این فیلم برداشت ازکتاب پرفروش جان گرین در سال 2012 است، فیلمی که درد واندوه را در دل عشق جای داده و با نیت گریاندن تماشاگر بر روی پرده آمده است. هیزل گریس (شایلین) یک دختر نوجوان 16 ساله که 3 سال است گرفتار سرطان است، او بدلیل همین سرطان نمی تواند نفس بکشد و تنها با لوله اکسیژن زندگی می کند، بدنبال تشویق مادرش (لورادرن) به یک گروه سرطانی می پیوندد تا با شنیدن قصه آنها خود را به نوعی تسکین بدهد.
هیزل در این جمع با نوجوانی 17 ساله «گاس» (انسل الگورت) آشنا میشود که براثر سرطان نیمی از پای راست خود را از دست داده وهمین سبب آشنایی، دوستی وعشق شان میشود.
دونوجوان عاشق، دو بیمار که از سرنوشت خود بی خبرند، بهم می پیوندند، در همین مسیر، بیماری شان به نوعی عود می کند، هر دو روانه بیمارستان می شوند، هر دو نمی خواهند با آن شرایط با هم روبرو شوند«انسل» می کوشد حتی درد و ناراحتی و پیشروی سرطان را از «هیزل» پنهان کند.
سفر و برخورد آنها با نویسنده اسرارآمیزی بنام «پیتروان هوتن» (ویلم دافوی) در آمستردادم، رفتار خشن و بی ادبانه او، ایندو را دگرگون می کند و با روحیه شکسته ای به خانه بر می گردند، تا بیماری «گاس» اوج می گیرد،بستری می شود، جراحی می شود و تحت شیمی درمانی قرار می گیرد ولی بهرحال از عمر او چیزی باقی نمانده است، از سوئی «هیزل» هم فردایی ندارد.
از این لحظه ببعد، صحنه های دراماتیک فیلم شروع میشود، تا پایان اشک تماشاگر را می گیرد، بطوری که صدای هق هق شان در سالن می پیچد.
این فیلم دو هفته اول در آخرین ردیف جای داشت، ولی با استقبال نسل جوان، خود را به بالاترین ردیف و فروش بسیار غیرمنتظره رساند.
بازی «شایلین وودلی» در نقش خود بسیار طبیعی و انعطاف پذیر است، او خود هیزل است و با مادرش «لورادرن» هماهنگی زیبایی دارد، گرچه بازی «انسل الگورت» ضعیف است ولی چهره معصوم او کمک می کند و تا در کنار «شایلین» خودی نشان بدهد.
فیلم پیام های انسانی و عاطفی خود را دارد، در نهایت اندوه و غم، استواری و پایداری انسانها را در برابر بیماری نشان میدهد، صحنه حضور ایندو و دوست مشترکشان در کلیسا، یکی از صحنه های زیبا و دیدنی فیلم است.
دو عامل اینروزها در سرنوشت فیلم ها تاثیر عمیق دارد، یکی تماشاگران تین ایجر و جوان و دیگری سلیقه ونظر پخش کنندگان فیلم ها! که تماشاگران نوجوان وجوان ازهر فیلمی استقبال کنند، خیلی راحت مسیر سینما به آن سوی کشیده میشود، از سویی هرآنچه پخش کنندگان فیلم نظر بدهند، بروی تهیه کننده ها و کارگردانان اثردارد و می کوشند باب نظر و دیدگاه آنها فیلم را بسازند، حق هم دارند، چرا که با توجه به رکودی که درسینما بوجود آمده، هر نظری که سبب گشایش گیشه ها بشود، نظر منطقی و قطعی است.
در همین رابطه دو بازیگرجوان سینما، «چانینگ تتوم» و «جوناهیل» در هر فیلمی اخیرا ظاهر شده اند، فروش آنرا تضمین کرده اند، ایندو قبلا در اولین فیلم Jump Street ظاهر شده و رکورد بالایی از فروش برجای گذاشتند، دومین فیلم هم با اقبال زیادی روبرو شده، خودبخود راه را برای سومین فیلم هم هموار کرده است.
در این فیلم هم «شمیت و جنکو»(تتوم وهیل) دو مامور مخفی از سوی کاپیتان خود (آیس کیوب) و مسئولان بالا، بعنوان محصل وارد کالجی میشوند، که قبلا در آن دختری در رابطه با مواد مخدر جان باخته است وتصاویری نه چندان روشن ازعاملین حادثه در دست است.
ایندو وارد جمعی میشوند که تقریبا هم سن و سالان خودشان هستند و همین سبب رفاقت ونزدیکی با سردسته بچه های دردسرساز و در ضمن دست اندرکار ورزش های سنگین و مواد مخدر میشوند وگاه هر دو ماموریت شان را فراموش می کنند.
نکته مهم اینکه تماشاگر احساس می کند، ماموریت اصلی، یعنی پیگیری مرگ دخترک خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت، در هیاهوی حوادث دیگر فیلم گم میشود وتا پایان فیلم نیز خبری ازدستگیری عامل وعاملین حادثه نیست.
فیلم بیشتر برشانه «جوناهیل» حرکت می کند، بازیگری بسیار مستعد که در هر نقشی اخیرا درخشیده، از جمله در دو فیلم اش با «دیکاپریو» بسیار تاثیرگذار بود و در این فیلم هم «چانینگ» را تحت نفوذ خود قرار میدهد و بازی او را کمرنگ می کند.
فیلم شاد، پرتحرک و دیدنی است، بخصوص برای نسل جوان و نوجوان، ایده ال است، ضمن اینکه سه فیلمنامه نویس معروف و پرکار مایکل باگالی، اورین پوزل و رادنی روتمن دست بدست هم داده اند که فیلم تا آخر ریتم تندی داشته باشد و در هر صحنه ای از تماشاگر خنده بگیرد.