درزندگی آدم ها، گاه لحظاتی پیش می آید، که در انتخاب راه درست و منطقی دچارسردرگمی میشوند، همانگونه که من شدم.
ماجرای ازدواج من با اایرنب به دوران مدرسه بر می گردد؛ که من از او خوشم آمده بود. در مسیرمدرسه سر صحبت را با او باز کردم و کم کم کارمان به عشق کشید. ماجرای عشق مان درمحله روشد، پدر ومادر ایرن قدم پیش گذاشتند و برای من خط و نشان کشیدند، که اگر سر راه دخترشان سبز بشوم مرا به زندان می اندازند، پدرم که این تهدید را شنیده بود، ضمن نکوهش من، برای پدر ایرن پیام داد چرا جلوی دختر خودت را نمی گیری؟ دو هفته بعد ایرن با خوردن قرص خواب آور دست به خودکشی زد، من هم رگهای دستم را زدم، هردو را به بیمارستان رساندند و ریش سفیدان فامیل و محله پا درمیانی کردند و بعد از مرخص شدن از بیمارستان علیرغم میل پدرو مادرها، ما را نامزد کردند و همین اوضاع را آرام کرد.
ما دیگر دررابطه آزاد بودیم تا بعد از دیپلم ازدواج کردیم و پدر ومادرها برایمان آپارتمانی خریدند و خوشبختانه هر دوخانواده چون دو فامیل بهم پیوستند واین مسئله ما را عمیقا خوشحال کرد چون دیگرهیچ غصه و دلواپسی نداشتیم. تا حدود 21سال پیش هردوخانواده به کانادا وآمریکا کوچ کردند، ما هم به تگزاس رفتیم و ساکن شدیم. هر دو دوره هایی را درکالج گذراندیم، هر دو سر کار تازه ای رفتیم، هر دو تلاش کردیم و آپارتمان سه خوابه ای خریدیم و مرتب میان تورنتو و دالاس دررفت وآمد بودیم خانواده ها دور هم جمع می شدند حوادث تازه ای رخ داد، ازجمله پدر ایرن درگذشت، مادرش شدیداً دچار افسردگی شد، خواهرانش او را به ایران بازگرداندند ما آنروزها صاحب دختری شده بودیم، که همه عشق من بود. دلم میخواست دربهترین شرایط بزرگ شود.
ایرن خیلی دلتنگ مادرش بود، یکروز که به خانه آمدم دیدم یک بطری شراب را تمام کرده، پرسیدم چرا؟ گفت مادرم هم مریض شده، من دیگر طاقت ندارم، گفتم مشروب دوای درد نیست، گفت ترا بخدا بگذار حداقل دو سه ساعت غصه هایم را فراموش کنم. گفتم اگر موقتی باشد مسئله ای نیست، گفت قول میدهم، ولی متاسفانه با درگذشت مادرش او درمشروب غرق شد وسبب گردید ازکارش اخراج شود. من سخت نگرانش بودم، با دو پزشک حرف زدم، آنها می گفتند باید او را دربیمارستان بستری کنم، ولی ایرن زیر بار نمی رفت و می گفت مگر من الکلی هستم؟ می گفتم اگریک لحظه ازدخترمان غافل بشوی، جان هر دو را به خطر انداختی، می گفت من بهترین مادر دنیا هستم. زندگیم بدلیل الکلی شدن ایران ازهم پاشیده بود، رفت وآمدهایمان کم شده بود هربار هم دورهم جمع می شدیم، ایرن با یک حرکت و رفتارعجیبی که سبب دلخوری بشود، دوستان را بیشتر ازما دور می کرد. تا آنجا که ما بکلی تنها شدیم. آخرین بار درخانه دوستی، ایرن به سراغ مجموعه مشروبات صاحبخانه رفته و دو تا از مشروبات نایاب و گران قیمت را همان شب در بالکن خانه بالا کشید و سبب اعتراض خانم خانه شد.
