ابتدا درودگرم و ستایش آمیزی دارم از آنکه متحمل هزینه ی بسیار سنگینی برای معرفی «شبترانه» کرده است و انتخاب شایسته و آگاهانه ای کرده است تا این هزینه «شبترانه» را «به آبی ترین جای دریا ببرد» و «در شب ترانه ی ابریشمین » مخاطب را «به سفر صداها ببرند صدای خاطره ها».
هزینه بسیار سنگین نه فقط برای دفتر معرفی «شبترانه» که دعوت از بلندپایگان قلمرو موسیقی: اردشیر فرح، رامان ستگنارو، نوشین فایلونی، پدرو استاش، همایون خسروی و….
نکته ی دیگری که علاقه دارم یادآور شوم آشنایی من با فرزاد حسنی بود که سه ماهی از ایران آمده و با ادب و نزاکت وهمچنین آگاه نمادی از نسل جوان پیسشرو در وطنمان که مصاحبه ای کرده است با شهیار قنبری و فرهاد بشارتی گزارشگونه با نثر شسته رفته که در شماره های آینده چاپش خواهیم کرد.
این هفته بخشی از دفتر معرفی شبترانه را نقل می کنیم:
فرهنگ فرهی
***
شهیار شاعر می گوید: وقتی به دیروز فکر میکنیم، باید تازه تر شویم، نه پیرتر، در خاطره هامان باید سبز شویم.نباید چروکیده شویم. در خاطره هامان باید به فردا برسیم. به این شوق خوشرنگ که همه اش را زندگی کرده ایم.
تشنه باید بود و از دریا گذشت
باتوام ای حسرت هر شوره زار!
آلبوم عکس هایت کو؟ نخستین دریا، هفت سالگی، پلاژ غازیان. مرداب. ماهیگیران مهربان. ساختمان های زرد و سپید. چاله کندن در ماسه. پوست هندوانه برسر.ماشین هایی که رد می شوند و هندوانه و سرا را با خود می برند.
اتاق خالی…پلاژهای حصیری… عشق های تابستانی… درکنار گوش ماهی ها…پرچم سیاه. دریای توفانی و بعد… تابستان های دیگر… بوی نمک. بوی ماهی.ارکستر رنو. مارتیک. گروه اعجوبه ها. شکار آهو. تکخالها. اردوی رامسر. هتل قدیمی. امامزاده هاشم. ماست کیسه یی… و دریا همیشه با من بوده است.
دریا یا زیباترین شعر زندگی …این سمفونی ابدی.
تعریف بودن.هستن. شدن . بی وقفه بالا آمدن. پائین رفتن. بی وقفه جوشیدن. کف کردن.
دریا با این همه زیبایی… دریا با این همه ترس و وحشت… دریا تعریف تنهایی! آدم اما کنار دریا خوشرنگ تر است. کنار دریا خشکی را بهتر می فهمد. زندگی درکویر تشنگی را بهتر می شناسد. به ما یاد می دهد که هر کداممان خود دریابیم!
که هر قطره خلاصه ی ماست و ما خلاصه ی هر قطره و در عبور از این قطره هاست که دریا شدن را یاد می گیریم و مولوی جان مگر نگفته است:
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب ات از بالا و پست!
گر گران و گر شتابنده بود
هر که جوینده ست، یابنده بود!
امشب شهریار شاعر و فرهاد بشارتی که سازش قانون عشق است، یک زندگی، یعنی یک دریا ترانه را ورق می زنند و این همه یعنی دریا در ماست دریا در توست که همچنان عاشقانه را می شنوی. دریا در ماست. دریایی که موج موج آزاد و آزادتر می شود.
دریایی که زشتی ها را خواهد شست. برای دریا شدن اما گفتم که باید تشنه بود.
فروغ بانو یک روز گفت:«تنها صداست که می ماند» و راست گفت.
«ترانه دارإ و «قانون نگهدارإ ما را هم، صدای عشق در زمهریر غربت، زنده نگه داشته است.
هر دو سینما مولن روژ را به یاد می آورند که با فیلم «جانی گیتار(Johnny Guitar) کار نیکلاس ری (Nicholas Ray) آتش می گیرد.
قصه، قصه ی غربت آدم هاست. جانی می گوید:«من هم مثل تو اینجا غریبه ام!»
شاعر می گوید: جانی و گیتارش یعنی کودکی ما. سینمایی که دنیایی را به ما نشان داد و آتش گرفت. سینمایی که از آنِ برادران اخوان بود.
و «حمید قنبری» که هر نوروز، یک جری لوئیس (Jerry Lewis) تازه نشان مان می داد.
