1421-44

چند ماهی بیشتر به بازیهای المپیک مونترال نمانده بود، تیمهای شرکت کننده و قهرمانان هر رشته انتخاب شده بودند و درحال تمرین، ولی هنوز چه کسانی بعنوان مربی- سرپرست و خبرنگار در این مسابقات اعزام خواهند شد خبری نبود.
اصولا رسم بر این بود که تا آخرین روزها اسامی را اعلام نمیکردند. یکی از روزها در باشگاه تاج دور هم جمع بودیم یکی از دوستان در مورد هیات همراه و قهرمانان مطلبی را عنوان کرد واسامی عده ای را آورد بعضی از افراد مورد تائید جمع بودند آنروز بحث ورزش گل انداخته بود و همه میخواستند خبرهای دست اول را داشته باشند. زنده نام سید آقاجلالی مدیر باشگاه گرم صحبت بود وجواب همه را بشکلی که طرف ناراحت نشود میداد در میان جمع من خبری داشتم ولی صلاح نبود در جمع آنرا بیان کنم.
از مدیر باشگاه سئوال کردم از باشگاه چند نفر بعنوان هیات اعزامی و چند نفر خبرنگار دراین المپیک شرکت خواهند داشت. جلالی مدیر باشگاه و مشاور ورزشی رئیس باشگاه بود واز تمام جزئیات خبر داشت و من مطمئن بودم که او اسامی را دارد. در مورد خبرنگاران بیشتر پرس وجو کردم و گفتم شما حتما بعنوان خبرنگار  در این المپیک حضور خواهید داشت جلالی گفت نه من و نه هیچ خبرنگاری از باشگاه انتخاب نشده. گفتم جلالی شوخی می کنی! مگر ممکن است در زمان ریاست تیمسار در سازمان تربیت بدنی و دکتر در کمیته المپیک روزنامه تاج خبرنگار در المپیک نداشته باشد. حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است یا شما می دانید و نمیخواهید آنرا اعلام نمائید. من این بحث خبرنگار را عمدا مطرح کردم چون میدانستم که خبرنگار اعزامی باشگاه یکی از ما بهتران وسوگلی باشگاه است.
ولی میخواستم مطمئن باشم که اشتباه نمی کنم. پس از گفتگوهایی که داشتیم سرانجام آنچه را می خواستم در میان جمع از زبان جلالی بیرون آمد و گفت دختر تیمسار به کمیته ملی المپیک معرفی شده وکارت خبرنگاری و پاسپورت ایشان هم آماده است گفتم، همه ما میدانیم که ایشان حتی روزنامه ورزشی را نمی خوانند چه رسد به اینکه خبرنگار باشد، چگونه او میخواهد برای روزنامه خبر تهیه کند؟ گفت از من نپرس و نشنیده بگیر! تصمیمی است که گرفته شده و کمیته ملی المپیک هم او را بعنوان خبرنگار مورد تائید قرار داده گفتم شما هیچ اعتراضی نکردید گفت من کارمند و عضو این موسسه هستم وتابع رئیس باشگاه و برایم مهم نیست به المپیک بروم یا نروم. اگر خبرنگار یا نویسنده ای در روزنامه فکر می کند حقش پایمال شده برود اعتراض کند. من کارم را که بلدم و تمام خبرها را از خبرگزاری های ایران و جهان دریافت میکنم و هرآنچه  مربوط به ایران باشد در روزنامه منعکس خواهم کرد منتهی از قول خبرنگار اعزامی باشگاه.
جوابی را که میخواستم از جلالی گرفتم با خودم گفتم باید در این مورد هر چه زودتر اقدام کنم بجای اینکه این مسئله بسیار مهم را در پیغام امروز بنویسم تصمیم گرفتم در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران که عضو آن بودم آنرا مطرح کنم. چون وقت بسیار تنگ بود اگر دیر می جنبیدم مرغ از قفس می پرید و بقول معروف لباس بعد از عروسی برای گل منار خوب است!