من عاقبت یک مرکز را پیدا کردم که با پرداخت مبلغی ایرن را بستری کنم، ولی او بکلی زیربار نرفت که الکلی شده است و حتی با من درگیرشد وکتاب روی میزرا به صورت من کوبید و خانه را ترک گفت. دو ساعت بعد خبردادند بدلیل رانندگی درحال مستی دستگیرشده ودر زندان است.
من چه دردسرهایی کشیدم تا او را آزاد کردم خود قصه ای جدا دارد ولی اصولا دردسرهای ایرن هر روز بیشتر و بیشتر می شد، من همه روز سرکارم دلهره داشتم، که بلایی سر خود و دیگران نیاورد، می دانست نباید رانندگی کند ولی بقول خودش پنهانی و با احتیاط بیرون میرفت تا مشروب بخرد، سرانجام من سویچ اتومبیل را برداشتم که سبب درگیری شدیدی شد، ولی من دربرابرش ایستادم، درهمان حال مرتب حرف از طلاق می زد، طی دو سه بار گفت بچه ات را می گذارم و میروم، اصلا چکار به من داری، بیا یک آپارتمان دریک محله آرام برایم کرایه کن و مرا رها کن. من ناچار شدم یک پرستار روزانه برای دخترم و شاید تا حدی هم برای ایرن استخدام کنم، که بعد از دو سه هفته گفت من قادر به کار درخانه شما نیستم چون همسرتان همیشه مست است، مرتب دستورمیدهد، فحش میدهد، با اصرار می خواهد با اتومبیل من برای خرید برود، من امکان ادامه کار ندارم ولی دلم بحال دخترتان می سوزد، که بیشتراوقات با فریادها وخشونت های مادرش، یک گوشه ای کز می کند و اشک می ریزد. من دیگر به خشم آمدم، به ایرن گفتم میخواهم طلاق بگیری من آماده ام! می خواهی بروی آپارتمان اجاره کنی، من آماده ام! ولی من دخترم را بتو نمی دهم، گفت بابت این امتیاز باید ماهی دوهزاردلار بمن بپردازی! احساس کردم کار ایرن به بدجایی رسیده، یک روز با هرکلکی بود او را به مطب یک روانشناس بردم، حدود دوساعت آنجا بودیم، روانشناس به ایرن اعلام خطر کرد و خوشبختانه ایرن موافقت کرد در یک کلینیک بستری شود و بعد از 10 روز درشرایط خوبی به خانه بازگشت، ظاهرا خودش هم همت کرد روزبروز بهتر شد، مدارک کلینیک و دکتر را هم برای دادگاه بردیم وکلی امتیاز گرفتیم؛ ولی هنوز اجازه رانندگی نداشت، من بخشی از کارهایم را درخانه به او سپردم و به چشم دیدم که دخترکم چقدر خوشحال است و مثل پرنده درون خانه پرواز می کند.
همان روزها مادرم مهمان ما شد، برادر ایرن هم از آلمان آمد، ایرن با هیجان ازآنها پذیرایی می کرد و مادرم می گفت این زن چقدرانرژی دارد، چقدر مهربان و مهمان نواز است و من احساس غرورمی کردم.
بدنبال بازگشت مادرم و برادر ایرن، یکروز که از سرکار بازگشتم دیدم ایرن روی مبل خواب و دو بطری مشروب هم روی میز است، فریاد زدم ازجا پرید و گفتم دوباره شروع کردی؟ گفت یک دفعه تنها شدم، ولی همین یکبار بود، قسم می خورم، دیگر تکرار نشود، که متاسفانه ادامه یافت و حتی یکروز متوجه کبودی روی دست دخترم شدم و طفلک با همان زبان بی زبانی بمن فهماند مادرش او را کتک زده است.
