شهبانو فرح
ملكه مملكتم
مهمان من بود
آقاي سردبير :
براي مجله اي كه شما منتشر ميكنيد و خيلي از هموطنان گرامي من در همه جا ميخوانند تقاضا داشتيد چند روز اقامت اخير شهبانو فرح پهلوي را به فرم خودم برايتان بنويسم…
چون نويسنده نيستم نميدانستم چگونه بنويسم ولي علاقه ام به كار شما و احترامم به ملكه مملكتم، چند خاطره زيبا ملاقاتم را با ايشان، براي خوانندگان ارجمند شما مينويسم.
بيژن پاكزاد
بار ديگر وقار و زيبايي ملكه ايران را به چشم ديدم.
در خانه ام، در بوتيكم، با فاميلم محشور شد…
بدليل كارم در اغلب ممالك بديدن ملكه ها و پادشاهان يا روساي جمهور ميروم… آيا ميشود بانويي را بزرگتر از او شناخت… سادگي و علاقه عجيب اش به دوست دارانش مرا متعجب كرد. دست ميداد و ميگذاشت كه او را ببوسند…!
به من محبت بزرگي داشت از پسر و عروسش صحبت ميكرد… من والاحضرت ياسمين را دوست دارم… او فهميده و ساده است. با دخترم راجع به وكالت صحبت كرد. اميدوارم دختر من هم مانند او فهميده و زيبا و وكيل شود…
به اصرار كارهاي هنري ام را نشان دادم از طرح هايم تعريف داشت. چندين بار قلبا تشويقم كرد. از طراحي اخيرم در اتومبيل Rolls Royce صحبت شد. وقتي نشانش دادم- مبهوت شد و گفت:حتما بايد اسفند دود كنيم!!!
خانه ام را پسنديد از او متشكرم!
در چند روز اقامتش در لوس آنجلس انرژي مثبتي بمن داد كه خدا او را نگهدارد…
در مهماني خصوصي كه براي بچه هاي ايران بپا شد افتخارم بود كه لباسش را كه در سالهاي طلائي ايراني در يك مهماني رسمي به تن داشت بخرم و پولش را به بچه هاي مريض ايراني هديه كرد.. من چقدرخوشبختم!!!
در منزل:
مهتاب به اتفاق كاركنان محل اقامتم تمام روز در شوق ديدار شهبانو و عروس زيبايش در جوش و خروش بودند و به كارها ميرسيدند كه خانه زيباتر و تميزتر شود! چون ملكه قرار است بديدن مون بيايند…
شب قبل در يك مهماني خيريه كه عوايدش براي بچه هاي ايران بود خواهش شد سري به ما بزنيد گفتم آمدن شما به خانه ما، امسال سال ما را خوشگل و زيباتر ميكند!!!
وقتي آمدند… وقار و زيبايي همه جا بود… لباس قشنگ دوخت ايراني آن برازندهاش بود…عروسش ميخنديد و ميگفت آمدهام خانهات را هم ببينم…
بچه هاي من كه امريكا متولد شدهاند… لباس شيك پوشيده بودند و پسربچه جوانم اين دفعه كراوات زده بود و لباس تيره به تن داشت. دخترم از راه دانشكده خودش را به تندي رساند كه شهبانوي مملكت پدرش را بغل كند…
مهتاب و منيژه و مژگان شراب و شيريني آوردند كه شهبانو هر دويش را رد كرد!
پرنسس زيباي ما، بدون پرنس اش كه در واشنگتن مانده بود تلفني با اوصحبت داشت و از محبت ايراني ها، با او صحبت ميكرد…
بگوش شهبانو زمزمه شد كه به منزل ديگري براي مراسم خيريه بايد رفت… رفتند و ما مست محبت ها مانديم!
ياد زماني ميافتم كه شهبانو به عكاس ها ميگفتند هر جا بيژن بگويد از من عكس بگيريد!!! من سليقه او را دوست دارم… حتما ميدانند كه من شوهر ايشان را هميشه ميستودم و افتخارم است كه او پادشاه ايران من بود! روحش شاد باد…
در بوتيكم:
25 سال پيش كه در نيويورك زندگي ميكردم. مامور حفاظتم درخيابان پنجم نيويورك به دفترم آمد و گفت: خانمي ميخواهد بوتيك تو را در نيويورك ببيند…چكار كنم؟ (آخه ما y AppointmentB بوديم) وقتي جلو رفتم، فقط خدا ميداند چه حالي شدم. بقول معروف اين يك شكسپيري را ميخواهد كه حالت هاملت را تشريح كند…
اين حال من بود كه ملكه كشورم را در امريكا به چشم ميديدم… افتخارم را حضورشان ابراز داشتم و مشتاقانه توضيحاتم را ميدادم… سالها گذشت…
25 سال بعد وقتي ايشان به ديدنم به بوتيكم در بورلي هيلز آمدند مقدمشان را گرامي داشتم و با احترام تشكر كردم كه در طي اين سال ها با پسر ايشان شاه جوان آشنا شدم، والاحضرت عليرضا و فرحناز را شناختم…
والاحضرت ليلا را خيرمقدم گفتم و بوتيكم را سال هاي قبل نشان شان داده بودم كه چطور حضور دو ساعته ايشان در محل كارم من و كارمندانم را بعرش برده بود!! يادشان گراميباد…
هول هولكي عكس طرح ساعت هاي جديدم را نشانشان دادم.از طرح جديد اتومبيل هاي انگليسي كه دارم 30 تاي آنرا درست ميكنم صحبت كردم طرح ها را مثل آنوقت ها كه طراحان و هنرمندان در شيراز و جشن هنر خدمتشان ميگفتند نشان دادم. از ترس اينكه حوصلهشان سر نره لباسهايم را نشان دادم. گلهاي زيباي بوتيك را كه منيژه كله سحر به بازار گل ميرود و ميخرد و با رنگهاي لباس هايم جور ميكند نشان شان دادم… با متانت و بزرگواري گوش ميداد… و از اينكه طرح هايم را پسنديده و دوست دارد لذت ميبردم… استدعا و تقاضا كردم كه چه حضورتان دهم…؟
صبورانه گفتند: چند عدد صابون و شمع براي كلكسيونم، چون از بوي عطر اخيرت خوشم ميآيد.