سایه خواهرم سحررا به من معرفی کرد و گفت با این خانم دربانک آشنا شدم، آنقدرمهربان و مودب و با وقار بود، دلم نیامد آسان از او بگذرم، با خودم گفتم خانواده ما نیاز به چنین عروسی دارد.
آنروزکلی با سحر حرف زدم، مرا واقعا تحت تاثیرقرار داد، شخصیت گرم و جذابی داشت، با هم قرار گذاشتیم واین قرارومدارها تا آنجا پیش رفت که نامزد شدیم و 6 ماه بعد هم ازدواج کردیم.
سحردراورنج کانتی فقط یک عموی پیرداشت که با همسرامریکایی وفرزندانش زندگی می کرد زیاد اشتیاقی هم به حضورسحردر خانواده خود نداشت البته سحر می گفت خودش هم ازآن جمع دوری می کند، چون دو تا ازپسرعموهایش در پی فرصتی هستند تا به او تجاوز کنند که حتی علنی هم گفته اند!
زندگی من و سحربا آرامش شروع شد، او زیاد اهل کار دریک اداره و کمپانی نبود، می گفت احساس می کنم از صبح تا غروب زندانی هستم، ولی اگرکاری پیدا کنم که درون خانه باشد، یا کار دریک رستوران سطح بالا را ترجیح میدهد.
یکی از دوستان من دو سه تا خشکشویی داشت و من به سحر پیشنهاد کردم، لباسهایی را که دچار کمبود و ترمیم و دوخت ودوز ساده هستند بپذیرد و درخانه کار کند، خوشحال شد و هفته بعد هم شروع کرد، یکی از دوستانش بنام مهشید هم با او همراه شد وخودش میگفت درآمدم خوب است، همه نیازهای زنانه ام و بخشی ازهزینه های خانه را تامین می کنم.
من خیالم راحت شده بود، هر روز بعد ازظهرهم به خانه می آمدم، غذای خوشمزه ای آماده بود غذاهایی که متنوع و بسیارخوش منظره وخوش طعم بود و من حیران که این زن چه هنرهایی دارد.
بعد از مدتی وقتی دیدم لباسهای قشنگ و بظاهرگران قیمتی می پوشد، کفش و کیف های برند معروف دارد و حتی برای من هم مرتب پیراهن و کراوات می خرد، کمی جا خوردم، چون درآمدش از آن شغل آنچنان زیاد نبود، ضمن اینکه باید با دوستش تقسیم می کرد. یکی دو بار پرسیدم خیلی بخودت میرسی، دست و دلبازشده ای، یعنی این کارچنین درآمدی دارد؟ گفت در پشت پرده ما چند مشتری خصوصی هم پیدا کردیم و اینگونه که پیش میرویم درآینده شاید خودمان این بیزینس را راه بیاندازیم. گفتم ولی اخلاقا این کار درست نیست دلم نمیخواهد تو مشتریان دوستم را غر بزنی، گفت ابدا ما از طریق دوستان مان و یکی دو تا آگهی درمجله جوانان، این مشتریها را پیدا کردیم، گفتم خوشحالم که تو زن باهوش و زرنگی هستی. دراین فاصله من با همان دوستم حرف زدم و فهمیدم سحر ودوستش در ماه هرکدام میان 500 تا 700 دلاردرآمد دارند پرسیدم خود تو چقدر مشتریان را چارج می کنی؟ گفت درست درآمد من دوبرابرآنهاست چون هم مشتریان قدیمی من هستند و هم من این شغل را ایجاد می کنم. از دیدگاه من بریز و بپاش سحر به درآمدی بالای 3هزاردلار شباهت داشت.
