روز اول
قوزبالاقوز!
محمد سعيد حبشي
باراك اوباما رئيس جمهور امريكا درميان اين همه گرفتاري هايي كه دارد بايد پيش از آنكه فاجعه اي روي دهد فكري هم به حال كاركنان برج هاي مراقبت پرواز ايالات متحده بكند زيرا اين آقايان در سركارشان يا در حال چرت زدن هستند يا در حال خوردن، و يا حواسشان جاي ديگري كار ميكند اين درحالي است كه هواپيماهاي غول پيكر با صدها مسافر و با اطمينان به دستورات برجهاي مراقبت درحال فرود و برخاستن در فرودگاه هاي امريكا هستند.
امروز در روزنامه واشنگتن پست خواندم كه سهل انگاري كاركنان برج مراقب پرواز واشنگتن نزديك بود همسر رئيس جمهور امريكا و همسر معاون اول او را به كشتن دهند. همسران رئيس جمهور و معاون اول او زماني در آستانه اين فاجعه هوايي قرار گرفتند كه هواپيماي بوئينگ 737 آنها در فرودگاه نظامي >اندروز< در واشنگتن درحال فرود بود و يك هواپيماي ترابري نظامي غول پيكر در حال بلند شدن از باند بودكه كاركنان برج مراقبت فاصله قانوني بين دو هواپيما را در نظر گرفته نبودند و هر دو هواپيما به صورت معجزهآسائي به خاطر مهارت خلبانان از كنار هم گذشتند.
دو سه هفته پيش نيز در نيويورك و شهر ديگري دو فروند هواپيما به دليل چرت زدن كاركنان برج مراقبت در آسمان سرگردان بودند كه سرانجام با پذيرفتن ريسك خطر هر دو هواپيما بدون راهنمائي از سوي برجهاي پرواز روي باند فرود آمدند.
گرچه كاركنان هر دو برج پرواز از كار بركنار شدهاند ولي گويا به قول واشنگتن پست سهل انگاري ها همچنان ادامه دارد كه بايد درباره آن فكر عاجلي كرد. وگرنه مسافران علاوه بر وحشت از تروريسم بين المللي بايد اضطراب بيدار و خوابي كاركنان برج پرواز را هم با خود داشته باشند، كه به اين ميگويند قوزبالا قوز!
روز دوم
ضد سانسور
درحاليكه ريشههاي سانسور همچنان به دور جامعه ايراني ميپيچد و هر حقيقتي را كه به ضرر جامعه است به خاطر خوشايند عدهاي كه به قول معروف صاحبان زر و زور هستند، كتمان ميكنند، در امريكا به يك نويسنده امريكايي كه به شدت از نژادپرستي در كشورش انتقاد كرده، دو جايزه معتبر اهداء كردند.
تفاوت ملت ها وكشورها با يكديگر، و سر بودن كشوري از كشور ديگر در اين است كه كدام جامعه حرفش را ميزند و انتقاد ميكند، و كدام جامعه كل را فداي جزء ميسازد تا به يك منافع سطحي ومقطعي دست يابد.
بوريس نوريس نويسنده اي كه قلم تيز خود را درجهت انتقاد سخت از سيستم زندگي در امريكا و نشان دادن نژاد پرستي در امريكاي امروز به چرخش در آورده، 49 سال دارد و در شيكاگو زندگي ميكند.
او وقتي انتقاد شديد خود را از سيستم زندگي در امريكا در نمايشنامهاي به نام >كليبورن پارك< مطرح ساخت و همين نمايش براي نخستين بار در نيويورك به روي صحنه رفت، مردم هيجان زده شدند و نمايش پس از آنكه مدتي طولاني روي صحنه بود به دعوت تئاتر انگلستان در لندن به نمايش در آمد و انگليسيها نيز با مسائل مهمي در رابطه با تبعيضات نژادي و اختلاف طبقاتي در امريكاي امروز آشنا شدند و آگاه گشتند كه چه چالشهايي براي از ميان بردن اين مشكلات در بين مردم وجود دارد.