با خودم گفتم بهترین زمان است که از همکارم دفاع کنم تا به آنچه مستحق آن است برسد این حق همایون هوشیار نژاد است که در سرماو گرما میرود امجدیه خبر تهیه میکند و حالا که موقعیتی پیدا شده تا تجربه ای از المپیک بدست بیاورد باید خانه نشین باشد ودیگری بجای او برای گردش تشریف ببرد المپیک. در سندیکا سیر تا پیاز شنیده هایم را با زنده یادان رضا مرزبان – بهشتی- ناظری در میان گذاشتم و یادآوری کردم وقت نداریم باید هرچه زودتر اقدام کنید. دوستان با نخست وزیر و دفتر شهبانو تماس گرفتند و نامه نگاری کردند تا اینکه سرانجام سازمان تربیت بدنی و کمیته مالی المپیک طبق دستور مقامات مملکت همایون خان هوشیارنژاد را بجای خانم خبرنگار به المپیک اعزام کرد.
بعد از مسابقات همایون برای دوستان خبرنگاران چه تعریفی میکرد از جائیکه باو داده بودند بهترین مبلمان با تمام امکانات را در دسترس داشت و من خوشحال از اینکه توانستم کار مثبتی در حق همکارم انجام دهم.

تست دوپینگ رشیدی
در زمان زنده نام حسین مبشر در فدراسیون فوتبال و زنده یاد حسین فکری، برای اولین بار پای فوتبال ایران به المپیک باز شد. پس از حسین مبشر، کامبیز آتابای به ریاست فدراسیون فوتبال برگزیده شد، هوشنگ دیده بان دبیر فدراسیون و محمود بیاتی مربی تیم ملی و دیگر کمیته ها نیز بدست اشخاص ورزشی سپرده شد. زنده یادان: داود نصیری- جعفر نامدار- مهدی اسدالهی مفسر فوتبال، امیر آصفی و حسن رسولی تمام افراد ورزشی و با تجربه فراوانی که داشتند مصدر کار شدند.
روابط عمومی را فرهاد شریعت که زبان انگلیسی  را چون زبان مادری به آن مسلط بود و با فوتبال دنیا آشنایی داشت بعهده گرفت. یکی از مشکلات فوتبال ایران از دیرباز مسئله داوری بود و همچنان ادامه دارد. زنده یاد جعفر نامدار با گذاشتن کلاسهای متعدد داوری زیر نظر بهترین داوران انگلستان سطح داوری ایران را بنحو شایسته ارتقاء داد، جعفر نامدار اولین داوری بودکه در المپیک و جام جهانی داوری داشته و یکی از بهترین داوران آسیا لقب گرفت. اگر انقلاب نشده بود، جعفر نامدار رئیس کمیته داوران آسیا انتخاب میشد.
من که سالها در فدراسیون فوتبال مربی دروازه بانها و دستیار مربیان تیم ملی بودم بعنوان  دستیار برادرم انتخاب شدم و با هم شروع کردیم بکار. زمان زیادی به بازیهای المپیک نبود با آشنایی که محمود و من از بازیکنان داشتیم بهترین افراد را برای تیم ملی انتخاب کردیم. فوتبال ایران هیچ تجربه ای در بازیهای المپیک نداشت و تیمها برای ما ناشناخته بودند. با تیمهای مجارستان- دانمارک و برزیل هم گروه بودیم و هیچ شانسی برای پیروزی نداستم و تمرینات تیم ملی هفته ای چند روز انجام میشد.
زنده نام ناصر حجازی، منصور رشیدی و رضا قفل ساز دروازه بانانی بودند که در تمرینات شرکت داشتند از جمع ناصر حجازی در تمرینات مرتب شرکت نمی کرد. محمود بیاتی با حجازی بطور خصوصی صحبت کرد وعلت را جویا شد. حجازی اول گرفتاری خانوادگی را مطرح کرد و گفته بود از لحاظ مالی گرفتاری دارد. محمود به حجازی گفت ما در این مسابقات شانسی برای بدست آوردن مقام نداریم از بین شما سه نفر ما دو نفر را همراه تیم می بریم. شما سه نفر با هم زیاد تفاوتی ندارید. رشیدی دست کمی از تو ندارد وهمینطور قفل ساز. بنابراین شانس المپیک را بخاطر مسائل مالی از دست نده. فدراسیون در حال حاضر پولی در بساط ندارد که به بازیکنان پرداخت کند وانگهی من برای یکنفر بخصوص چنین کاری را نخواهم کرد. اگر قرار باشد فدراسیون پولی پرداخت کند یا برای همه هست یا برای هیچکس! حجازی در تمرینات شرکت نکرد و رشیدی و قفل ساز بعنوان دروازه بانان تیم انتخاب شدند و برای انجام مسابقه عازم آلمان شدیم.
