خبر آنلاین- الهه خسروی یگانه
قسمت سوم
در مجله جوانان سوژهها را چطور انتخاب میکردید؟ آن موقع عکس پاپاراتزی هم خیلی مد بود. از آنها هم استفاده میکردید؟
بله. مجله دورههای متفاوتی از نظر دنبال کرده سوژه داشت. در سالهای نخست بیشتر به ترجمه اهیمت میدادیم و مقالات و گفتوگو با جوانان در راس کار بود. اما از سال سوم به بعد، مجله را بیشتر خبری کردیم چون کار و تخصص من هم خبر بود. بدانید بعد از ورود تلویزیون به دنیای خبر در همه جهان توجه مردم به مطبوعات کم شد، خبری که ۲۴ ساعت بعد در روزنامهها میخواندند در همان لحظات اول در تلویزیون میدیدند، روزنامهها برای مقابله با تلویزیون تصمیم گرفتند بیشتر به تعقیب خبر و گزارشهای پشت صحنه بپردازند که از عهده دوربین تلویزیون برنمیآمد. من در روزنامه اطلاعات بیآن که بدانم چنین ترفندی در دنیا شروع شده در یک خبر حادثه همین کار را کرده بودم.
چه خبری؟
زنی به نام آفاق محفلهای شبانهای برای ثروتمندان برگزار کرده بود و من ماجراهای پشت پرده را تعقیب کردم و چنان توجه برانگیز شد که آن زن دستگیر و بساطش برچیده شد. در همان زمان بود که خبرنگاری در پاریس محفلی این چنین را کشف کرده بود و بسیار هم سر و صدا و برپا کرد. تصمیم گرفتم این تخصصم را در مجله جوانان پیاده کنم. یک گروه به نام خبرنگاران فوقالعاده تشکیل دادم و آنها بسیاری از حوادث خبری در زمینههای هنری اجتماعی و اتفاقات مهم را تعقیب میکردند. مردم هم برای آگاهی از این افشاگریها سر و دست میشکستند. در همین دوره بسیاری از دستجات مافیایی را لو دادیم، زندگی پنهانی هنرمندان سرشناس را با تهیه عکس و مستندات افشا میکردیم و جامعه هم تشنه این خبرها بود چنان که امروز هم هست.
یک نمونهاش را مثال میزنید؟
مثلا اطلاع پیدا کردیم که یک باند فحشا برای جلب دختران جوان جویای کار آگهیهای استخدام در روزنامههایی که در تهران به زبان خارجی چاپ میشدند منتشر میکند. دختران به امید یافتن شغل به دفتری که در آدرسش درج شده بود و طعمه میشدند. من گروهی از خبرنگاران دختر مجله را مامور تماس با آن دفتر کردم و سرانجام با ترفندهای هیجانانگیز آن باند را لو دادیم. این نوع خبرنگاری را
INVESTIGATION-REPORTER
میگویند
از این گونه تحقیقها درباره چهرههای مشهور سینمایی هم میکردید؟
بله، فراوان. افشای ماجراهای پشت پرده زندگی عاشقانه بهروز وثوقی وگوگوش همراه با عکسهایی که عکاسان زبده مجله مخفیانه گرفته بودند یکی از آنهاست. نظیرش را زیاد داشتیم، آن زمان هم مثل این روزها توجه به مردم به زندگی هنرپیشگان زیاد بود و خبرهای پشت پرده زندگیشان را دوست داشتند. عکاسان زبده مجله جوانان محمود محمدی و قاسم محمدی، مصطفی کاویانی و یونس علیشیری در تهیه عکسهایی از این دست غوغا میکردند.
از شما شکایت نمیکردند؟
مدرک داشتیم.
نه منظورم این است که چون به حریم شخصیشان وارد شدهاید، باعث نمیشد از شما شکایت کنند؟
نه نمیکردند. راستش بدشان هم نمیآمد چون به شهرتشان اضافه میشد. البته گاهی هم شکایت میکردند ولی ما دروغ که منتشر نمیکردیم. عکس و سند داشتیم و نشان میدادیم و میگفتیم اینها هست. بعضی از آن عکسها را چاپ نکردیم، حالا اگر ناراحت هستید آنها را هم چاپ کنیم. (خنده)
پس در مطبوعات هم همچنان پسربچه شلوغ کار تارزان بودید.