در فصلی که با بچه ها، در خانه آپارات می ساختیم، به رنگ قرمز با لامپ چهل. آپاراتی بود بر روی صندلی لهستانی و ملافه ای سفید بر دیوار. سینما مولن روژ اما چیز دیگری بود. که یک مرد و یک زن «کلود للوش»(Cloude Lelouch) را نشانمان میداد… و هرگز نمیر مادر… با دکور مهرپویا… دکورژاپنی.
در فصلی که «عبدالحسین تهامی»، آنونس فیلم می گفت و به جای «کری گرانت» حرف میزد و رکس هریسون (Rex Harrison) در بانوی زیبای من «منوچهر اسماعیلی» که صدای «پیترفالک» (Peter Falk) بود در معجزه ی سیب. بیک. چیچو و پیش از آن هم که دوبله ی «رم» بود با «حسین سرشار» و «مرتضی حنانه» و «جلیلوند» که «براندو» بود و «پل نیومن» و «فردین» با اوج پروازی در «لورنس عربستان» و «شاه شاهان» به جای مسیح و ….
«خسروشاهی» بود که شاعر میگوید: با صدای شگفت انگیزش همه را جادو می کرد. همه را عاشق به خانه می فرستاد که صدای «آلن دلون» بود. صدای «آل پاچینو» بود وصدای «ترنس استامپ» … و حتا به جای شهیار، در فیلم «خانه خراب»کار نصرت کریمی حرف زده است… باورتان می شود؟!
و «ایرج دوستدار» که به جای «جان وین» همه وسترن بود و «چارلتون هستون» در «بن هور» و «ال سید» با برادرش «کاووس دوستدار» که صدایی زیبا داشت… و با «بودن یا نبودن، مساله این است» هملت ما را می برد تا ناکجا آباد!… آن همه صدا …صدا…صدا…صدا و امشب دو درخت بی زمین… در شب ترانه ی ابریشمین، می خواهند شما را به سفر صداها ببرند. صدای خاطره ها…
نه برای به بغض نشستن، که برای به گل نشستن. برای دریا شدن.
یک عکس فوری از فرهاد بشارتی
زمانی که در ایران ساز قانون را به دست گرفت، استادی نمی شناخت. پس دو سال همه زندگیش قانون شد و ساز: قانون عشق شد تا اینکه یک روز انوشیروان روحانی آهنگساز و نوازنده با ارزش، صدای سازش را شنید واز او دعوت کرد تا برای ضبط چند دقیقه به رادیو برود وشادا همان جا با «مصطفی مرادبختی» که از نوازندگان قانون و شاید اولین نوازنده فعال دراین ساز از پیشگامان حرفه ای این ساز بود، آشنا شد و باری این نقطه آغاز پرواز اوست.
بعدها قانونش را به ارکسترهای بزرگ و آوازخوانان صاحب نام در ایران و سرزمین های دیگر سپرد تا این ساز خوش صدای خانگی جایی در موسیقی جهان پیدا کند. چند سال هم در سرزمین های حاشیه خلیج فارس، علاقمندان این ساز، میهمان اجراهای بی شمارش بودند و سرانجام به امریکا رسید تا در قلب ایران کوچکی که همسر زمینان مان بر پا کرده اند، جایگاه تازه ای برای ساز وقابلیت های منحصر به فرد آن می کوشد.
فرهاد: با قانون می رقصد، به پرواز در می آید و عشقبازی می کند. نخستین کسی است که این چنین ساز قانون را در آغوش می گیرد و وقت نواختن به قلب خود می فشارد تا ساز، صدای تپش قلب و شور نوازنده را وقت برخاستن نوای موسیقی بشنود. پنج انگشت دست راستش مضراب می شود و دست چپش بر کلیدها می رقصد تا قانون رنگ بپاشد. فرهاد چند سالی است که بسیاری از ترانه های با ارزش جهان را با قانون نواخته است و هواداران بی شماری در سرزمین های دور و نزدیک یافته است. او بسیاری از ترانه ها و آهنگ های معروف و خاطره انگیز جهانی را با ساز قانون بازآفرینی کرده، یعنی اینکه بر این ترانه های خاطره ساز ردایی نو پوشانده است. فرهاد تلاش می کند آهنگ هایی را برای ا ین کار انتخاب کند که با ساز قانون وطریقه نواختن منحصر به فردش تناسب داشته باشد تا در نهایت به هدف اصلیش یعنی معرفی ساز قانون به عنوان یک ساز ایرانی با قابلیت ها و ویژگی های خاص، به علاقمندان موسیقی در دنیا نزدیکتر شود.
از فرهاد تاکنون پنج آلبوم موسیقی بی کلام منتشر شده که تازه ترین اش Secret Garden نام دارد.