیم و آرام و بی سروصدا ازدواج نمودیم.
ازآنروز ببعد من دیگر همه تصمیمات و برنامه های هنری خود را در اختیار شوهرم گذاشتم او بود که درباره نقش من در فیلم ها، نوع و مکان اجرای برنامه، سفر و رفت و آمدهایم تصمیم می گرفت.
شاید اگر اون اطاعت و ظرافت زنانه در من نبود، هیچگاه این زندگی دوامی نداشت و شاید در همان ماههای نخست از هم می پاشید چه خیلی ها سعی داشتند این کانون گرم را از هم بپاشند و من و ایرج را هم در لیست عاشقان چند ماهه و قلابی قرار دهند.
• دیگه فیلم بسه!
آنروزها من از هر طرف با پیشنهادات خوب و مناسبی در زمینه سینما و موزیک روبرو بودم کاباره ها با بهترین دستمزد به سراغم می آمدند و به فیلم های فراوان دعوت می شدم ولی ناگهان ایرج گفت: پوران! دیگه فیلم بسه! شاید باورتان نشود ولی من دیگر نمی پرسیدم چرا؟ چون خوب میدانستم ایرج با دلایل کافی و شناخت کامل، این تصمیم را گرفته و من بعنوان یک زن عاشق باید مطیع حرف هایش میبودم.
“ایرج“ غرور عجیبی داشت. مردی مصمم و استوار و تودار بود دلش نمی خواست عشق وعلاقه خود را ظاهر کند و یا بقولی به رخ بکشد من از حرکات و رفتارش کاملا می فهمیدم که ایرج دوستم دارد و به زندگی و آینده مان علاقمند است و البته شوهرم به مرور چهره محبوبی میشد و می دیدم در هر محفل و مجلسی مردم به هر دوی ما توجه دارند و من در این میان ترجیح می دادم این توجهات بیشتر روی ایرج باشد تا من.
• دور کاباره را هم خط کشیدم.
یادم هست وقتی سینما را کنار گذاشتم کاباره داران از جمله مرحوم محمد ارباب به سراغم آمدند و حتی در وهله اول دویست هزار تومان به حسابم ریختند ولی ایرج خیلی مودبانه گفت آقای ارباب! پوران صلاح نیست به کاباره برود و البته اگر روزی چنین تصمیمی گرفت مسلما شما در صدر قرار دارید وهمین حرفهایش به من فهماند که باید دور کاباره را هم خط بکشم.
شاید خیلی ها در گوشم میخواندند که پوران! تو خودت معروف و محبوبی، تو اینروزها در بهترین موقعیت های هنری بسر می بری باید از این فرصت استفاده کنی ولی من گفتم من در حد یک زن کامل مطیع شوهرم هستم.
راستی چه چیزی برای من قشنگ تر و با شکوه تر از عشق پر شور شوهرم می توانست باشد؟ شوهری که بهرحال خود موقعیتی خوب داشت و حساسیت و تعصب خاصی نشان میداد. یادم هست دو سه بار وقتی به سینما رفته بودم در برابر حرف اطرافیان برآشفت با آنها گلاویز شد و من این جنگندگی و دفاع را که رنگ و بوی عشق و صفا داشت می دیدم و لذت می بردم وهمین ها برایم کافی بود که بدانم چقدر شوهرم وفادار و عاشق و خوب است. البته همین درگیریها سبب شد که من دیگر به سینما کمتر بروم و گاه در تاریکی وارد سالن سینما می شدیم و در تاریکی هم بیرون می آمدیم.
• قهر یک ماهه.
در زندگی ما هیچگاه قهرهای پرهیاهو بوجود نمی آمد یکبار یادم هست حدود یکسال پیش بود که برسر مسئله ای بین ما درگیری پیش آمد و کارمان به قهر کشید و حدود یک ماه از هم دور افتادیم.
البته چون کسی دخالت نکرد و مسئله را برای حتی نزدیکان خود بازگو ننمودیم خیلی آرام نیز به هم نزدیک شدیم و آشتی کردیم. اصولا من و ایرج همیشه به این اصل معتقدیم که وقتی زن و شوهری با هم اختلاف پیدا می کنند و یا کارشان به قهر می کشد نباید کسی دخالت کند چون همین دخالت ها باعث می شود زن و شوهر بسبب غروری که دارند مرتب از هم فاصله بگیرند و برعکس بدون دخالت اطرافیان بخاطر عشق و علاقه شان خیلی زود همه چیز را فراموش می کنند.
ما در تمام این سالها، هر گاه دچار اختلاف می شدیم با گذشت و تعمق و بدون برملا کردن این درگیری، آشتی می نمودیم و نمی گذاشتیم ماجرای اختلاف مان از چهار دیواری اتاق هم بیرون برود چه، در غیر این صورت مفهوم و معنی دیگری پیدا می کرد و بوی جدایی میداد.
• زمان گوگوش….
زمانی که گوگوش با ما زندگی میکرد درگیریهای عجیبی برای ما پیش آمد و چون من از خانه بیرون نمی رفتم مسلما همه فشارها روی ایرج بود ولی او همه چیز را با تعمق، اندیشه، استقامت و خلاصه سیاست خود حل می نمود و من در هرزمینه در زندگی با کمک شوهرم سر بلند و پیروز بودم.
یکروزی ایرج به من گفت پوران! در این موقعیت موزیک، بهتراست از خوانندگی هم دست بکشی و من با کمال میل و اشتیاق همانطور که شاهد بودید دست از خواندن نیز کشیدم چون عشق شوهرم و علاقه به ادامه زندگی با او، برایم از همه چیز با شکوه تر و پراهمیت تر بودو
شاید در زندگی خود زن کدبانوئی نبودم ولی در این زمینه هم تلاش خود را کردم یادتان هست دو سال پیش که با ایرج به آمریکا رفتیم تا شوهرم بورس 6 ماهه ای را بگذراند من هم حامله بودم ولی در تمام این 6 ماه، من کتاب آشپزی خریدم، کدبانوی خانه شدم برایش غذا پختم، ظرف شستم و خلاصه یک زن خانه دار و کامل شدم و در چهره ایرج نشانه سپاس و تشکر را دیدم و لذت بردم.
• مشوق و پشتیبان.
“ایرج“ همیشه برایم مشوق و پشتیبان خوبی بود و حتما برایتان جالب است که بدانید ایرج به ترانه های “دستی نگیرد دست من“ و “حالیته“ من خیلی علاقه دارد و همیشه با اشتیاق گوش میدهد. نمیدانم چه بگویم ولی در 20 سال زندگی پرتفاهم ما، گذشت هر دو، اطاعت من، سیاست و غرور مردانه شوهرم و عشق و علاقه واقعی که با هم داشتیم در دوام و بقای این زندگی موثر بود و ثمره 20 سال پرعشق، “امید“ و “آرزو“ پسر و دخترمان هست که هر دو دوستشان داریم و برای آینده شان تلاش می کنیم.