وقت از عشق گفتن…
وقت خوب از نو شكفتن
Its About Time
شبترانه هاي فرهاد و شهيار
گزارش يكم: بهار 1998 بود. به وقت انتشار آلبوم«برهنگي» كه بسيار دوستش ميدارم وعزيز من است، در همين نشريه، كه پشتيباني از «ترانه هاي نوين ايرانزمين» را تا اين جا، از ياد نبرده است، نوشتم:
– فردا دوباره شانزده ساله ميشوم. فردا دوباره هفده ساله ميشوم. فردا دوباره البرزي ميشوم. فردا دست و روي ام را در ياس هاي باغچه ميشويم.
فردا در زنگ انشاء نخستين ترانه ام را، دزدانه (يواشكي) خواهم نوشت.
… فردا دوباره «سريال يكه سوار» را در تلويزيون ثابت پاسال، كه هنوز سياه وسپيد است، خواهم ديد. فردا مثل يكه سوار، دل به دريا خواهم زد و «ياسي» را خواهم دزديد. تا با هم قايق سواري كنيم. تا با سنگريزه ها، نقاشي كنيم.
فردا تا زيباترين لبخند يار، پارو خواهم زد.
فردا يك بهار خواب شني خواهم ساخت.
فردا همه ي بلال هاي شيري را براي عصرانه ي يار، باد خواهم زد.
فردا، دوباره شاعر خواهم شد.
آسمان، آبي است. آفتابي ست. وقت خوب عاشق شدن است. ساعت به خود رسيدن. لحظه ي تازه شدن.
چهارده سال بعد. پائيز .2012 با برگي كه در كفش يار ميبينم، ميدانم كه «وقت عاشقي» ست.نميتواند نباشد. همين چند ماه پيش بودكه با آلبوميتازه به نام «دلچسبيدهها» دوباره هفده ساله شدم. آلبوميكه به لطف پشتيباني مستقيم وجانانه ي بچه هاي ايران، به گل نشست. از ديوار زشت «سانسور» رد شد، و به دست بچه هاي عاشق، در شمال وجنوب و شرق وغرب ايران رسيد. آن گاه به همراه اشان، ياران به غربت نشسته هم دست رفاقت و سخاوت خود را دراز كردند، كه به شاعر خود بگويند: ما هم هستيم و پشتيباني ميكنيم. و اين همه در فصلي پيش آمدكه «اينترنت» نفس بازار موسيقي و ترانه را گرفته است. در اين ساعت سرخوشي و پيروزي، بي آن كه، اين همه 24 ساعته ي بي حرف، حتا خبرش را منعكس كرده باشند، رويايي نداشتم مگر بازگشت به صحنه.
فكر سفرهاي خوشرنگ به بهانه ي تولد آلبوم دلچسبيدهها، بي وقفه با من بود.
با خود ميگفتم: بيش از يك دهه گذشته است ازشبترانه هاي جانانه.
(اگرچه دراين ميان شب كوچكي داشتم به بهانه ي انتشار آلبومك: «نونفسReborn» آلبومكي براي ندا، ترانه، امير، عبدي جان يميني وهمه ي گل هاي پرپرشده ي سرزمين امان. و شبي هم براي پشتيباني از راديو صداي ايران كه ديگر نيست)!
شاعر اما، شبترانه ي جانانه ميخواست. در كنار نوازندگان با ارزش.
شبي براي مرور عاشقانه ها. شبي از جنس شبترانه هاي خوش صدا و خوش آهنگ جهان… با دست خالي، و در شهر فرشتگاني كه باترانه ي نوين رفاقتي ندارند اما، چه گونه ميشود آيا! كه دوست عاشق، كه زيبايي آفرين خانگي، «فرهادجان بشارتي» از راه رسيد. به ياد دارم كه سال پيش هم، با شور و شوقي كه به كلمه در نميآيد، به من خبر داد كه ميخواهد يك شوي استثنايي، به سبك آن چه درجهان مرسوم است، به روي صحنه ببرد، كه برد.
فرهاد گفت كه دوباره چنين خيالي دارد واز من پرسيد: دوست داري كه همسفرم باشي؟ نميشد گفت : نه! دوست ندارم ! يا بايد كمي فكر كنم. مگر ميشد اين همه شور و شوق را نديد؟ از سوي ديگر، فكر كاري مشترك، هميشه فكري دور از دست بوده است.
