8 سال پیش برای دیدار خواهرم به امریکا آمدم. قرار بود برای گرین کارت من اقدام کند، شوهرش همه گونه قول داد من با اینکه بیش از 6 ماه ویزا نداشتم، با کمک یک آشنا و یک دکتر، مدت آنرا برای 6 ماه دیگر تمدید کردم. احساس می کردم مجید شوهرخواهرم به من توجه خاص دارد، درحالیکه من نسبت به خواهرم بسیار متعهد بودم، او بهترین خواهر دنیا بود. یک روز که خواهرم به عیادت دوستی به شهر دیگری رفته بود، غروب مجید بازگشت و بساط مشروب شبانه اش را آماده کرد و بعد هم از من خواست با او همراه شوم، من گفتم اهل مشروب نیستم، مرا به همه مقدسات قسم داد والتماس کرد، من عاقبت یک لیوان کوچک مشروب خوردم، ولی بعد از لحظاتی چشمانم سیاهی رفت و دیگر هیچ نفهمیدم، بعد از مدتی بخود آمدم و توی اتاق خودم بودم، ولی کاملا احساس می کردم مجید به من تجاوز کرده است، با حالتی گیج و منگ به سراغش رفتم، به پایم افتاد وگفت صدایش را در نیاور، اگر خواهرت بفهمد زندگی مان از هم می پاشد، بچه هایم آواره میشوند، من جبران این خطا را می کنم گفتم من الان چه باید بکنم؟ گفت بخاطر خواهرت سکوت کن، من خودم برایت یک شوهری پیدا می کنم، که اهمیتی به این مسئله ندهد.
من به اتاقم رفتم، در را بستم و تا صبح گریستم، فردا صبح خواهرم به سراغم آمد گفت چه شده؟ به دروغ گفتم با پسری دوست شده بودم، به من تجاوز کرد ووقتی به دنبال اش رفتم، از امریکا خارج شده بود، خواهرم با تردید حرفهای مرا گوش داد و گفت تو همه حقیقت را نمی گویی، ولی بهرحال باید فکری بکنم، که البته فهمیدم حامله هستم و خواهرم مبلغی پرداخت من کورتاژ کردم و تا حدی خیالم راحت شد ولی قضیه در همین جا خلاصه نشد، چون احساس کردم مجید دست از سرم بر نمی دارد، یکروز که به اتفاق یکی از دوستانم به سن دیاگو رفته بودم در یک رستوران آقایی نسبتا مسن جلو آمد، پرسید آیا من شماره تلفن دارم؟ گفتم چرا؟ گفت می خواهم به شما تلفن بزنم، کار مهمی دارم، من تعجب کردم، شماره تلفن دستی ام را دادم. همان روز بعد از ظهر مرا بیک رستوران معروف جنب یک هتل دعوت کرد، دوستم گفت برو، شاید شانس تو در این دیدار باشد من رفتم و تا ساعت یک نیمه شب ماندم، او مرا به خانه اش در کاستاریکا دعوت کرد. گفتم گرین کارت ندارم، گفت من ترتیب این کار را میدهم، من حالت منگی داشتم، هم میخواستم بکلی از خواهر و شوهرخواهرم دور شوم، هم می ترسیدم چون خیلی مسائل درباره امریکای لاتین شنیده بودم.
فردا به خواهرم زنگ زدم و گفتم یک کاری در سن دیاگو پیدا کردم، مدتی آنجا می مانم او هم که اصولا به من شک کرده بود، اعتراضی نکرد، من درست یک هفته بعد با توجه به مدارکی که آن آقا برایم تهیه کرده بود، خودم را در قصر بزرگ و زیبای او دیدم، فرانسیس مردی بسیار ثروتمند بود، عکس بزرگی به من نشان داد که می گفت اولین همسرش بوده و در تصادف از دست رفته، شباهت عجیبی به من داشت. این درواقع دلیل این آشنایی و رابطه بود. برخلاف انتظارم فرانسیس با من رفتاری بسیار مهربانانه داشت. همه چیز در اختیارم گذاشته بود، من در اصل معشوقه او بودم و از این بابت هم ناراحت نبودم. چون رفتار و منش پسندیده ای داشت.
کم کم من در آن خانه وزندگی فرانسیس جا افتادم، برایم گذرنامه و کارت شناسایی تازه ای در آن سرزمین تهیه کرد که من دچار هیچ مشکلی نشوم. من با همه تلاش خود، نفهمیدم فرانسیس چه بیزینسی پشت پرده ای دارد فقط می دیدم که ظاهرا در کار تلفن های دستی و وسایل آن است. در این میان دو سه تن از نزدیکان او با حضور من در آن خانه زیاد خوشحال نبودند ولی کسی جرات حرکت و اقدامی را نداشت. فرانسیس تقریبا بیشتر اسرارش را به من می گفت، اینکه در کجای خانه، پول نقد، در کجاجواهرات خود را پنهان کرده، حتی یک بسته چک با امضاء خود به من داده بود که وقتی خودش در سفر است، من بتوانم برای کارمندان و دیگر امور چک ها را بنویسم و صادر کنم.
