فیلم Last Vegas یک قصه واقعی است، یک قصه و ماجرای جاری درجامعه است، مردانی که در سن بزرگسالی، در عمق افسردگی وتنهایی،ناگهان با حادثه ای انرژی می گیرند، جوانی هایشان گل می کند، می خواهند دست به هر کار هیجان انگیزی بزنند، برخی حتی فراموش می کنند که با همه انرژی و هیجان ظاهری، بدنی خسته و فرتوت دارند، دیگر از آن نیروی جوانی و بی خیالی خبری نیست. فیلم ضمن جنبه های کمدی و شاد، در عمق خود غم و کهنه و ماسیده ای دارد که در وجود بسیاری از بزرگ سالان از هر ملیتی با هر موقعیتی وجود دارد.
بیلی (مایکل داگلاس) یک میلیونر مرفه و خوش چهره می کوشد تا از آخرین بازمانده های عمر خود بهره بگیرد وخیال می کند یک معشوقه زیبا و جوان احتمالا یک همسر حداقل 30 سال جوان تر، همه آن نیروها و انرژی های گذشته را به او باز می گرداند و بر طول عمر او می افزاید، بطوری که در مراسم یادبود دوست نزدیک خود، رو به جمعیت می کند واز معشوقه جوان خود سخن می گوید واینکه برخلاف دوست از دست رفته اش، او می خواهد حداقل 30 سال دیگر زندگی کند واز همه لحظات آن لذت ببرد، غافل از اینکه آن قدرت جسمی و کشش هیجانات تازه را ندارد.
بیلی (داگلاس)، پدی (رابرت دنیرو)، آرچی (مورگان فریمن) و سم (کوین کلاین) همان نوجوانان سال 1950 هستندکه حالا بعداز 58 سال دوباره بهم می پیوندند.
شخصیت های فیلم را نویسنده اش دان فوگل من و کارگردان فیلم جان تورتلتاب، خوب برگزیده و پرورش داده اند.
رابرت دنیرو نقش اش را با مهارت همیشگی می آفریند، یک مرد غمگین همسر از دست داده است که هنوز شب و روز خود را با یاد او می گذراند.
آرچی (فریمن) بعد از سالها ازهمسرش جدا شده و از دست دلسوزیها و مراقب های شبانه روزی پسرش به تنگ آمده،درحالیکه سم (کلاین) هنوز بعد از سالها زندگی آرام وخوشبختی دارد. و اینک همه این دوستان قدیمی به جشن عروسی دوست خود بیلی در لاس وگاس دعوت می شوند. بیلی ثروتمند و خوشحال، دوستان را ابتدا به یک پارتی مجردی در لاس وگاس فرا می خواند، به پارتی چند روزه ای که می تواند برای هر کدام خاطره ای از جوانی هایشان باشد همه دوستان بسیج می شوند، انرژی می گیرند، انگار دوباره جوان شده اند، این لحظات را بازی درخشان مایکل داگلاس، دنیرو، فریمن و کلاین جان می بخشد، همه در قالب خود جاافتاده اند، همه بی خیال دست به هرکاری میزنند، ضمن اینکه هیزبازیها و خیال پردازی های بیشتر هم سن و سالان خود را دارند،وارد معرکه میشوند که در آن شیرینی و تلخی های خود را دارند. این دیدار رازهای کهنه و دیرین میان دوستان را نیز برملا میسازد و دلخوری شدید پدی از بیلی را نیز روشن می کند.
بازمانده عشق و وفاداری در وجود شخصیت سم (کوین کلاین)، پدر بزرگ های همیشه عاشق را به یاد می آورد که تا پایان عمر به همسر وعشق خود وفادارند، حتی اگر مجوز رسمی از همسر خود، در مورد رابطه با زنان دیگر را با یک بسته قرص وایاگرا و یک کاندوم گرفته باشند.
پدی و آرچی خیلی زود چشمان بیلی را باز می کنند، اورا بخود می آورند که به ورطه خطرناکی پا می گذارد و در همین مسیر، حضور دایانا (مری آستین برگن) یک زن میانسال که هنوز زیبا مانده، زنی با اعتماد به نفس فوق العاده که در سالن بدون تماشاگر، آواز می خواند واز ته دل هم می خواند و خیلی زود بر بیلی که دنبال جوانی هایش می گردد تاثیر میگذارد.
فیلم دیدنی است، فیلم از دیدگاه بعضی تماشاگران، پر ازنکته است. پر از پیام است، از دیدگاه بعضی تماشاگران یک فیلم کمدی بی آزار است، که حتی جوان ترها را هم می خنداند، منتقدین بازیها راستوده اند، فیلم را دور از جنبه های هنری، گرم و صمیمی توصیف کرده اند و فیلم در نهایت برای هر سن و سالی- نه البته نوجوانان بسیار جوان- دیدنی و قابل لمس است.