پیش از خواندن کتاب «گذری بر زمان» اثر پرویز ناظریان با خود می اندیشیدم که انتخاب چنین نامی خود روانشناسی ویژه ای را به همراه می آورد. واقعیت چیزی است که اتفاق می افتد، یا می اندیشیم که قرار است حادث شود. به گونه ای طبیعی این مغز متفکر ماست که دیروز و امروز و فردا را طبقه بندی می کند و بدنیای ما معنی می بخشد. گفت و شنید را آسان تر می کند. بنظر من «ناهشیار» آدمی «زمان» ویژه ندارد. ناهشیار (ناخودآگاه) درواقع جمع کل هشیاری آدمی است! یک ویژگی مهم نا هشیار «بی زمانی» طبیعت است ولی اگر در گذشته، دیروز یا ماه پیش خشمگین بوده ایم بدلیل آن است که حادثه ای در گذشه را تکرار کرده ایم. خوشحالی این لحظه درست ما را به خوشحالی زمانی می برد که تجربه کرده ایم. درواقع ناهشیارو حافظه هر دو تجربه امروز ما میشوند.
بنظر می رسد که نیروی درونی آدمی در جهت خودسازی است. «خود» را تعمیر می کند! اگر از خود و EGO صحبت می شود مربوط به خود آینده است نه گذشته!… هیچکس نمی داند که حادثه «کی» ناهشیار شده است. آدمی تا هشیار نبوده باشد نمی تواند ناهشیار بشود.
کودک چه بخواهد و چه نخواهد رشد می کند. در رشد جسمانی وروانی به مراحل برتری از زندگی می رسد و به والایش نیازهای خود می پردازد. هدف یابی می کند و در نظامی قرار می گیرد که تغییرات او را هر روز می بینیم. این تغییرات آنچنان تند آساست که همگان را به شگفتی وا می دارد. اگر بهمین طریق رفتار او را دنبال کنیم می بینیم که نیروی حیاتی کودک برای «رسیدن» متمرکز می شود. این نیاز به رسیدن سبب می شودکه «زمان» در اندیشه او بسیار کند بگذرد. آرزوهای او بیشمارند. کی زادروز او فرا می رسد؟ کی تابستان می شود که بسفر برود؟ کی دبستان تمام میشود؟… کودک روز بروز بیشتر به «حادثه»های آینده توجه می کند. شتاب رسیدن و در برابر آن ایستائی هدف نخستین نشانه های اضطراب را به او می آموزد. به این ترتیب آغاز زندگی و سپس نیستی به آدمی یک ابزار کوتاه «حسی» برای سنجش زمان قرار داده است. همه ی حرفها روی محتوای «زمان» است.
اما کودک همواره کودک نمی ماند و رشد ادامه یابد. پدر ومادر میشود و فرزندان او همان مراحل را طی می کنند واز آشیانه ی پیشین جدا می شوند تا در آمیختن با دیگری همان مراحلی راکه پدر و مادر طی کرده اند تجربه کنند. خانه های خالی از فرزند برای پدر ومادر بزرگها اندیشه های پیشین را بگونه دیگری تجلی میدهد.آنها به باقی مانده ها می اندیشند. چرا این روزها آنقدر تندآسا می گذرند؟ هنوز چشم بر هم نگذاشته هفته بپایان رسیده است. در اندیشه فرد سالخورده زمان خیلی سریع می گذرد و او هرچه کوشش می کند دلیل اینهمه شتاب «زمان» را نمی یابد.
کتاب «گذری بر زمان» را ورق می زنم. نامهای آشنا از هنرمندان و پرآوازه ترین شاعران و نویسندگان واندیشمندان در آن بسیارند. با خود می اندیشم انتخاب این راه چقدر میتواند آدمی را در کشمکش ارزشهای درونی و در عین حال دفاع از واقعیت قرار دهد؟ زمانی که ما به نویسندگان و شاعران بزرگ جهان در گذر زمان توجه کنیم می توانیم این دوگانگی راکه حاصل ارزش های درونی آدمی است بیابیم. نخست آنکه باورهای مذهبی ایستا و تغییرناپذیرند و یا لااقل اینطور نشان داده میشود. بنابراین هنرمند می تواند فقط در اختیار نظام باورها باشد. پس نوآوری در آن امکان پذیر نمی شود. اگر شما بخواهید برای یک معشوق همواره شعر بسرائید کمتر می توانید بپای حافظ برسید. او بیان عشق را بپایه ای رسانیده است که همه ی پیروان خود را در دامنه های خود پرورش داده است نه در قله خود- آنکه می خواهد ازین قله عبور کند راهی جز پویایی ندارد برای باورمند پویایی در مذهب هرچه باشد مطلوب نیست. ناظریان گرچه ازین دوگانگی در نوشتاری مستقل سخن نمی گوید ولی از همان برگهای آغازین کتاب که از خیام نام می برد می نویسد:«خیام شاید یکی از نخستین انسان های متفکر دربرهه ای از تاریخ بشر باشد که از طریق شناسایی علم ودانش و با بررسی کون و مکان و دیدگاهی عظیم بر گردونه ی زندگی و کهکشان، بر افسانه و اوهام کودکانه دینی و سنت های اسارت آمیز و همه ی مصائب و مشکلاتی که در طول تاریخ از سوی آنها نصیب بشریت شده و همچنان ادامه دارد آگاه شده و به واقعیت های زندگی رسیده و آنرا دریافته است.»
