يكشنبه شب 20 ميشب تجليل از آپيك يوسفيان
ستاره نامدار سينما، تلويزيون و تاتر برگزار شد
آپيك يوسفيان: يكشنبه شب 20 مي2012 ، شب فراموش نشدني زندگي من بود.
مري دخترم با ياران خود، آن شب را چون رهبراركستر سمفوني بزرگ برگزار كردند.
يكشنبه شب 20 مي، شب تجليل از ستاره نامدار تاتر و سينما و تلويزيون بود، شبي كه با همت مري آپيك ويارانش و بنيادها و سازمان ها و رسانه هاي گروهي و هنرمندان ميسر شد.
آپيك يوسفيان از زنان پيشتاز در عرصه هنر تاتر و تلويزيون است، او درواقع همه عمرش را در صحنه و يا جلوي دوربين گذرانده است او از نادر چهره هاي هنر است، كه هميشه در دل مردم جاي داشته و خستگي را نشناخته است.
اين هفته به ديدارش رفتيم و با او درباره شب بزرگداشت اش و زندگي هنريش گفتگوكرديم.
خودش ميگويد: شب 20 مييك شب فراموش نشدني در زندگي من است. دلم ميخواهد چنين شب هايي براي همه دست اندركاران با سابقه وزحمتكش هنر پيش آيد، چون اين رويدادها، هنرمند را پر از انرژي واميد ميكند.
من تنها كسي بودم كه درباره آن شب كمتر از همه ميدانستم، حتي خبرها و اطلاعيه هاي آن شب را هم از من پنهان ميكردند، ميدانستم مري عزيزم در تدارك يك گردهمايي است، ميخواست تا با من با دوستان قديمي ام ديدار كنم، ولي بمن نگفته بود چه تداركي ديده است، آن شب، همه چيزش سورپرايز بود، باوركنيد وقتي وارد سالن شدم، آن همه چهره هاي معروف و آشنا و دوستان قديمي ام را ديدم، از شدت هيجان ميلرزيدم، بغض كرده بودم در عين حال گاه مات شده صحنه و هنرمندان و ميهمانان راتماشا ميكردم.
>مري< با احساس تمام، همه آنهايي را كه من دوست شان داشتم زير يك سقف گرد آورده بود، به هر سويي نگاه ميكردم يك عزيز مهرباني را ميديدم چقدر دوستان نازنينم روي صحنه زيبا سخن گفتند، هما سرشار و فرهنگ فرهي چه ها گفتند، پرويز صياد و پرويز كاردان چه گفتند، دايان بيكر چه قشنگ و پراحساس گفت، من با حرفهايشان به گذشته سفر ميكردم، به نوجواني ام، به جواني ام، به همه سالهاي دور، صحنه ها، فيلم ها و سريال ها.انگار همه جلوي چشمانم شكل گرفته بود. هما سرشار تاريخ هنر ارامنه را در ايران ورق زد، فرهنگ فرهي تاريخچه زندگي مرا گفت، مري عزيزم با همه وجود زحمت كشيده بود.مري مثل يك رهبر اركستر آن شب را تنظيم و رهبري كرده بود، چرا كه او در همه زمينه هاي هنر، استاد شده است، موسيقي، رقص، خوانندگي، نوازندگي، بازيگري، نويسندگي و كارگرداني و مسلما با چنين تجربياتي، آن شب را زيبا ساخته بود، حتي اپراي مورد علاقه مرا، خوانندگاني راكه دوستشان دارم موزيسين هايي كه سازشان را با همه وجود ميشنوم و در آن لحظه كه ليلافروهر آهنگ مادر را با زيبايي خواند، عاشقانه به گذشته ها برگشتم.
شب 20 مي، شب بزرگ زندگي من بود، شبي كه همه خستگي سالهاي دراز بازيگري، فراز و نشيب هاي كوچ و دربدريها، همه و همه ازتنم بيرون رفت.من ممنون همه آن عزيزان، همه آن ياران و مهماناني كه بر چشم من پانهادند و آن شب زيبا و ماندني را ساختند هستم و خواهم بود.
با آپيك يوسفيان به سالهاي كودكي اش ميرويم، از سالهاي نوجواني و جواني اش ميگذريم و قصه يك هنرمند ارزنده را ميشنويم، هنرمندي كه در تاريخ تاتر و سينما و تلويزيون ايران براي هميشه ثبت شده است.
از كودكي عاشق هنر بودم
از آن زمان كه كودكي بيش نبودم، تابستان به ونك ميرفتيم و يك خانم روسي درخانه بزرگ خود، كودكستان تابستاني داير كرده بود به بچه ها زبان، آواز، رقص تعليم ميداد، آخر تابستان هم يك نمايش بروي صحنه ميبرد، كه بچه ها بازي ميكردند، بمن نقش كلاه قرمزي را داد و اين آغاز فعاليت هنري من بود. بعدها در مدرسه كوشش، دوره موزيك و نقاشي را گذراندم، بعد رقص، آواز، بازي در صحنه را آموختم، از 7 سالگي در باشگاه آرارات كه پدرم از بنيانگذاران اش بود پيشاهنگ شدم، هر سه ماه نمايشي را روي صحنه داشتيم، يادم هست آنروزها آقاي ماردوريان رهبر گروه 160 نفره برگ سبز، معلم پيانوي من بود.
از14 سالگي بعنوان يك بازيگر نوجوان در باشگاه آرارات روي صحنه بطور جدي به بازي پرداختم آخرين كارم به كارگرداني آرامائيس آقاماليان بودكه نمايشي تاريخي بود، ساموئل خاچيكيان به اتفاق محمد علي جعفري بديدن نمايش آمده بودند كه جعفري از خاچيكيان ميخواهد از نزديك با من حرف بزند و مرا دعوت به همكاري در تاتر كرد كه بعدا با شوهرم قراردادي بست كه من در جامعه باربد همكاري با جعفري را شروع كردم.
