پذيرش كاستي ها نشان توانمندي و عزت نفس است
دختر جواني كه پيش از ازدواج از راه دور بامن مشورت ميكرد ميگفت:>با نامزدم اشكال چنداني ندارم ولي او مرتب اين جمله را تكرار ميكند كه تو ميخواهي مراكنترل كني! در حالي كه با نامزدم از لحظه اي كه آشنا شده ام در نهايت صداقت رفتار كرده ام. پس از يك ماه آشنايي با يكديگر در آپارتماني زندگي مشترك را شروع كرده ايم.
چون ميدانم كه اين دشواري در بـسـيـاري از خـانـواده هـا سبب كـدورت و نـاخـرسـنـدي است ميخواهم نخست به جنبه هاي متفاوت كنترل اشاره كنم. يكي آنكه ميخواهيم كنترل بكنيم و ديگر اينكه كنترل بشويم ولي از ديدگاهي يكنوع كنترل ديگر كه ميتواند در بسياري از موارد مفيد باشد روبرو هستيم و آن >كنترل خودباز داشتن خود است از نيازها و تمايلات غير متعادل.<
از دختر جوان پرسيدم يك مثال از ناخرسندي خود را بيان كند. گفت:…> من و او با هم صـحـبــت مــيكــرديم مـن ميگفتم بهتر است كه انسان خانه در جاي كوچكتر ولي محل عاليتر داشته باشد ولي نامزدم ميگفت كه من ترجيح ميدهم جاي بزرگتري داشته باشم و در قفس زندگي نكنم و اين موضوع ها هر دوي ما را ناراحت كرد. كوشش من اين بود كه نامزدم بفهمد كه نظر من خريد خانه در جاي گران نيست و او مرتب ميگفت تو ميخواهي عقيده خودت را به من تحميل كني و مرا در كنترل افكار وانديشه هاي خود داشته باشي بهمين دليل از جايش بلند شد واز اتاق بيرون رفت.< !
روانشناسان براي اينگونه تفاوت هاي سليقه كه همه ي ما خواه ناخواه باديگري داريم راه درماني ساده اي را پيشنهاد ميدهند و آن اين است كه بايد اجازه داد همگان در بيان انديشه هاي خود آزاد باشند. كسي كه با من سخن ميگويد بايد آزاد باشد كه حرف خودش را بزند. چه موافق و چه مخالف باشد، بهتر است كه نترسد و بتواند اظهار نظر كند. داشتن نگرش و يا انديشه ي متفاوت دليل كنترل كردن نيست. كنترل زماني انجام ميشود كه ما بخواهيم به ديگري فشار بياوريم كه حرف ما را بپذيرد و آنطور عمل كند و يا فكر كند كه ما فكر ميكنيم. يك بخش ديگر كنترل مربوط به اين ميشودكه ما در شكست ها و يا كاستي هاي خود ديگري را مقصر بدانيم. يعني وقتي پرخاش ميكنيم نپذيريم كه دشواري ما خشم است. وقتي در كار موفق نميشويم شايد بدليل عدم آگاهي و يا محاسبات غلط ماست نه آنكه اوضاع بعلت دخالت دوستان و پيشنهادهاي همسر و يا دخالت فاميل بر وفق مراد من نگذشته است. اگر بپذيريم كه ما ايجاد كننده مشكل خود هستيم به سراغ ديگري نميرويم كه بخواهيم تقصير را به او تحميل كنيم. اين همان ماجرايي است كه آقايي زنگ ميزدو ميگفت هر حادثه اي كه اتفاق بيافتد من بايد از همسرم پوزش بخواهم زيرا او معتقد است كه هيچوقت خطايي مرتكب نميشود. هيچوقت اشتباه نميكند و اين من هستم كه خطاكارم… موضوع ديگر به اين ارتباط پيدا ميكند كه ما تا چه اندازه براي خود قدرت و توانمندي قائل باشيم. ترديدي نيست كه ما بعنوان انسان داراي محدوديت هايي هستيم! چه كسي است كه محدوديت ندارد؟ بهتر است بدانيم كه توان ما پايان ناپذير نيست. بدن ما، انديشه ما، عقل ما حد و حدودي دارد كه بايد در درون به آن اعتراف داشته باشيم. وقتي ما خود را قدرتمند تصور ميكنيم از ديگران انتظار تبعيت داريم. وقتي ميانديشيم كه انديشه ما به ديگري برتري دارد آنوقت كوشش ميكنيم كه به او تحميل كنيم. وقتي ميخواهيم تحميل كنيم ديگري ناراحت ميشود كه چرا بايد تحت كنترل باشيم؟
درست است كه روانشناسان مرتب به مردم پيشنهاد ميدهند كه بايد انديشه هاي بزرگ در سر بپرورانيد تا با داشتن چنان انديشه هايي گامهاي هدفمند درزندگي برداريد ولي پرسش اين است كه آيا همه ي كارها وآرزوهائي كه داريم شدني هستند؟ بهتر است كه ما با واقعيت خود را در تماس نگهداريم كه آيا آنچه ميخواهم دست يافتني است؟ و اصولا آنچه ميخواهيم شدني است؟… داشتن انديشه اي كه عملي نباشد ما را به سكون و بي هدفي ميكشاند. مثلا شاگردي كه در دوره دبيرستان درس نـمـيخـوانـد مـيگـفت من ميخواهم فضانورد بشوم. او نميخواست بپذيرد كه يك فضانورد دانشمندي است كه از نظر علوم سرآمد است وبراي رسيدن به هدف سالها رنج آموزشي و جسماني را بر خود هموار كرده است. يا درخانواده ها ميبينيم كه بعضي ها براي زندگي آينده و يا همسري كه ميخواهند انتخاب كنند و يا حتي خانه اي كه ميخواهند بخرند بقدري اين دست آن دست مي كنند كه دوره جواني ميگذرد و خانه بعلت گراني از چارچوب تحمل بودجه آنها خارج ميشود و در آخر كار آنچه ميبينند محروميت و تاسف است.
