بهمن به دفتر مجله آمده بود
”فيروزه“ مسافري از تهران
توي دادگاه ناگهان خودم را با سيلي از اتهامات روبرو ديدم، اتهاماتي كه فيروزه برايم رديف كرده بود، بطوريكه قاضي بدليل ضعف و ناتواني وكيلم، حتي به حرفهاي من توجهي نيز نشان نداد و همه آن اتهامات را چون لباسي برازنده بر تن من پوشاند.
انگار همين ديروز بود، كه زهره و شوهرش، دوستان قديمي من، از دختران خوب داخل ايران ميگفتند البته من براستي دختران و زنان خوب و نجيب و فداكاري را ميشناختم كه از ايران به امريكا آمده و زندگي خيلي از دوستان و آشنايان دور مرا ساخته بودند، ولي من هيچگاه به چنين وصلتي فكر نكرده بودم و دليل مهم آن نيز دوري از فضاي ايران و عدم شناخت خوب و عميق از دختران و زنان درون بود.
من از حدود 30 سال پيش در امريكا زندگي ميكنم، در اينجا تحصيل كرده و تخصص گرفته و بكار پرداختهام. در شرايط مالي خوبي بسر ميبرم، آينده خوبي نيز هنوز در پيش روي خود دارم، ولي چه شد كه من كارم به اين مشكلات مسائل دور از انتظار كشيد، خود قصهاي است شنيدني كه براي بسياري كه چون من چشم و گوش بسته، تن به وصلتي ناهماهنگ ميدهند.
زهره و شوهرش مدتها بود از دختري در ايران ميگفتند كه نمونه يك فرشته است، اينكه زيبا و خوش اندام، تحصيلكرده است، هنوز در حال تحصيل و ساختن آينده خود ميباشد، در عين حال از خانوادههاي محترم و نجيب و اصيل است. زهره ميگفت تو نياز به چنين فرشته نجاتبخشي داري، تا زندگي را به مفهوم زيبا و شيرين آن تجربه كني! بعد مرا تشويق كرد كه با آن دختر حرف بزنم، با روحيات او آشنا شوم و در نهايت او را براي زندگي آينده خود برگزينم. بدنبال آن تشويقها بود، كه من گفتگوي تلفني را با فيروزه آغاز كردم، دختري كه ظاهرا كم حرف بود، بيشتر گوش ميداد و ميگفت هيچ چيز درباره خارج و خصوصا امريكا نميداند.
گفتگوهاي تلفني به هفتهاي چند بار و چند ساعت كشيد، احساس ميكردم فيروزه دختر خوبي است، گرچه هالهاي از زيبايي و نجابت و پاكي و صداقت، كه زهره بدورش كشيده بود، ديگر براي من جاي ترديد نميگذاشت، تا تصميم گرفتم بديدار او در دبي بروم.
فيروزه تلفني گفت كه ميخواهد با خانوادهاش به اين سفر بيايد، ولي پول كافي ندارد، گرچه حاضر است بعنوان قرض بپذيرد و بعدا بمن برگرداند! اين نوع برخورد صادقانه مرا مجذوب او كرد، صميمانه برايش پول قابل توجهي حواله كردم تا او باتفاق 5 عضو خانواده به دبي بيايد، بسياري از امتيازات كه زهره برشمرده بود، با او مطابقت داشت، اندامي بلند و زيبا و رشيد، خانوادهاي مهربان و مودب، كه بهرحال براي من تازگي داشت، همه دورم را گرفتند، از هر دري سخن گفتند و اينكه فيروزه بدنبال آشنايي با من، به موجود پراميدي مبدل شده است، دنيا را از زاويه ديگري ميبيند، حتي حاضر است بخاطر من تحصيل خود در دانشگاه را نيمه كاره بگذارد و دوباره در آمريكا آغاز كند.
وقتي با فيروزه از هدفهايش حرف ميزدم، ميگفت هنوز نميدانم چه خواهم كرد، تو ميتواني رهبر و هدايتكننده من باشي، من با وجود انسان خوب و وارستهاي چون تو باكي از آينده ندارم.