بعد اسكويي ها در تاتر پارس نمايش اتللو را روي صحنه داشتند، با ديدن كار من از جعفري خواستند تا اجازه بدهد من در نمايش طبقه ششم در نقش زن خاكستري پوش بازي كنم. بعد اسكويي ها به تاتر آناهيتا رفتند، باز هم مرا دعوت به همكاري كردند در چند نمايش از جمله >تراموايي بنام هوس< و بعد روباه ها بازي داشتم كه يكبار چكي به من دادند كه آن چك برگشت.من گله كردم كه عكس العمل طوري بود كه من در صحنه با برخوردي روبرو شدم و همان شب تاتر آناهيتا را ترك گفتم با وجود اصرارهاي بعدي آنها، حاضر به همكاري نشدم و نمايش روباه ها تعطيل شد چون بازيگران ديگر هم دست كشيدند.
من مدتها در خانه ماندم، تا دوباره جعفري به سراغم آمد و گفت خبرهاي خوبي دارم، نوشين و لرتا علاقمند همكاري با تو هستند كه من با لرتا چند نمايش بازي كردم، بعد تلويزيون ثابت شروع بكار كرد، يكروز كامران نوزاد به سراغم آمد و گفت ميتوانيم در تلويزيون تاتر زنده اجرا كنيم، باهم رفتيم و قرارداد بستيم و از ساعت 9 تا 10 شب تاتر تلويزيوني با همكاري هنرمندان جوان آنروزها فني زاده، خياطباشي و اسداللهي، كار كرديم. مري آنروزها خيلي كوچك بود، ولي همه نقش هاي مرا حفظ ميكرد و زير لب ميخواند شبها هم در صف اول به تماشاي كارهاي من مينشست، يادم هست يكروز رضا آذرخشي مرا براي اجراي نمايشي در انجمن فرهنگي ايران وشوروي دعوت كرد و نمايش دلقك را اجرا كرديم.همان روزها به مري كه هنوز نوجوان و زير 10 ساله بود، گروهي كودك نوجوان را سپرديم كه كاري را براي اجرا آماده كنند. مري معجزه كرد و همان آغاز كار حرفه اي او شد من ضمن اينكه مراحل بازي در تاتر و تلويزيون را ادامه ميدادم، يكبار اهالي ونك مرا دعوت كردند و در انتخابات انجمن عمران وآباداني كه درواقع شهرداري ونك بود شركت كنم. من در ميان حيرت همه مردها بعنوان شهردار برگزيده شدم و مسئوليت بزرگي بر شانه ام افتاد و همان روزها روزنامه هاي اطلاعات و كيهان درباره من نوشتند. و هنوز غرق در اين مسئوليت ها بودم كه علي حاتمي به سراغم آمد و براي بازي در يك فيلم سينمايي براي تلويزيون ملي كه آغاز بكار كرده بود دعوت كرد كه من بدلايلي نپذيرفتم ولي همان روزها با پرويز كاردان و پرويز صياد و منصور پورمند آشنا شدم، آنها مرا براي نقش فرخ لقا در سريال اميرارسلان برگزيدند، همزمان در سريال سركار استوار بازي ميكردم، بدنبال آن سريال اختاپوس پيش آمد، كه مري هم با من همراه بود و بعنوان يك نوستاره مطرح و محبوب شده بود.
در همان زمان تئاتر، تله موش نوشته آگاتاكريستي به كارگرداني نوذر آزادي بازي كردم كه همه ساله در روز جهاني تاتر، مرتب در تلويزيون پخش ميشد.
يادم هست پرويز صياد تاتر كوچك تهران را راه انداخت كه نمايشات معروف بين المللي را روي صحنه ميآورد من ومري هم در بيشتر اين نمايشات بازي ميكرديم وبراي اولين بار شهبانو فرح و شاه به ديدن اين كارها ميآمدند از جمله نمايش >ماشين نويس ها و ببرگل كاكتوس< اجرا شد كه همه بليت نمايشات ازماهها قبل پيش فروش ميشد و استقبال بيسابقه بود.
آخرين كار تئاتري من در ايران >ماشين نويس ها و ببركاف شوبن بستمسافري از بهشت< با وحدت كه شاه و شهبانو بديدن نمايش ما آمدند.
بعد از انقلاب در ايران، پيانوتعليم ميدادم، تا به امريكا آمدم، مدتي براي تحصيل به يوسي ال اي رفتم در رشته فشن، مشغول نوشتن كتاب براي بچه ها شدم، دوره هائي را هم ديدم ضمن اينكه پيشنهادات زيادي براي سريال و فيلم وتاتر ميگرفتم كه نميپذيرفتم، وقتي مري بچه دار شد، سرم با بچه ها گرم بود. تا يكروز بخود آمدم و ديدم سالهاست كار نكرده ام، همان زمان پيشنهاد بازي در فيلم عمرخيام را دريافت كردم كه با دايان بيكر همبازي شدم، بعد با مري دو كار ويژه بچه ها پري در جنگل و گوهر شب چراغ ظاهر شدم و سرانجام در كار استثنايي مري عزيزم، در پوشش حجاب روي صحنه رفتم و دوباره انرژي گرفتم.
با آپيك بسيار سخن داريم، درباره دوران شهردار بودن، درباره شروع بازيگري مري آپيك و فراز و نشيب هاي زندگي درباره بعد از انقلاب و زندگي درخارج، كه هر كدام نياز به گفتگوي جداگانه دارد
.