در آن تابستان داغ 14 سال پیش که من و شوهرم پیام و دو دخترمان شادی و نازی به آمریکا آمدیم؛ درست 4 سال بود در آنجا بودیم، از ایران به دبی رفتیم، در بدترین زمان بود، چون یک ریزش اقتصادی در آن سرزمین اتفاق افتاده بود، خیلی از ایرانیان در حال ترک دبی بودند، خیلی ها امکان بازگشت نداشتند. ما هم مهمان یک دوست قدیمی بودیم که به زبان بی زبانی به ما فهماند که ماندن ما در دبی نتیجه ای ندارد و ما ناچار شدیم دوباره چمدان ها را ببندیم و به ترکیه برویم تا شاید مسیر تازه ای را برای رسیدن به آمریکا بیابیم.
زندگی در ترکیه با تجربیات تازه ای همراه بود، هم فال بود و هم تماشا، بچه ها به کلاسانگلیسی و ترکی می رفتند.
من در طی دو سال یک دوره آرایش و میکاپ را گذراندم و همانجا هم راهی برای کار و درآمد نسبی پیدا کردم. پیام در یک متل، مترجم مسافران ایرانی شده بود. در عین حال به دنبال راه های مختلف برای ویزای آمریکا بودیم تا من یک بار یک خانم آمریکایی بود را که کارمند کنسولگری آمریکایی را با میکاپ های ابتکاری خود چنان زیبا ساختم که مرتب هفته ای دو سه بار به سراغ من می آمد و وقتی فهمید به دنبال ویزای آمریکا هستم، ترتیبی داد تا روز مخصوص استقلال آمریکا، من با یک سبد گل به دیدار خودش، شوهرش و همکارانش رفتم و همان روز آنها به من ورقه دادند که پر کنم و همان ورقه در واقع ترتیب ویزای ما را داد و ما عاقبت به آمریکا آمدیم و ابتدا در یک متل ارزان قیمت در سپلودای لس آنجلس سکنی گرفتیم. بعد هم با کمک دوست شوهرم یک اگست هاوسب دو خوابه پیدا کردیم و تا حدی آرام گرفتیم، که من از همان هفته اول کار پیدا کردم و پیام هم در یک رستوران به دلیل سابقه آشپز شد و بچه ها هم به کالج رفتند و همه نفسی به راحتی کشیدیم.
در این میان، صاحب آرایشگاهی که من کار می کردم، برایم تقاضای گرین کارت کرد که خوشبختانه به جریان افتاد و خیلی سریع تر از آنچه تصور می رفت صاحب گرین کارت شدیم و من هر روز کارم در این محل بیشتر مورد توجه بود، تا آنجا که به عنوان مسئول شعبه دوم آرایشگاه به کار پرداختم. همان روزها دختر بزرگم شادی جوانی را به نام اشکان به عنوان دوست پسر خود که خواستار ازدواج است معرفی کرد. در یک شب مرا به شام با حسام پدر آن جوان دعوت کرد، پدری خوش مشرب و بگو و بخند، که مرا تحت تاثیر قرار داد و از اینکه پسرش داماد ما می شود، ابراز شادی و غرور می کرد و می گفت پسرم سبب شد من با چنین خانواده محترم و خانمی بزرگوار و زیبا چون شما آشنا شوم.
نمی دانم چه کسی خبر دیدار ما را به گوش پیام رساند که وقتی مرا دید یک ساعت عصبانی بر سر من فریاد زد این کار تو خیانت به حساب می آید که بدون اجازه و خبر من با آنان شام بخوری، قرار و مدار بعدی را هم بگذاری. راستش می خواستم توضیح بدهم که پیام باز هم با حرفهای نیشداری مرا آزرد. من قهر کردم و یک هفته با او حرف نزدم. در این میان شادی مرتب می گفت مادر جان! تو یک زن مستقل هستی، اینجا آمریکاست، پدرم حق ندارد چنین توهینی به تو بکند. رفتار حسام خان را با پدرم مقایسه کن، ببین چقدر جنتلمن است، چقدر به خانم ها احترام می گذارد، اگر من چنین پدری داشتم خوشبخت ترین دختر دنیا بودم.
دو هفته بعد که پیام به خاطردرگذشت پدر دوستی به سن حوزه رفت، شادی ترتیبی دادتا باز هم با پدر اشکان همه به لاس وگاس برویم، در بازگشت باز هم متوجه شدم پیام جزئیات سفر ما را می داند مرا تهدید به طلاق کرد.