تا دوباره ایرن را به آن کلینیک ببرم و کلی هزینه بگذارم، دو هفته طول کشیدودر این مدت، خیلی از ظروف خانه خورد شد، کلی دوستان تلفنی از پرخاش و کارهای بی اساس و توهین آمیز ایرن خبردادند ولی این بار هم من مرخصی گرفتم تا بعد از دو هفته با دستورالعملی جدید او را به خانه برگرداندم. باز هم بحال عادی بازگشت و همسرخوب و مادری عاشق شد، خانه از تمیزی برق میزد، غذاهای خوشمزه هرروز آماده بود، پای یکی دو تا از دوستان به خانه ما باز شد و به سفری کوتاه رفتیم. من شب و روز خدایم را شکر می کردم که همه چیز به خوبی جلو رفت، روزها دخترمان به مدرسه میرفت و ایرن هم درخانه کار می کرد، من هم با شوق همه نیرویم را برای بهترساختن زندگی مان بکار گرفته بودم تا در عروسی دوستی شرکت کردیم در نیمه های جشن بود که متوجه شدم ایرن مشروب خورده و تلوتلو می خورد؛ قبل ازآنکه حادثه ای پیش آید، او را به خانه برگرداندم و گفتم همین هفته تکلیف زندگیم را با تو روشن می کنم، مرا بغل کرد و گفت با اصرار دوستان مشروب خورد وخودش هم پشیمان است، اگر این بار او را ببخشم، دیگر هرگز به مشروب لب نمی زند.
من اینک درمانده ام با او چکنم؟ او را از زندگیم خارج کنم، و ازدردسرهایش راحت شوم؟ یا باز هم پای او بایستم وحرفش را باور کنم؟ راستی چکنم؟
اسی – دالاس
دکتردانش فروغی روانشناس بالینی ودرمانگردشواریهای خانوادگی به آقای فرهاد ازلندن پاسخ میدهد
دررابطه ای که ازنوجوانی با ایرن آغاز کرده اید گونه ای از بازتابهای نا متعادل را مشاهده می کنید. او بدلیل مخالفت پدردست به خودکشی زد و شما هم تحت تاثیررفتار او اقدام به خودکشی کردید ولی خودکشی ها بگونه ای بود که در درمان ابتدایی ازبیمارستان بتوانید به خانه برگردید و پدر ومادر را راضی کنید که با هم باشید و کسی هم مزاحم نشود!…. به اینطریق زمینه ی ازدواج آینده را پی ریزی کردید، پس از ازدواج و داشتن فرزند متوجه شدید که ایرن درخوردن مشروب کنترل را از دست میدهد. او بهانه های زیادی برای ادامه ی سوءاستفاده از مصرف الکل را بشما قبولاند. مرگ اطرافیان میتواند ظاهرا بهانه خوبی باشد ولی وقتی مصرف بیش از اندازه طولانی مدت شود بدون تردید زیربنای افسردگی و اضطراب ناشی از آینده وازسوی دیگر نیاز به اخوددرمانیب میتواند سوءاستفاده از مصرف الکل را به جاهای بسیار تلخ بکشاند. ایرن در اعتیاد به الکل تا آنجا پیشرفت که چندین بار درمان او درمراکز درمانی ظاهرا برای مدتی او را ازاعتیاد بدور نگهداشت ولی عملا او به دفعات مکرر اعتیاد را ازسرگرفت.
مسئله اصلی دراین قبیل موارد نوع رفتار یک شریک دلسوززندگی است که بجای مماشات بهتر است ازخود قاطعیت نشان دهد. درمان پزشکی درمراکز توانبخشی یک بخش ابتدایی درمان است ولی معمولا کسی که اعتیاد را ترک کرده است بهتراست که همیشه درمراکزاالکلی های ناشناسب حضور داشته باشد. بسیاری از این بیماران درهمراهی با یک مشاور نتیجه ی بهتری ازکوشش های خود می گیرند. بنظر می رسد که آقای اسی برای نجات همسرمیتواند روشهای امروز را قاطعانه مورد توجه قرار دهد تا هم ایرن از مشکل خود رهایی پیدا کند و هم فرزند آنها درشرایط خانوادگی سالم بزرگ بشود. با کمک روانشناس بهتراست شانس دیگری به ایرن داده شود.