به او فهماندم بدليل ازدواجهاي عجولانه ناكام، من ترجيح ميدهم ابتدا بعنوان نامزد به امريكا برويم، اوضاع را بررسي كنيم. همديگر را بيشتر بشناسيم، عاقبت اگر از هر جهت ايدهال هم بوديم تن به ازدواج رسمي بدهيم! فيروزه با ميل پذيرفت و من ترتيب سفر او را به آمريكا دادم، او را به آپارتمان خود آوردم و خيلي زود بنابه خواسته و ميل او، روابط ما جدي شد، ولي هنوز در حال بررسي اخلاق و عادات هم بوديم، من بمرور در فيروزه نشانههايي از سركشي و عصيان ميديدم، بهمين جهت در مورد ازدواج همچنان دچار ترديد بودم، تا يكروز گريان به سراغم آمده و گفت حامله است، بعد فرياد برآورد كه با اين رويداد آبرويش خواهد رفت، من با ترديد او را زير سئوال بردم، ولي فيروزه و زهره با من چنان كردند كه من تسليم شدم، قرار ازدواج را گذاشتيم، بهرحال با خود گفتم اين دور از جوانمردي است كه من دختري را نامزد كنم و بعد در شرايط حاملگي او را رها سازم.
همزمان فيروزه راهي كالج شد، ولي ناگهان رفتار و كرداري از او ديدم كه مرا دچار تاسف كرد، او با همكلاسيهاي خود رفت و آمد و برخورد بي پروايي داشت، وقتي من اعتراض ميكردم، متهم به عقب ماندني و داشتن افكار پوسيده ميشدم.
از آن روزها جنگ من و فيروزه آغاز شد من ميكوشيدم او را از مسيري كه ميرود دور كنم و به قالب يك زن اصيل و مادري كه فرزندي در شكم دارد باز گردانم ولي او هر روز سركشتر ميشد، خوشبختانه هنوز به ازدواج رسمي تن نداده بوديم، تنها ميانمان مداركي رد و بدل شده بود كه چنين قصدي را با شرايط خاصي داريم.
يكروز كه جر و بحثمان بالا گرفت و چون هميشه يا فيروزه گريهكنان به اتاق خواب رفته و در را بست و شروع به گريستن كرد و يا وحشيانه بمن حمله كرده و حتي مرا در حد كتك زدن جدي زير مشتهاي خود گرفت، ناگهان فرياد زد اصلا من حامله نيستم من بتو دروغ گفتم تا هر چه زودتر تدارك ازدواج را ببيني، من نيامدهام اينجا كه دست خالي برگردم! بدنبال اين جر و بحث خانه را ترك گفت، دو سه هفتهاي را در خانه دوستان گذراند، بعد بمن خبر دادند كه با همان شيوه ترحمبرانگيز گريه و اشكهاي بي اماني كه براستي من نفهميدم چگونه سرازير ميشد، به سراغ آدمهاي مختلف رفته، خود را مظلوم و معصوم و آسيب ديده نشان داده و بقولي با توجه به تعليمات تازه، مقدمات محكوميت مرا در آينده فراهم ساخته است، حتي شنيدم يك روانشناس بدون اطلاع از زندگي من، از سوابق ما، روحيات واقعي فيروزه و شناخت درستي از من، براي فيروزه مداركي تهيه كرده و او را تشويق به شكايت نموده است.
يكروز نامهاي دريافت كردم كه پر از اتهامات دروغ بود، اينكه من قصد كشتن او را داشتم، اينكه من مرتب او را آزار ميدادم، اينكه من او را در خانه حبس كرده بودم و اجازه خروج نميدادم، درحاليكه من مدارك و عكسها و شواهدي داشتم كه با او به سفر و كنسرت و اماكن ديدني رفتهام، اينكه من هميشه مورد تهديد او بودم و حتي دو سه بار مرا تهديد به مرگ كرد. متاسفانه با يك وكيل كم تجربه و بسيار عجولانه به دادگاه رفتم، باور كنيد آنقدر فيروزه برايم اتهام رديف كرده بود، آنقدر مرا ظالم و بدطينت و ساديسمي جلوه داده بود، آنقدر از اين و آن نامه و سفارش آورده بود، كه قاضي اصلا به حرفهاي من توجهي نكرد و دستور داد تا دادگاه بعدي، من بكلي از مسير رفت و آمد فيروزه دور بمانم. راستش را بخواهيد احساس كردم خيلي باختهام، بدون هيچ دليلي بدجوري به تله افتادهام، ناچار شدم يكي از با تجربهترين وكلا را استخدام كنم، همه شواهد و مدارك را تهيه نمايم و اين بار با دست پر به دادگاه بروم، ولي فكر نميكنيد چنين دختران نقشهكش و سرگشتهاي، همه انديشههاي مثبت نسبت به دختران نجيب و اصيل و پاك را به سياهي ميكشند؟