در طی سالهای گذشته، هالیوود خیلی کم به فاجعه «ایدز» پرداخته درحالیکه جامعه ضرورت آنرا حس می کند و پرده جادویی سینما در شناساندن این بیماری و عوامل و عوارض آن می تواند نقش مهمی داشته باشد.
در سالهای دورتر فیلم «فیلادلفیا» با بازی درخشان تام هنکس و تاثیرعمیقی که بر جامعه گذاشت، ثابت نمودکه سینما المنت پرقدرت و موثری برای بازداشتن نسل جوان از روابط افسارگسیخته و کنترل نشده است، واقعیت این است که هالیوود حداقل باید در سال دو سه فیلم موثر و حتی مستندگونه، از واقعیت های تلخ جاری در جامعه بسازد، تا خدمت خود را به جامعه کرده باشد،وگرنه در آینده نسل جوان و نسل طوفانی شده میانسال، گریبان هالیوود را خواهد گرفت.
فیلم «دالاس بایرزکلاب» در حدخود، حق مطلب را بجای آورده است، فیلم که برداشت از یک قصه واقعی است، با وجود نمایش در سینماهای محدود،تاثیر وانعکاس گسترده ای داشته است.
فیلم قصه واقعی ران وودروف یک برقکار تگزاسی است که نقش اورا بصورت باورنکردنی، متیو مک کاناهی ایفا می کند. مردی غرق شده در سکس و الکل و مواد مخدر که شب وروزخود را نمی شناسد. یکبار که درحادثه برق گرفتگی مجروح میشود به بیمارستان انتقال می یابد در آنجا پزشک معالج به او اطلاع میدهدکه مبتلا به ویروس پیشرفته ایدز شده و بیش از 30 روز از عمرش باقی نمانده است!
«ران وود» از آن بیدها نیست که به این بادها بلرزد، چون از همان لحظه نخست ایستادگی خود رانشان میدهد او براثر اتفاق از یکی از کارگران کلاب ، قرص های آزمایش مقاومت در برابر ایدز را می گیرد و مصرف میکند و با همان قرصها هم از مرز مرگ، یعنی مهلت 30 روزه می گذرد، نگاه مضطرب «ران» به تقویم دیواری خانه اش، نشان میدهد که او در نهایت از مرگ می ترسد و در مورد بودن و نبودن، تردید دارد ولی قرصها، بطور معجزه آسایی او را ظاهرا سرپا نگه میدارد.
همان کارگر رستوران به او آدرس و تلفن یک پزشک امریکایی بدون مجوز را در مکزیک میدهد که با همین داروهایی که عده زیادی از مبتلایان به ایدز را به راه تازه ای سوق داده و درحالیکه هنوز در مورد نجات قطعی شان امیدی نیست، ولی از این پله به آن پله فرجی است.
ران راهی مکزیک میشود، کم کم به مطالعه درباره ایدز می پردازد، از عالم بی خبری هایش تا حدی بیرون می آید و در برخورد با آن پزشک بی مجوز امریکایی در مکزیک با واقعیت های تازه ای آشنا میشود و تصمیم می گیرد خود به نجات مبتلایان به ایدز برود ودر دالاس یک کلاب باز می کند که همه بیماران میتوانند با پرداخت 40 دلار عضویت، از قرص های مجانی که بیشتر جنبه ویتامین و تقویت کننده دارد بهره بگیرند.
«ران» گم شده در سکس و مواد، حالا در میان گروهی پژوهشگر و قاچاقچی، غرق شده، او بی محابا پیش میرود و حتی برای پلیس و اف بی آی هم جواب ودلیل قانع کننده دارد در این میان، یک دوست قدیمی ران بنام «رایون» که یک هم جنس گرای تغییر جنسیت داده است، مبتلا به ایدز، او را یاری میدهد و شریک کمپانی او میشود. نقش رایون را هم جیرد لیتو بازی می کند، که بعد از سالها، توانایی خود را نشان میدهد.
متیومک کاناهی برای ایفای این نقش تن به یک ریسک بزرگ داده، حدود چهل و چند پاوند وزن کم کرده و به یک اسکلت مبدل شده است،کاناهی براستی برای این نقش از زندگی خود مایه گذاشته، چون بعد از پایان فیلم، هرچه کوشیده تا به وزن طبیعی خود باز گردد هنوز موفق نشده است.
مک کاناهی که بازیگر خوبی است ناگهان در سال 2011، تغییر روش داده، از قالب یک بازیگر خوش چهره، عاشق پیشه درآمده و به قالب های کاملا متفاوت فرو رفته است از فیلم غیر متعارف The Lincoln Lawyer تا Magic Mike تا Mud و امروز فیلم دالاس که چهره ای کاملا متفاوت ولی بسیار هنرمند و قابل انعطاف از او نشان داده است. «متیو» در نقش خود جا افتاده، چون او از ماهها قبل بروی شخصیت قصه فیلم کار کرده درباره شخصیت واقعی آن مطالعه کرده است، تا حدی جیرد لیتو هم چنین بوده، چون او هم حدود 35 پاوند وزن کم کرده و به قول خودش در طی دو سه ماه، فقط سبزیجات پخته خورده است ولی از اینکه به چنین چالشی کشیده شده خوشحال است.
جین مارک والی کارگردان فیلم، کوشیده فیلم را بسبک وسیاق فیلم های مستند بسازد، بهمین جهت در خیلی از صحنه ها بازیگران را آزاد گذاشته و بسیاری از آدمهای معمولی در فیلم نقش دارند.او از سویی راه دستیابی به اسکار را بروی متیو باز کرده است. فیلم با خود پیام هایی دارد، ضمن اینکه زندگی اینگونه آدمها را مذموم می شناسند، آنها را تا پای شکستن وخرد شدن می برد، ولی در نهایت پیام میدهد که امید هرگز نمی میرد، حتی اگر انسانی چون ران با یک مهلت 30روز برای زندگی روبرو باشد، ولی با امید چند سال زندگی کند.
فیلم آن سوی تاریک زندگی بیماران مبتلا به ایدز، را برخ می کشد، اینکه چگونه در سالهای 80 واوایل 90 مردم نسبت به آنها رفتاری ناهنجار داشتند، آنها را به جمع نمی پذیرفتند، دست نمی دادند زیر سقف با آنها زندگی نمیکردند و اگر ران یک آدم سرسخت نبود، می بایست در تاریک خانه اش به انتظار مرگ می ماند.
نکته جالب در مورد فیلم حضور جنیفرگارنر است که با وجود حضورش در بیشتر صحنه ها،نقش تاثیرگذاری ندارد، او سایه ای در کنار بازیگران فیلم است که گاه خود هم نمی داند در آن لحظه چه میکند و چرا در آنجا حضور دارد؟
جای فیلمهایی چون «دالاس» در سینما خالی است، هالیوود نباید از این مسئله حاد اجتماعی بگذرد، چون هالیوود باید مسئولیت های خود را هم بپذیرد.