خیلی جالب است برایتان بگویم عید سال ۵۶ من ده روزی به آمریکا رفتم و طبق معمول مایل بودم روزنامهها و مجلات آنجا را ببینم. خبرنگاری آنجا داشتم و به او گفتم با مشهورترین نشریهای که در نیویورک منتشر میشود مکاتبه کن که من بروم و چاپخانه و نشریهشان را ببینم. ایشان با روزنامه نیوزدی مکاتبه کرد. آنها گفتند شما تیترهای مجله را ترجمه کنید و بفرستید تا ببینیم. آنها وقتی تیترها را دیدند گفتند ایشان سه شنبه ساعت ده صبح به روزنامه بیاید. رییس روابط عمومی از ایشان استقبال خواهد کرد و ناهار را میهمان ایشان خواهد بود. رییس روابط عمومی یک روزنامه آنجا یعنی وزیر. من رفتم و واقعا امکاناتشان خیلی شگفتانگیز بود. وقتی بازدید تمام شد رییس روابط عمومی گفت میخواهم به شما مژده بدهم که ناهار را با سردبیر روزنامه میخورید. این برای من خیلی تکاندهنده بود. گفتم چطور برنامهتان عوض شد؟ گفت ایشان تیترهای اخبار شما را که خوانده مایل شده شما را ببیند. وقتی که سردبیر آمد و ناهار خوردیم به من گفت مجله شما را دیدم. شما عین ما کار میکنید. ما هم اخیرا متوجه شدیم در لاتاری نیویورک تقلب میشود. خبرنگارانمان رفتند و دو سه هفته تحقیق کردند و ما ماجرا را افشا کردیم. حالا من میخواهم به شما پیشنهاد کنم به امریکا بیایید و با ما کار کنید. گفتم من بیایم اینجا شغلم چیست؟ گفت اول خبرنگار. گفتم بعدش؟ گفت دبیر میشوید. گفتم بعد؟ گفت ممکن است بیایید و جای من بنشینید و سردبیر شوید. گفتم من الان سردبیرم. سردبیر پرتیراژترین مجله ایران هم هستم. خندید و گفت درست میگویید! مقصودم این است که ما در اشل جهانی داشتیم کار میکردیم. همیشه عاشق نوآوری بودم و هنوز هم هستم. الان ۳۵ سال است که کار روزنامهنگاری نمیکنم ولی به هر کشوری سفر میکنم اول سراغ مجلات و روزنامهها و چاپخانه ها میروم چون عاشق این کارم. در روزنامهنگاری نتیجه کارهای من پرتیراژترین مجله تاریخ ایران شد و متاسفم که هنوز این رکورد مال من است. جمعیت شد هفتاد میلیون ولی تیراژ مجلات حتی به صدهزار تا هم نمیرسد. من تیراژ اطلاعات را هم بالا بردم ولی امروز میبینم مشهورترین روزنامههای پایتخت نهایت بیست هزار تیراژ دارند. چرا؟چون اینها روزنامه نیستند، اعلامیهاند. یک مقدار اعلامیه دولت، یک مقدار هم مقاله. روزنامه نیست. گزارش روز ندارد. وقتی اعلام میشود برنجی که به ایران آمده مسموم است فقط همین خبر در حد چند سطر چاپ میشود ولی من اگر سردبیر بودم دنبال این موضوع میافتادم که این برنجهای مسموم از کجا میآید. حتی خبرنگار میفرستادم هند و میفهمیدم چه کسانی این برنجها را وارد میکنند و چند نفر مسموم شدهاند. این کاری است که روزنامه باید بکند تا خواننده جذب کند وگرنه این خبر را در تلویزیون هم میگویند. هر روزنامهای برمیدارید یک مقدار نطق است، یک مقدار اعلامیه است و یک مقدار مقاله. خبر نیست. در حالی که خبر اصل ماجراست. مردم از روزنامه انتظار وقایع روز دارند. آنچه را که نمیدانند میخواهند روزنامه به آنها بگوید. میبینند دلار دارد بالا میرود، ولی نمیدانند چرا. یک روزنامهنویس باید برود و پشت پرده را باز کند که چرا دلار دارد بالا میرود؟ در حقیقت ما روزنامهنویس نداریم. یعنی من روزنامههای موجود را اصلا روزنامه نمیدانم. گاهی نگاه میکنم ببینم فلان کس که نویسنده خوبی است چه نوشته. همین. و به این دلیل روزنامه در کشور ما شکست خورده است. در آن زمان تیراژ روزنامه در شرایط عادی ۱۸۰ هزار بود الان ۲۰ هزار تا. این غم انگیز است. مجلات هم همین طور. لااقل در مسائل اجتماعی فرهنگی که میشود وارد شد. دو ماه است که آقای کیروش میگوید میمانم، نمیمانم ولی هیچ کس نمیداند پشت پرده چه خبر است. بارها از خودم پرسیدم چرا مانده است؟چرا نمیرود؟ یا منتشر نکنید یا کامل منتشر کنید. خبرهایی از این دست زیاد است که مردم مایلند بخوانند، مدتی میگفتند آب تهران نیترات دارد و خطرناکست. ندیدم روزنامه یا مجلهای خبرنگاری بفرستد و ماجرا را از سرچشمه خبر تعقیب و روشن کند. انتشار چنین گزارشهایی میتواند به بهبود شرایط آب هم کمک کند. همین مساله بازار ارز و نام جمشید بسمالله در روزنامهها آمد، اما نه عکسی از او چاپ شد نه سابقهای و نه توضیحی. و نه آماری و پشت پرده زندگی و درآمد ارزفروشان، بخواهم از سوژههای خبری اسم ببرم مثنوی ۷۰ من کاغذ میشود. مسائل سیاسی ممکن است اشکال ایجاد کند اما در زمینههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، حتی حوادث بزرگ، تحقیق و انتشار مسائلی از این دست تیراژ روزنامه را تکان میدهد. اگر کسی خبر معمولی بخواهد بخواند رادیو و تلویزیون خیلی جلوتر است، چرا پول بدهند روزنامه بخرند؟
خب خیلی وقتها ممکن است خود روزنامهها جلوی کار خبرنگار را از ترس تعطیل شدن بگیرند.