در آخر هفته ها باهم به یکی از مناطق دورتر میرفتیم، که یک کازینوی بزرگ بود. فرانسیس نه تنها خودش بلکه مرا هم تشویق به قمار میکرد، هربار هم مبالغ زیادی می برد و یکبار که با دو سه مرد بظاهر مافیایی بازی می کرد، چند بار بدلیل برنده شدن فرانسیس، با هم جر و بحث کردند. من که نمی خواستم ناظر براین برخوردها باشم سرم را با ماشین های قمار سرگرم می کردم که ناگهان سروصدایی شنیدم، یکی از آن مردها به سوی فرانسیس شلیک نمود او به شدت مجروح شد و به بیمارستان انتقال یافت. من همه لحظات بالای سرش بودم. در بیمارستان بعد از عمل جراحی به من گفت پولها و جواهرات درون خانه را به آپارتمان کوچکی که نزدیک دریا داشتیم، انتقال بدهم و سعی کنم در آنجا بمانم تا او حالش خوب بشود، من شبانه ترتیب این کار را دادم ولی هر شب با بیمارستان و با فرانسیس در ارتباط بودم تا خبر دادند متاسفانه فرانسیس در خواب رفت، من به شدت ترسیده بودم، به همین جهت به خانه اش برنگشتم، درحالیکه دهها میلیون پول نقد و جواهرات و چک و مدرک دیگر در اختیار من بود.
من درست 2 ماه تمام است که در این آپارتمان کوچک زندگی می کنم اطرافیان فرانسیس از جا و مکان من خبرندارند ولی من کاملا گیج شده ام، در ضمن با خود می گویم با این پولها، جواهرات چه باید بکنم؟ من در اصل مدرک قانونی برای بازگشت به امریکا ندارم، چرا که فکر می کنم مدارکی که فرانسیس برای من تهیه کرده، واقعی نیست و بدرد ورود به امریکا نمی خورد.
دو سه بار خواستم با پلیس حرف بزنم، دو سه بار خواستم پولها را در بانک بگذارم و بعد تصمیم بگیرم، ولی در هر موردی درمانده ام.
زرین از کاستاریکا
دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی
به بانو زرین از کاستاریکا پاسخ میدهد
نخستین حادثه ای که درخانه خواهر تجربه کرده اید حکایت از روان سرگشته و نا مطمئنی دارد که پس از ورود به امریکا داشته اید. خواهر شما با آنکه قول داده بود برای قانونی ساختن اقامتتان در امریکا اقدام کند متاسفانه اقدامی نکرد و این خود پرسشی را بوجود می آورد که چرا؟. اما آنچه با شوهر او داشته اید بدلیل آن نبوده است که شما فرد ساده ای بوده اید بلکه نشان از آن داشت که برای ماندن و بهره مندی در امریکا هر راهی که پیش آمد انتخاب می کردید. شوهرخواهر به شما تجاوز کرد و عمل او را ندیده گرفتید. خواهش او برای نگهداشتن زندگی خودش یک تعارف بی جا بود زیرا مردی که به زنش آنهم به خواهرزنش با خوراندن دارو تجاوز میکند سزاوار همسری با هیچکس نیست بنابراین به سادگی در این رابطه خواهر خود را ندیده گرفتید و حقیقت را از او پنهان کردید.
در سن دیه گو در یک رستوران به مردی اعتماد کردید که او را نمی شناختید، حتی حاضر شدید که خواهر عزیز خود را رها کنید و به سوی سرنوشت نامعلوم بروید. فرانسیس خوشبختانه نسبت به شما دارای کشش بسیار بود و همه چیز زندگی خود را با شما شریک شد ولی بعلت آنکه در کارهای غیرقانونی بود درحال قمار با گلوله رقبا از پای در آمد و اینک همه ی ثروت و زندگی او در اختیار شماست و نمی دانید چه باید کرد.
بنظر می رسد که بهتر است با یک وکیل سرشناس و آبرومند در تماس باشید و اگر قصد بازگشت به امریکا را دارید از راه قانونی اقدام کنید. و به بینید در طی این مدت آیا از طریق پلیس و یا دادگاه از شما پرسش می شود؟ در اینصورت از وکیل برای پاسخگویی کمک بگیرید. در هرحال، با هر شرایطی احتمال این وجود دارد که دادگاه «حقی» برای شما قائل شود. پس از رفع این دشواری بهتر است با روانشناس در تماس باشید و به بینید که واقعا از زندگی خود چه می خواهید؟