به قول فرهاد: همه، بد جوري به اين «تنهايي» عادت كردهايم.
امامن و او خوب ميدانيم كه دراين تجربه هاي دست تنها، هميشه چيزي كم است. هميشه، آن «حادثه» يي كه چشم به راهش هستيم، پيش نميآيد.
بنابراين، ما كه خستگي راه را، ميشناسيم وغبارش را هنوز بر پيراهن داريم،گفتيم:فكر نميكني كه حالا نوبت ماست كه دارو ندارمان را به روي صحنه ببريم و با مردم قسمت كنيم! فكر نميكني كه وقت اش است، كه خودخودش است، هر دو با لبخندهيي، اين حقيقت را پا فشرديم كه:
-خودخودش است. وقت اش است وقت تماشاي نمايشي بهتر! وقت شنيدن و ديدن كنسرتي در اندازه هاي جهان هوشيار و بيدار.
چراك همه ي ما، و ساكنان شهر فرشتگان هم، بيش از اين ميارزيم.
ما سزاوار «شبترانه» هايي ازجنس جهان ايم.
شبي براي مرور عاشقانه ها. در كنار«فرهاد بشارتي» كه سازش «قانون» عشق است. و شهيار قنبري كه مخمل ترانههايش، حافظه ي يار و ديار است.
و «اردشير فرح» گيتاريست بزرگ كه ناميست آشنا در جهان موسيقي.
و رامان ستگنارو Ramon Stagnaro، گيتاريست با ارزشي كه ساز نميزند، جادو ميكند. كسي كه دركنارش، آلبوم «سفرنامه» را نوشتم و خواندم، و اونيز به زيبايي، تنظيم هاي «عبدي جان يميني» را، ردايي شگفت انگيز پوشاند.
با Yanni هم، شهر قدغن چينForbidden City! را تجربه كرد و تورهاي تاريخي ديگر را. و در كنار اين بزرگان، پدرو Pedro فلوت نواز بزرگ را داريم و همايون جان خسروي زيبايي آفرين را، كه با Cello ، «ويولنسل» اش، ضيافتي برپا مي كند، كه بيا و بشنو…! و باري، نام هاي ديگر همراهان با ارزش «شبترانه» ي هفدهم نوامبر را، در گزارش هاي ديگر با شما قسمت خواهم كرد.
سه بانوي آواز خوان خوش صدا نيز، همه ي ما را همراهي ميكنند.
همسرايان شبترانه يIts About Time
هفته ي آينده، از ديروز تالار بزرگي كه ميزبان شبترانه ي ماست، خواهم گفت. فقط اين را اضافه كنم كه: براي عاشقان ترانه ي نوين ايرانزمين، و موسيقي جهان، به روايت فرهادجان بشارتي و سازش، كه «قانون» عشق است.
فرصت هفدهم نوامبر، فرصتي ست كه مدام پيش نميآيد.
«شبترانه» ي. ماكه به گل به نشيند، ميتوانيم تورامريكا را به راه بياندازيم. ميتوانيم، آلبوم هاي تازه منتشر كنيم.(در همين رابطه خبري شنيدني داريم كه ميماند براي هفته ي آينده)!
به گل نشستن «شبترانه» ي ما، قانون بازي را زير و زبر خواهد كرد.
پس از آن ديگر، سطح انتظار تماشاگران بالاتر خواهد رفت واين همه، براي موسيقي وترانه ي سرزمين امان، خبر خوشي است.
هفته ي آينده، در گزارش دوم، از ترانه يي خواهم گفت كه: همه با هم، در آخرين جاي «شبترانه» با عاشقاني كه در تالار Saban Theatre نشسته اند خواهيم خواند.
تاگزارش دوم، تاگزارشي ديگر، گزارشي بهتر: سبز باشيد. سبز جنگل، صد البته. سبز وآفتابي.
نو نفس باشيدو به كاروان «شبترانه» بپيونديد تا در فرصتي جانانه، زيباترين ساعت دوست داشتن را با هم تجربه كنيم.
شنبه هفدهم نوامبر .2012 -8 شب
Wilshire Blvd /Saban Theatre
CA/Los Angeles/Beverly Hills
شهيار قنبري – دوم اكتبر2012