از اين رو بود كه شاخكهاي هيات داوران جايزه پوليتزر و جايزه اوليور امريكا به حركت در آمد، و استقبال شديد مردم را از ديدن اين نمايشنامه در اين يافتند كه نويسنده دست به كاري ارزشمند و به ياد ماندني در به تصوير كشيدن صحنههاي زشت زندگي جامعه خود، زده است. يعني همان كاري كه متاسفانه در جامعه ايراني به دليل ملاحظاتي ابدا صورت نميگيرد تا مبادا نان و آبي قطع شود.
به هرحال هم اكنون نام >بوريس نوريس< نمايشنامه نويس جوان امريكايي در رديف نويسندگان و نمايشنامه نويساني چون ادوارد آلبي، آرتورميلر وتنسي ويليامز قرار گرفته وجايزه ده هزار دلاري پوليتزر نيز به او فرصت داده تا براي مدتي در گوشه دنجي از دنيا به فكر سوژههاي جديد و انتقادي خود باشد
روز سوم
نفس اماره
ملاصدراي شيرازي را حتما ميشناسيد. او يكي از بزرگترين فيلسوفان جهان است كه حكمت متعاليه را بنيان نهاد.
او تاليفات بسيار مهمي دارد كه همه را نزد استاداني چون محمد باقر ميرداماد معروف به >معلم ثالث< آموخت. معلمي كه امروز وقتي مطلبي درباره او ميخواندم يادم به حكايتي از او افتاد كه در زمان سلطنت شاه عباس روي داده است.
محمدباقر در زماني كه شاه عباس در اصفهان حكومت ميكرد، در پرتو توجهات او به مطالعات خود در امور فقهي ادامه ميداد و در مجاورت درباز زندگي ميكرد.
شاه عباس نيز حرمسرايي داشت كه درآن زنان زيبايي با فرزندان خود كه هر كدام شاهزاده بودند به زندگي خويش ادامه ميدادند.
يك شب ، يكي از شاهزادگان كه دختر جواني بود با زنان حرمسرا اختلاف پيداكرد و پس از خروج از حرمسرا به سراغ اتاقي در مجاورت كاخ رفت كه از آن نوري بيرون ميزد.
شاهزاده به سوي آن رفت و در اتاق را گشود و با محمد باقر روبرو شد كه مشغول مطالعه بود. پيش از آنكه محمد باقر لب به سخن گشايد، دختر جوان با اشاره انگشت او را تهديد به سكوت كرد و در را پشت سر خود بست. محمد باقر نيز به ناچار سكوت كرد و شاهزاده از او پرسيد:
– شام چه داري؟
محمدباقر آنچه را كه داشت در سفره گذاشت و شاهزاده پس از خوردن شام در گوشهاي از اتاق خوابيد.
صبح كه شاهزاده بيدار گشت و از اتاق خارج شد، ماموران او را ديدند و شاهزاده را با محمدباقر نزد شاه عباس بردند.
شاه عباس عصباني از محمدباقر پرسيد:
– چرا همان ديشب به ما اطلاع ندادي؟
محمد باقر گفت:
– شاهزاده تهديدكرد كه اگر به كسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.
شاه عباس خشمگين دستور داد تا تحقيق شود آيا محمد باقر در تنهايي با شاهزاده دچار خطا شده يا نه؟
بعد از تحقيقات از شاهزاده و محمد باقر به عرض شاه عباس رسيد كه خطايي صورت نگرفته است. شاه عباس با تعجب از محمدباقر سئوال كرد:
– چگونه توانستي دربرابر نفس خود مقاومت كني؟!
محمد باقر ده انگشت خود را كه سوخته بود نشان شاه عباس داد و گفت:
– به محض آنكه شاهزاده جوان و زيبا به خواب رفت، نفس اماره مرا وسوسه كرد.اما هر بار كه وسوسه ميشدم، يكي از انگشتان خود را روي شعله سوزان شمع ميگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم وبالاخره اين چنين شب را به صبح رساندم تا مبادا آلوده به خيانت شوم و ايمانم را برباد دهم.