بله ما هم آن زمان این مشکلات را داشتیم ولی یک روزنامهنویس می تواند از طرق مختلف جلو برود. این هنر روزنامهنویس است که بتواند حرفهایش را بزند. روزنامه را برای مردم منتشر میکنیم نه برای گروه خاص. یکی از مشکلات دیگری که من در روزنامهها میبینم این است که کل شان یا به جناح اصلاح طلب وابستهاند یا اصولگرا. آیا همه مردم ایران به این دو گروه تقسیم میشوند؟
برگردیم به مجله «جوانان» که ظاهرا تا یک سال بعد از انقلاب هم چاپش به سردبیری شما ادامه داشت.
بله. این مجله سیزده سال به سردبیری من عمر کرد.
درباره رقابت روزنامه کیهان و اطلاعات هم صحبت کنید و این که دامنه این رقابت چطور به «جوانان» کشیده میشد؟
در آن زمان رقابت بین اطلاعات و کیهان به مسابقهای حاد بدل شده بود. بعدازظهر که این دو روزنامه بیرون میآمد ما خبرنگاران و سردبیران هر دو روزنامه دل توی دلمان نبود که کدام خبر را به رقیب زدهایم و کدام خبر را خوردهایم. واویلا میشد. خبرنگاران این دو روزنامه مخصوصا در حوادث مهم رقابتشان به جنگ بدل میشد و در کار هم خرابکاری میکردند. در زلزله لار از روزنامه اطلاعات من و از روزنامه کیهان سیامک پورزند رفته بودیم. هر دو با هوایپمای شیر و خورشید همراه شده بودیم. در فرودگاه شیراز که هواپیما توقف کوتاهی داشت من با ترفندی که مفصل است خبرنگار کیهان را جا گذاشتم تا اخبار دست اول از لار متعلق به اطلاعات باشد که خود همین واقعه مقدمهای شد برای جنگ لفظی روزنامه اطلاعات و کیهان. اگر عکاسان عکس مهمی می گرفتند که طرف مقابل نداشت خبرنگاران نیمه شب دوربین را کش میرفتند و به فیلم نور میدادند. این رقابت گاهی نوعی فیلمهای اکشن و هالیوودی را تداعی میکرد. به عنوان در سالهای دهه سی دو برادر ایرانی بودند به نام برادران امیدوار. این دو جوان با موتورسیکلت به جهانگردی مشغول بودند. خبر عبور آنها از جنگلهای آمازون تا افریقا، توجه ایرانیان را شدیدا جلب کرده بود، آنها نخستین جوانان ایرانی بودند که به سفری ماجراجویانه دست زده و باعث نوعی احساس سربلندی در مردم داخل کشور شده بودند. خبر آمد که آنها دارند به ایران برمیگردند. کلید رقابت بین اطلاعات و کیهان زده شد تا خاطراتشان را به چنگ آورند. کیهانیها زرنگی کرده و به مرز رفته و آنها را در چنگ خود گرفته بودند. در اطلاعات این نوعی شکست تلقی میشد. من تصمیم به کاری گرفتم بسیار خطرناک و زیرکانه. اتومیبل جیپ اطلاعات و عکاس را برداشتم و در کرج سر راه کمین کردم. کیهانیها که خود را پیروز میدانستند با خوشخیالی حرکت میکردند، ناگهان راه را بر آنها بستم و برادران امیدوار را از اتومبیل پیاده کرده و با هر ترفندی بود اما بسیار سریع و غافلگیرانه آنها را سوار بر اتومبیل اطلاعات کردم و یکسر به دفتر تحریریه روزنامه بردم و بالافاصله عکس و خبر تهیه شد و سوژه تیراژآوری را از چنگ کیهانیها درآوردم. این رقابت منحصر به من نبود. کیهانیها هم اطلاعاتیها را جا میگذاشتند و به ما خبر میزدند. بد نیست یاداوری کنم که این رقابتها هرگز به دشمنی بین خبرنگاران دو روزنامه منجر نمیشد. شبها دوستانه دور هم جمع میشدیم و صبحها رقیب هم بودیم. رقابتی داشتیم که به پیشرفت هر دو روزنامه و جلب توجه مردم میانجامید. مسالهای که این روزها نمیبینم و اصولا خبر رقابتی وجود خارجی ندارد. خبرنگاران به جای این که خود به دنبال خبر بروند به راحتی اخبار را از کامیپوتر میگیرند و چاپ می کنند، در نتیجه یکنواختی پدید میآید.
ناتمام