بازی را به مجارستان و دانمارک واگذار کردیم و با تک گل مجید حلوانی تیم ملی برزیل را شکست دادیم. بازیکنان خوشحال از این پیروزی میخواستند هرچه زودتر به اردو بروند و درجمع دوستان ایرانی شرکت کنند. رفتیم سوار اتوبوس بشویم، گفتند صبر کنید! بازیکنان گفتند چرا؟ گفتند باید منتظر باشید تا دکتر هم با شما به اردو بیاید بازیکنان گفتند ما که بازیکن زخمی نداریم که احتیاج به دکتر داشته باشیم! چند لحظه بعد معلوم شد دکتر از کمیته المپیک می آید تا از بازیکنی که انتخاب می کند تست دوپینگ بگیرد. اجبارا در اتاق رختکن ماندیم دکتر آمد و تمام بازیکنان را خوب ورانداز کرد و رشیدی را برای دوپینگ  انتخاب نمود و لیوانی به او داد و گفت برو دستشویی و کمی در آن ادرار کن، رشیدی رفت 5 دقیقه گذشت خبری نشد. بازیکنان به رشیدی می گفتند پسر بجنب و او میگفت نمیدانم چرا نمی توانم! دکتر گفت باو یک سیگار بدهید. رشیدی گفت من درعمرم سیگار نکشیده ام و اصلا بلد نیستم. دکتر گفت باید چند پوک بزنی! رشیدی به سرفه افتاد و سیگار هم نتوانست کاری انجام دهد.
بدستور دکتر رشیدی رفت زیر دوش گفت آقا نمی دانم چرا بند آمده! هوا کم کم تاریک شد و بازیکنان خسته و گرسنه داد میزدند پسر آبروی ما را حفظ کن چند قطره که کاری ندارد. رشیدی، از آنطرف میگفت من هر چه تلاش میکنم کاری ازدستم بر نمیآد. دکتر این بار یک بطری آبجوی خنک به او داد. رشیدی آبجو را تا ته نوشید. رشیدی باز هم نتوانست ادرار کند و میگفت مثانه من پر شده و دارم می ترکم و با التماس میگفت به دکتر بگوئید بازیکن دیگری را برای اینکار انتخاب کند. محمود با دکتر صحبت کرد ولی دکتر زیر بار اینکه بازیکن دیگری انتخاب کند نرفت چون اعتقاد داشت حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست و رشیدی عمدا ادرار نمی کند چون دوپینگ کرده. شب شده بود  وکاری از دستمان بر نمی آمد. فکری به مغزم رسید بدون اینکه به عواقب آن فکر کنم به دکتر گفتم یک لیوان دیگر آبجو بدهید شاید این لیوان کارساز باشد آبجو را گرفتم رفتم دستشویی بدون اینکه حرفی با رشیدی بزنم لیوان را برداشتم گفتم رشیدی به بین این جوری لیوان را پر میکنند و گذاشتم روی زمین. آبجو را دادم به رشیدی و گفتم آنرا بنوش و بعد از چند دقیقه با قیافه حق بجانب و با داد و فریاد بیا بیرون و لیوان را بده به دست دکتر رشیدی. او هم بعد از چند دقیقه با خوشحالی آمد پیش دکتر و لیوانی که بمن تعلق داشت را دست دکتر داد و او هم با خوشحالی خداحافظی کرد و رفت و ما رفتیم اردو و تازه یاد من افتاد که اگر تست دوپینگ مثبت باشد من چه جوابی دارم؟ اگر این اتفاق بیافتد مسلما رشیدی تمام حقایق را خواهد گفت و من می مانم و گرفتاریهای بعدی اگر این اتفاق میافتد، چه جنجالی پیش می آمد پیروزی ما به باخت تبدیل میشد چه آبرویی از ورزش ایران میرفت و من چه مکافاتی داشتم. هر وقت میروم به گذشته و دراین مورد فکر میکنم باور کنید سخت ناراحت میشوم یک کار دیگر هم انجام داده ام که دست کمی از این نداشت.