در زمانه ای که فیلم های اکشن با تکنولوژی جدید، پرده سینماها را تسخیر کرده، ساختن فیلم جنگی، آنهم در رابطه با جنگ جهانی دوم، سهل نیست، بخصوص که انتظارفروش بالا هم داشته باشند، چون ساختار چنین فیلم هایی بدلیل دوره خاص خود، در یک چارچوب کلاسیک و محدود وحساب شده جای می گیرد، در چنین شرایطی برای جذب تماشاگران جوان وبقولی سلاطین سالن های سینما، باید از بازیگران محبوب شان بهره گرفت و خودتان حدس بزنید، که تهیه کننده با چه ریسکی روبرو خواهد شد و بازیگران هم از موقعیت خود مایه می گذارند.
فیلم Fury با چنین استانداردهایی ساخته شده ولی خوشبختانه با تکیه به محبوبیت بردپیت و حضور دو چهره جوان، دو چهره مورد علاقه نوجوانان: شیالابیوف و «لوگان لرمن» و یک چهره مورد علاقه اسپانیش زبان ها «مایکل پینا»، فیلم هفته اول به صدر می نشیند و هفته دوم نیز سومین مقام را کسب می کند، این موفقیت مدیون هوشیاری کارگردان فیلم «دیویدایر» است و پایگاه «بردپیت» در میان سه نسل و انتخاب قصه ای که بدون پیچیدگی، مفهوم خاص خود را دارد.
در شصت وهفت سال گذشته، صدها فیلم و سریال درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده که خیلی ها شبیه هم بودند و بعضی نیز دارای خصوصیات ویژه ای چون Inglorious Bastards ساخته (تارانتینو) بود.
اما فیلم Fury قصه جالبی دارد و برخلاف تبلیغات گسترده فیلم برای (بردپیت)، تقریبا 5 شخصیت اصلی فیلم شانه به شانه پیش میروند، هر کدام بر نقش خود تکیه دارند و امکان سرمایه گذاری تماشاگر را برای یک قهرمان نمی دهد.
(دیوید آیر) که یک فیلمنامه نویس ماهری است و نمونه کارش را درTraining Day دیدیم درحقیقت، نقش ها را میان آنها عادلانه تقسیم کرده است، تکیه بیشتر بر روی سرگرد (دان کویر) «بردپیت» و سرباز نورمن (لوگان لرمن) است.
شخصیت سرگرد (دان کویر) تماشاگر را به یاد چهره های کلاسیک سینما چون «گری کوپر» «همفری بوگارت»، «گریگوری پک» و کری گرانت می اندازد، الحق هم بردپیت یکدست وتوانا در فیلم پیش میرود و برتری خود را بر بازیگران نشان می دهد، اما قبل از اینکه به بازیگران بپردازیم، باید از بازیگر جوان «لوگان لرمن» نام ببریم که با نرمش خاصی، معصومیت یک سرباز نوجوان و گریزان از خونریزی را نشان می دهد.
نورمن (لوگان) یک سرباز احساساتی تا حدی ترسو و ملاحظه کار، با نفرت از جنگ وخونریزی واکراه از کشتن دیگران از سوی دیگر همراهان مرتب تحقیر می شود، او حتی یکبار با تهدید و فشار، سرگرد «دان» فرمانده تانک و با اسلحه ای که درواقع در دست او اختیاری ندارد یک سرباز نازی را می کشد و به او تفهمیم میشود، که اینجا میدان جنگ است، یا باید بکشی و یا کشته شوی! در حقیقت در آن لحظه، چهره زشت و سنگدل جنگ رخ می کند، «نورمن» که به مرور حالت پسر فرمانده را پیدا می کند، درلحظات پایانی فیلم، شجاعت و خوی لطیف انسانی خود را نشان می دهد.
فیلم دو سه صحنه دیدنی دارد، یکی آغاز فیلم، پیدا شدن یک سوارکار بدون چهره ونام و نشان و دیگری صحنه مهمان شدن گروه سرگرد (دان) به خانه دو زن جوان آلمانی است، که از آغاز ورودشان تا لحظه خروج، لحظات بسیار استادانه و پراحساس خلق می کند و بقولی همان صحنه ها خود، بخش مهمی از فیلم بحساب می آمد.
آخرین صحنه های فیلم نیز حرفه ای، با مفهوم ویژه و با لحظه به لحظه هیجان، جسارت و قهرمانی ساخته شده بود، گروه شجاع تانک، در آن لحظات هم نفرت از جنگ را، هم وظیفه شناسی، هم خستگی و کسالت از جنگیدن را، هم مردانگی و رفاقت را به اثبات میرسانند، درحالیکه براحتی راه فرار دارند ولی از آن گروه از جان گذشته، مسلما انتظار نمی رود.
فیلم به تماشاگر میگوید، بعد از حدود 70 سال که از جنگ جهانی دوم میگذرد، بعد از جنگی که با نژادپرستی و برتری خواهی و جاه طلبی هیتلر جهانی را سوزاند، هنوز بشریت درهمان نقطه ایستاده، هنوز برخلاف ادعاهایش جهان در سیاه ترین زمان تعصبات مذهبی، عقیدتی، نژادی و خشونت و خونریزی بسر می برد.