او از متقدمین ، به خیام و حافظ و سعدی اشاره هائی بسیار جالب دارد ویژه آنکه در مطالعه ی منابع انگلیسی در باره این سه نامدار تاریخ ادبیات ایران سخنان تازه ارائه داده است. زمانی که از همجنس گرائی و جهان جدید سخن میگوید وپرسش هائی را مطرح می کند که جامعه هنوز هم آنرا پس از پژوهش های بسیار در طبیعی بودن همجنس گرائی در اندیشه دارد ولی او به حافظ و بزرگواری او در این کتاب اشاره میکند که فرموده است:
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر، دامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغ بچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست وشویی کن و انگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خواب، آلوده
حافظ سخن «مغ بچه» را پندی برای زندگی می شناسد و برچسبی به او نمی زند که درخور حرمت آدمی نباشد.
برگ زنان در این کتاب چهارسد و هفتاد و پنج صفحه ای رسیدم به زندگینامه های بزرگان شعر امروز نادر نادرپور و فروغ فرخزاد وطاهره قره العین و علیرضا میبدی. جای دکتر شفیعی کدکنی را خالی دیدم شاید این ترکیب ابتدا این پرسش را بوجود آورد که سایرین چه شدند؟ بر میگردم به نمونه گیری از آنچه حادثه در «زمان» برای ما فراهم ساخته است. شعر این چند شاعر بنظر من هر یک مستقل از دیگری است و ویژگیهایی را بهمراه دارد که در اشعار سایرین نمونه هائی شبیه و یا تقریبا شبیه آنرا می یابید… در شعرهای این چهار هنرمند بزرگ شعر جهان امروز پویائی می بینید و درعین حال به ستایش چنین شاعرانی می پردازد. چون می داند هنر پویاست راه رفاه را در پویایی دین و باورها می شناسد. یعنی دین چاره ای جز هماهنگی با زمان و هنر مخلوق جامعه ندارد. توجه شدید او در این کتاب به مذاهب مختلف بگونه ای است که آدمی این احساس را بر می انگیزد که همه ادیان و باورها ریشه در یک خاک دارند و بدنه ی درختی را تشکیل می دهند که شاخه های گوناگون را باور ساخته اند. و در این راه از خاطرات فراوانی که در سینه خود و یا دیگران دارد یاری می جوید. زمانی که سراغ نویسندگان می رود از مهدی ذکایی سردبیر جوانان، استاد صدرالدین الهی و از استاد فرهنگ فرهی وعباس پهلوان را فراموش نمی کند. از غربیها به ذکر آثار چخوف و آلبرکامو و میلان کاندرا و کارلوس فوئنتس می پردازد. اینها نمونه هایی ازگردآوری پرویز ناظریان در این مجموعه ی ادبی،هنری، سیاسی و مذهبی است.
زمانی که ناظریان می خواهد سیاستی را که می پسندد بیان کند آنرا از زبان آنها که این راه را رفته و افکار خود را انتشار داده اند سخن می گوید. مثلا در نوشته های میلان کندورا و کارلوس فوئنتس می توانید غم بی سرزمینی راکاملا احساس کنید. بیاد می آورم کتابی از «کندرا» را در چند سال پیش خوانده بودم بنام «بی اعتنایی »که نام کتاب Ignorance است و بنظر من با محتوائی که این کتاب دارد شاید ترجمه بی اعتنایی مناسب تر از «خود را به ندانستن زدن!» باشد. در هرحال از میلان زمانی که پس از حمله روسها کشور «چک» را ترک می کند و در فرانسه ساکن و درواقع پناهنده می شود سالها جرات بازگشت به کشورخود را نداشته است و پس از فروپاشی نظام کمونیستی میلان برای دیدار بستگان خود به «چک» بر میگردد ولی چکسلواکی راآن کشوری نمی بیند که دیده بود و برادر و افراد فامیل را آن نمی یابد که سابقا می شناخت. این حسرت ودرد بی سرزمینی اثر چکیده چنان کتاب ارزشمندی می شود که شما بخشی از آن اندوه پنهان را در نوشتارهای منتخب در گذری بر زمان می خوانید.
پرویز ناظریان واقعا آنچه راکه واقع شده است و با آن روبرو بوده است در «زمان» ضبط در این کتاب فراهم ساخته است. مثلا وقتی به سراغ برنامه های رادیویی و تلویزیونی می رود زنده یاد ایرج گرگین را می ستاید . آقای صدا زنده یاد نورالدین ثابت ایمانی را ارج می نهد. از ساسان کمالی که براستی اجراکننده کم نظیر و دوست داشتنی است سخن می گوید و درعین حال «من کیستم؟» را از شهرام همایون مدیر با تدبیرو میهن دوست کانال یک که در برابر تلخی ها پدافندی بردبارانه دارد می پرسد و …
می اندیشم که پرویز ناظریان با یادآوری آنچه اتفاق افتاده است درگذرگاهی حضور دارد که «زمان» را نه تنها «دیده» که با گوش سوم شنیده است.