بخشي از كنترل كردن ها معلول ترس افراد است. خوب بيانديشيم هنگامي كه آقايي از همسرش ميپرسد كه چرا امروز دير به خانه رسيدي؟ (و يا بالعكس)! بايد ديد كه چرا چنين انديشه اي به وجود آمده است؟ آيا جز اين نيست كه مبادا >همسرنجيب< نيست! فردي كه آزاد است و راه همزيستي و همدلي با همسرش را انتخاب كرده است فردي است كه واژه نجابت در زندگي خانوادگي را آشكارا بيان ميكند و به باور همگان ميرساند.
بخش مهم ديگر در واژه هاي كنترل كـنـنـده مربوط به اين است كه ما نميخواهيم بپذيريم كه انسانها همه كامل نيستند. و يا اگر هستند ممكن اسـت درنـگـاه مـا چـنـان جلوه اي نداشته باشند.اين عدم كمال در ديگري نبايد بهانه براي سرزنش كردن وتوهين به ديگري باشد.
بانوئي ميگفت:…> شوهرم تحصيلات عالي در رشته علوم دارد و خيلي سريع ياد ميگيرد، هر وسيله اي كه ميخريم او بسرعت آنها را طبق دستورالعملي كه وجود دارد كامل ميكند. او انتظار دارد منهم مثل او كاري را انجام دهم كه او پس از دهسال آموزش دانشگاهي به آن رسيده است.وقتي از او سئوالي دارم مرا سرزنش ميكند كه تو ماشاءالله به اين سن و سال هنوز بلد نيستي اين پيچ را در جاي خودش قرار بدهي؟ !گرچه اين موضوع بخودي خود اشكالي ندارد ولي اشكال از آنجا نـاشي ميشود كه ما نميخواهيم واقعيت را بپذيريم.
اغلب روانشناسان پيشنهاد ميكنند كه آدمي زماني كه به كاستي خود پي ميبرد بهتر است كه آنرا “بپذيرد.” پذيرش نقطه ضعف گونه اي ابراز قدرت است! نشان دهنده عزت نفس و بي توجهي نسبت به نگرش ديگران است. زماني كه ازآنچه وجود دارد ابراز ناراحتي ميكنيم بهتر است بدانيم كه آنچه وجود دارد ساخته و پرداخته ي دست خود ماست. اين ما هستيم كه از خود شكايت نميكنيم و هر پيشامد ناگواري را به ديگران نسبت ميدهيم.
فراموش نميكنم كه بانوئي سالها پيش از يكي از ايالت هاي شرق امريكا به من زنگ زده بود تا درباره حوادثي كه پياپي بر او ميگذرد سخن بگويد:
او ميگفت با جواني نامزد كرده بود و پس از دو سه ماه دوست پسرش كه هنوز نامزدي با او را اعلام نكرده بود، اورا به دوست خودش معرفي ميكند و دوست او هم دو سه ماهي با او وقت ميگذراند و او را به دوست ديگرش معرفي ميكند. اين دخترخانم ميخواست بداند كه چرا بعضي از مردها اينقدر بي وفا هستند.هفته ها به درازا كشيد تا ايشان متوجه شودكه آنچه بر او ميگذرد ساخته و پرداخته دست خود اوست و اگر بهمان منوال پيش برود احتمالا تعداد زيادي از دوستان درزندگي او پيدا ميشوند و جز تاسف براي او چيزي بر جاي نميگذارند. واقعيت اين است كه گاه رفتار بعضي از دختران در اين مسير بدليل اين است كه ميخواهند محبوب ديگري واقع شوند و متاسفانه نتيجه ي معكوس ميگيرند. حتي ديده شده است كه گاه درگير ارتباطات ناخواسته اي شده اند بدليل آنكه نخواسته اند بگويند: “نه.”! بخش ديگر كنترل در احساس خود كم انگاري افراد است. يعني اگر من نتوانم آنچه را كه در نظر دارم به ديگران به قبولانم يعني داراي ارزش نيستم چون اگر ارزش داشـتم ديـگـران آنـچـه را كـه گفتم ميپذيرفتند. اين فرضيه غلط است. زيرا اشخاص ميتوانند ما را دوست داشته باشند ولي با آنچه ميگوئيم موافق نباشد. از سوي ديگر درشخصيت هاي كنترل كننده رقابت را بيش از سايرين ميتوان مشاهده كرد.آنانكه ميخواهند ابر و بادو مه و خورشيد و فلك دركار باشند تا آنها بتوانند به هدف هاي خود برسند. به همين دليل ميتواند بسادگي همه ي شرايط را با روشي كه آموخته اند به گونه اي كنترل كنند كه بـتـوانند از ديگران پيشي بگيرند. فراموش نميكنم شايد بيش از ده سال پيش بود كه يك دانشجوي يو سي ال اي به من ميگفت بعضي از رقباي درسي من حتي فصل هاي بعضي از مطالب كتاب ها جدا ميكنند تا بقيه نتوانند استفاده كنند. مي بينيد زماني كه آدمي به آن درجه از رقابت شديد ميرسد چگونه راه كنترل ديگران را در پيش ميگيرد و به پايان كار نميانديشد.