شاه عباس كه از تقوا و پرهيز محمدباقر خوشش آمده بود دستور داد تا شاهزاده جوان را به عقد محمد باقر در آورند و به او نيز لقب ميرداماد دهند.
وبدين ترتيب بود كه محمد باقر ميرداماد بعدا به درجه معلم ثالث رسيد و شاگرداني چون ملاصدرا را به جامعه معرفي كرد.
البته اين نكته تاريخي آموزنده يك نكته طنز هم دارد كه اجازه دهيد براي انبساط خاطر هم كه شده آن را بازگو كنم. و آن اين است كه آقايان تنها، وقتي شبها در حال مطالعه هستند، نخست در اتاقشان را باز بگذارند و دوم اينكه به جاي استفاده از برق حتما شمع روشن كنند، چون اگر بخواهند جلوي نفس اماره خود را با برق بگيرند، برق با كسي شوخي ندارد و درجا تبديل به نيم سوزشان ميكند
…
روز چهارم
ول كنيد بابا!
داستان عجيبي است! در حاليكه به امروز و فرداي خود اطمينان نداريم كه خواهيم بود يا نه؟ حضرات اخترشناس نشستهاند و محاسبه كرده اندكه تصوير جهان در يك تريليون سال ديگر چگونه است؟!
به من و شما چه كه يك تريليون سال ديگر جهان چگونه خواهد بود؟ اگر راست ميگوئيد از فرداها و پس فرداهاي خوبي خبر بياوريد كه اين رو زها مردم در تب و تاب اقتصادي و بحرانهاي خون آلود سياسي دلشان به درد آمده و به دنبال رسيدن به آرامش روزهاي سختي را ميگذرانند.
امروز وقتي كه خبر مربوط به شكل جهان در يك تريليون سال ديگر را در يك نشريه فضايي خواندم، براي دقايقي به تصوير جهان در يك تريليون سال ديگر نگاه كردم كه از كهكشانها و سيارات ديگر خبري نيست و جهان به صورت يك كره درخشان درآمده است!
خبرش را، چون يك سري اسامي فضايي را با فرمولهاي انيشتيني قاطي كردهاند و كسي از آن سر در نميآورد (مثل خودم) تكرار نميكنم، ولي عكس آن را كه جهان به صورت كرهاي نوراني درآمده چاپ كردهام تا آن را ملاحظه فرمائيد و ببينيد كه يك تريليون سال ديگر جهان تازه مثل لاس وگاس ميشود! يعني نوراني و رنگارنگ و قشنگ، تا در اين زمان صاحبان زر و زور هر لحظه جيب تمام مردم دنيا را يك جا خالي كنند…
راستي يك تريليون سال ديگر مردم چه شكلي خواهند بود؟!
روز آخر
چرا؟!
امروز كه اخبار خبرگزاري هاي داخل ايران را چك ميكردم باتصاويري از مردم بندر جاسك روبرو شدم كه توسط عكاس خبرگزاري دولتي ايران >ايسنا< گرفته شده بود.
با ديدن عكس ها افسوس خوردم كه چرا در كشور ثروتمندي چون ايران كه هر روز ميليونها دلار آن به عنوان كمك به سوي گروههاي مذهبي كشورهاي خاورميانه سرازير ميشود، مردم بندر جاسك بايد اينگونه در فقر و فلاكت زندگي كنند؟
يكي از اين عكسها را كه نمونه آن طبق گزارش خبرگزاريهاي داخلي در مناطق جنگ زده جنوب فراوان است، چاپ كردهام. فكر ميكنيد آنچه را كه ميبينيد چه نام دارد؟ متاسفانه اين يك توالت عمومي است كه زاغه نشينان بندر جاسك از آن استفاده ميكنند و چند زن را هم در صف انتظار ميبينيد!
نام خبرگزاري >ايسنا< را نيز در كنار عكس ميبينيد...