این وضع ادامه داشت ولی من همچنان کنجکاو بودم، تا مادرم از ایران آمد و من برای یک عمل جراحی مهم اش او را زیرپوشش بیمه خود آوردم وحدود 3ماهی درگیرعمل و دوره نقاهت و راهی کردنش به ایران بودم. و درست 10 روز بعد از بدرقه کردن مادرم، یکروز درجلوی در یک اتومبیل گرانقیمت دیدم که دورش را ربان پیچیده بودند و درگوشه ای نوشته ای با نام من بعنوان تولدم بود. این اتومبیل مرا شوکه کرد، هم از عشق و محبت سحراحساس غرور کردم هم ته دلم به شور افتاد که پشت پرده چه خبراست. تصمیم گرفتم ماجرا را دنبال کنم، اولین کارم این بود، به یک کارآگاه خصوصی مبلغی بالا دادم که پیگیرسحر و دوستش باشد، چون هردو دو سه ساعتی در روز بیرون میرفتند و میگفتند برای خرید و لوازم و تحویل لباس ازمشتریان جدید ناچارند بیرون بروند. کارآگاه روز سوم گفت همسر شما ودوستش به فروشگاههای معروف میروند، احتمالا با توجه به توضیحات شما، آنها برای گرفتن سفارش این رفت وآمدها را دارند چون اغلب با ساک و یا کیسه پراز لباس یا هر وسیله دیگری بیرون می آیند من کمی ازخودم خجالت کشیدم چون هزاران فکر منفی و بد از ذهنم گذشته بود وبه نجابت و وفاداری سحرشک کرده بودم. با اینحال به سحر توصیه کردم بجای این بریزبپاش ها دراندیشه پس اندازجهت خرید یک خانه بزرگتر باشد، که استقبال کرد و گفت قول میدهم درمدت یکسال این خانه را بخریم.
درسومین سال زندگی مشترک مان سحرحامله شد، و عجیب اینکه درزمان حاملگی سحر بیشتر بیرون میرفت و من نگران بودم و مرتب به او سفارش می کردم. تا پدرم درایران به کوما رفت و من بلافاصله مرخصی گرفتم و راهی ایران شدم، بعد از 20 روزهنوز پدرم درکوما بود، مادرم تحت هیچ شرایطی حاضرنبود دستگاههای او را قطع کنند و من نگران کارم بودم به سحر زنگ زدم گفت چرا نگرانی؟ من دارم یک رستوران می خرم، صاحبش درجریان طلاق است و رستوران را مفت می فروشد، تا تو برگردی، مستقیم میروی توی رستوران خودت و مدیریت می کنی.
من واقعا خودم را خیلی خوشبخت می دیدم، همسری داشتم که ضمن نجیب ووفاداربودن، عاشق من بود و برای خوشحالی من همه کار میکرد. من با خیال راحت بیش از دو ماه در ایران ماندم، دراین مدت سحر مرتب به حساب کردیت هایم واریز میکرد و من امکان دست ودلبازی داشتم و همه خانواده را خوشحال کردم.
سرانجام برگشتم و با یک رستوران شیک مدرن روبرو شدم که مشتریان خود را هم حفظ کرده بود، سحر گفت این رستوران به تو تعلق دارد من ودوستم میرویم بدنبال بیزینس خودمان، پرسیدم بیزینس درچه حالی است؟ گفت ما آنقدر مشتریان ثروتمند پیدا کردیم که بابت از بین بردن یک لکه، پیدا کردن دکمه های اصلی لباس، کوتاه و بلند کردن لباس ها قیمتی می پردازند که حیرت آوراست.
