بعد از فیلم Lions and Lamps در سال 2007، این جدیدترین فیلم به کارگردانی رابرت رد فورد است که رگه های چپ گرایی و ضد حکومتی در آن محسوس است.
رابرت رد فورد بعد از برپایی فستیوال جهانی Sundance درواقع به فیلمسازان مستقل در سراسر جهان این نوید را داد که جشنواره ای بدور از تاثیرات دولتی و مافیای سینما وجود دارد که می تواند حامی و معرف آنها باشد و الحق هم در چند سال اخیر این ادعا را ثابت کرده و فیلمسازان جدیدی را وارد عرصه سینمای جهان کرده است.
ردفورد چه در فیلم شیرها و بره ها، چه دراین فیلم، کوشیده دو نسل را در مقابل هم قرار بدهد، در آن فیلم استاد و دانشجو و در این فیلم شیا لابیوف بازیگر جوان رادر نقش «بن شپارد» یک ژورنالیست سرسخت و جسور جای داده است که پی به اسراری درباره جیم گرانت (ردفورد) می برد و اینکه چه مشکلاتی برای اف بی آی ایجاد می کند.
ردفورد به شخصیت بن شپارد(لابیوف) میدان میدهد، او را به یک مهره اصلی تبدیل می کند. شاید برای خیلی ها دوران جوانی ردفورد را در فیلم (همه مردان رئیس جمهور) بیاد آورد که در سال 1976 با داستین هافمن همبازی بود.
لابیوف شخصیت اش دراین فیلم بی شباهت به شخصیت اش در فیلم Wall Street با مایکل داگلاس نیست، او امکان می یابد تا همه ترفند های خود را برخ بکشد و چه کسی بهتر از ردفورد که چون سلطان در فیلم راه را برای شاهزاده ای جوان باز میکند.
فیلم بدنبال یک سرقت پر از راز و رمز از بانکی در میشیگان، شکل می گیرد، رهبر سارقان را سولارز(سوزان ساراندان) بعهده دارد. در روزهایی که گرانت (ردفورد) از چهره های سابق چپهای دهه 1970 به یک زندگی آرام تن داده در فضایی دور از هیاهو بعنوان یک وکیل قابل احترام مردم زندگی می کند و پرونده وکالت «سولارز» را بدستش میدهند که رد می کند و در این لحظه است که شپارد گزارشگر جوان باکنجکاوی قضیه را دنبال می کند.
ردفورد با کمک «لم دابز» فیلمنامه نویس فیلم، شخصیت ها را چنان درخشان و تاثیرگذار ارائه میدهد که تماشاگر همه آنها را در قالب خود کامل بررسی می کند، از سارق بانک (ساراندن) تا دونال رادیکال پیر(نیک نولتی) میمی لوری (جولی کریستی) یک ضد جاسوس، که همه نقش هایشان کلیدی است، و همه با قدرت بازی می کنند. فیلم در لیست ده فیلم پرفروش نیست، ولی ارزش های هنری اش در کارنامه سینمایی سال 2013 ثبت شده است.
آنهاکه عاشق فیلمهای اکشن به شیوه بزن وبکش و تعقیب و گریز، انفجار، پرش و سقوط. تصادفات هولناک هستند، این فیلم ایده ال شان است چون همه آن امتیازات را دارد.
این فیلم ششمین فیلم از سری فیلم هایی است که از حدود 13 سال پیش آغاز شد و از همان سالهای نخست هم صدرنشین فیلم های پرفروش در سراسر جهان بوده است.
اصولا آنها که از سینما توقع هنر، خلاقیت، پیام های ویژه، ابتکارات جدید، اندیشه و تفکر دارند بهتر است به دیدن این فیلم نروند، چون هیچ چیزی ندارد به آنها بدهد.
وین دیزل سال 2001 درواقع همین فیلم ها را به اتفاق پال واکر در نقش پلیس سابق برایان اوکانر پایه گذاشت واینک بعد از 13 سال همچنان ایندو و یار جدیدشان دوان جانسون، بیشتر حوادث فیلم را به اسپشیال افکت ها و بازیهای دیجیتالی می سپارند تا بقولی بدل های سینمایی هم صدمه ای نبینند. قصه فیلم حتی پای از امریکا بیرون گذاشته و به لندن و مسکو هم رفته ولی استخوان بندی فیلم،همان است که باید باشد و تکیه فیلم بروی وین دیزل و اتومبیل اش و ایجنت هابز(جانسون)است.
مسلما شما وقتی بدیدن این فیلم میروید، چون بعضی از سالن فیلمهای فضایی در یونیورسال و دیسنی وغیره، باید کمربند خودرا ببندید و مرتب چشم به انفجارها، برخوردها و درگیریها، تعقیب ها و گریزها بدوزید، ولی در نهایت چیزی عایدتان نمی شود چون فیلم پیام خاصی ندارد، تماشاگر نیازی به تفکر ندارد، هر تماشاگری از 10 ساله تا 100 ساله می تواند پاپ کورن خود را بخورد، نوشابه خنک خود را بنوشد و چشم از پرده بر ندارد، شاید از معدود فیلم هایی است که اگر شما تا پایان فیلم، با همراه خودحرف بزنید کسی اعتراضی ندارد چون کمتر کسی بجز هیاهوی فیلم، صدای دیگری می شنود.
اگر قرار باشد به بازیها توجه کنید، به آنها نمره بدهید، خیلی زود در حوادث فیلم گم میشوید. و فرصت نمی یابید چون اتومبیل ها و رویدادهای گوناگون و پیاپی، شاید جای امتیاز دادن دارند، ولی بازیگران هیچکدام از دیگری برتر نیستند. جستین لین شاید باهمین فیلم، قرارداد چند فیلم اکشن دیگر را ببندد، از هم اکنون برای هفتمین فیلم، گروه آماده شده ولی وقتی فیلمهایی چون The Company You Keep را می بینید،تازه می فهمید که سینمای واقعی هنوز نمرده است.