یکروز که ازپشت پنجره رستوران اتومبیل اهدایی سحررا تماشا می کردم، تلفن زنگ زد، دوست سحر بود، تعجب کردم، پرسیدم طوری شده؟ گفت می خواستم بگویم ناراحت نشوید ولی من وسحر را دستگیر کرده و در زندان موقت هستیم، گفتم زندان؟ چرا؟ گفت بعدا برایتان توضیح می دهیم، فقط سحر تقاضا کرده، حساب های بانکی او را به طریقی خالی کنید و اگرمورد سئوال قرارگرفتید بگوئید رستوران را با پول ارثیه تان درایران خریده اید. گفتم حالا کجا هستید؟ من چه باید بکنم؟ گفت وکیل مان دنبال می کند، شما طوری وانمود کنید که با سحراختلاف دارید و درآستانه جدایی هستید! من کاملا گیج شده بودم، سحر زن من! دستگیر و زندانی شده؟ همان لحظه با یک وکیل آشنا حرف زدم، او تحقیق کرد و گفت سحر ودوستش به اتهام سرقت های کلان از بخش جواهرات فروشگاههای معروف و همچنین به بهانه تعمیرلباس های عده ای، به خانه هاشان رفتند و جواهرات شان را دزدیده اند من تا دو سه ساعت مثل آدم های مات شده بودم، وکیل آشنایم با وکیل سحر تماس گرفت و قرار شد با هم پیش بروند، ولی نتیجه دادگاه 5 سال زندان بود، من دیوانه شده بودم دخترم مرتب بی تابی می کرد و من به دروغ می گفتم مادرت به سفررفته است.
رای دادگاه شامل حدود 400 هزاردلار پس انداز سحر و بازرسی خانه و ضبط همه جواهرات درون خانه شد ولی من به هر دری میزنم تا شاید راه نجاتی پیدا کنیم ولی فایده نداشت.
اینک ازخودم می پرسم آیا براستی دربرابر دروغ و کلک سحر و آن اقدام عجیب اش باید پیگیر او باشم؟ و یا از او کنار بکشم و با دخترم زندگی تازه ای را شروع کنم؟
آرمان. جنوب کالیفرنیا
دکتردانش فروغی روانشناس بالینی ودرمانگردشواریهای خانوادگی به آقای فرهاد ازلندن پاسخ میدهد
درتجربه شما در زندگی با سحرآنچه از ابتدای رابطه روشن است این است که کاملا تحت تاثیرشخصیت او قرارگرفته اید. درادامه رابطه و سپس ازدواج به نکات تازه ای از رفتار سحرو شگفتی هائی که برای شما بوجود می آورد برخورد می کردید. اولا ازاینکه ازشغلی که میتوانست درآمد معینی به او بدهد ناگهان خود را با بذل و بخشش های پیش بینی نشده روبرو می دیدید. لباسهای گرانبها و کفش و کیف های مارکدار بدلیل آن است که همسرشما دارای عایداتی است که شما تا زمانی که مشکلی پیش نیامده بود فقط به یک کنجکاوی ساده بسنده می کردید حتی موقعی که سحربرای شما اتومبیل خرید فقط تعجب کردید. اینکار را بسیاری از سیاستمداران ودولتمداران حتی در کشورهای بزرگ جهان می کنند ولی اقدامی درآن باره انجام نمی دهند. تا اینجا شما سحررا یک بانوی مردم ستیزکه میتواند دست به دزدی بزند معرفی می کنید و عمل ایشان سبب میشود که برسردوراهی بنشینید…
من میخواهم نکته دیگری را با شما درمیان بگذارم و آن این است که آیا واقعا درعالم تفکر به چه نتیجه ای رسیده بودید. یعنی فکرکردید که این پولها از کجا به ایشان داده میشود؟ حتی یک شوهر علاقمند بسادگی نگران میشود که مبادا همسرش درانجام اعمالی باشد که خلاف اخلاق و قانون است. شما می دانستید ولی بهتر دیدید که نخواهید دقیقا بفهمید که چه می گذرد. نکته دیگری که لازم است بگویم این است که شما زن و شوهرهستید همسرشما هر که باشد و هرعملی کرده باشد باید با تمام قوا از او دردادگاه پشتیبانی قانونی کنید. نمیتوان همسری را که درنهایت محبت نسبت به شوهر عمل کرده است ودرواقع زندگی او را تامین کرده است اینگونه خونسردی نشانداد. با روانشناس ورزیده ای صحبت کنید تا روشن شود آگاهانه وناخودآگاه بی میل بوده اید که ناظرچنین صحنه ای باشید و خود را رها کنید؟! فقط پشتیبانی کامل از سحراست که تا حدی دربخشش مربوط به شما که سکوت در برابرعمل اوست جبران می کند.