من هم از سر لجبازی و خشم گفتم آمادگی طلاق دارم و قبل از اینکه به راستی کمی تأمل کنیم، تقاضای طلاق دادیم. در همان حال حسام مرتب دور و بر من بود، پیشنهاد داد به یک سفر 5 روز برویم تا اعصابم آرام شود، من بدون اختیار پذیرفته و همراه آنها شدم و بعد هم حسام، من و شادی و نازی را به خانه خود برد و گفت اگر به اثاثیه تان نیاز ندارید فقط لباس هایتان را بیاورید و دور آن آپارتمان هم خط بکشید که چنین کردیم و پیام با یک وکیل مراحل طلاق را طی کرد، بچه ها هم ترجیح دادند با من زندگی کنند.
سه ماه بعد اشکان و شادی ازدواج کردند و در شب عروسی آنها، حسام در گوش من گفت کاش ما هم امشب به هم می پیوستیم. و من گفتم هنوز زود است چون نمی خواهم اطرافیان شایع کنند، ما با هم نقشه طلاق کشیدیم و بعد هم بچه ها را به هم پیوند داده ایم.
حسام مرتب در گوش من می گفت که همه عمرم به دنبال زنی چون تو بودم، حالا هم رعایت نمی کنم. من می خواهم دنیا را با تو بگردم و همه دوران بازنشستگی ام با تو طی کنم. بعد هم با تو از این دنیا بروم.
ما به کلی از پیام بی خبر ماندیم از سویی حسام با زرنگی خاصی امکان ازدواج را فراهم ساخت و با تشویق همه روزه دخترم شادی من عاقبت رضایت دادم، با حسام ازدواج کردم در حالی که هنوز با خودم می اندیشیدم که در مورد پیام تا حد زیادی عجله کردم، لجبازی کردم و به جای تأمل و صبر خیلی سریع از او جدا شدم در حالی که ما دوران سخت و زندگیمان را شانه به شانه هم در دو سه کشور، حتی حداقل 6 سال، شاید بیشتر تحمل کردیم ولی بعد که آرام شد ناگهان طوفان همه چیز را در هم کوبید و به جان هم افتادیم ولی به راستی در این میان چه کسی زیر این آتش دمید و آنرا شعله ور ساخت؟ چه کسی دیدارهای من و حسام را به گوش شوهرم رساند؟ من هیچگاه در این مورد کنجکاوی نکردم، چرا؟
من همان شب نازی دخترم را به بهانهای از خانه بیرون بردم و او را زیر باران سئوالات خود گرفتم، او خیلی آسان گفت این شادی بود که به تحریک و توصیه نامزدش سعی کرد میان تو و پدرم را به هم بریزد. چون حسام عاشق تو شده بود. من با شنیدن این واقعیت ها تکان خوردم. همان شب به سراغ شادی رفتم و او را عامل جدایی عجولانه از پدرش خواندم.
بعد به سراغ حسام رفتم و او را به باد ناسزا گرفتم که چرا به خاطر امیال خودش زندگی آرام مرا در هم ریخت و او خیلی راحت گفت من تو را می خواستم و بهر قیمتی بود بدستت آوردم، این گناه من بود که من عاشقت بودم؟
من سه روز بعد در دادگاه تقاضای طلاق کردم، برایم مهم نبود که آیا راه بازگشتی به سوی پیام وجود دارد یا نه؟ برایم مهم نبود که بعداً حسام میانه زندگی دخترم را با پسرش بهم بزند یا نه؟ من می خواستم از یک دایره فریب و دروغ و توطئه خارج شوم، آیا تصمیم من درست نبود؟
دکتردانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگردشواریهای خانوادگی به آقای صابراز کالیفرنیا پاسخ میدهد
آقای دکترفروغی زندگی مهرانه وحسام رو بفروپاشی است آیا دراین میان نازی مقصراصلی است؟
اینکه نازی دراین میان نقشی داشته است شکی نیست ولی فراموش نکنیم آنکس که در تمام مراحل به پنهان کاری پرداخته است مهرانه است. ممکن است حسام در رابطه با همسرو با فرزندان خود کوتاهی کرده باشد ولی این رفتار نمی تواند پنهانکاری همسری را که ازشوهرش صاحب دو دختر است توجیه کند. اصولا باید دید که یک خانواده که دارای فرزند هستند ازچه استحکامی برخورداراست؟ اصولا هدف ازآمدن به آمریکا آیا برای آن بودکه مهرانه بتواند حتی با وسوسه های مرد دیگربجای حل اختلاف خود با همسر راه را درجدایی از او به بیند؟
آیا منظورتان این است که نازی بدلایلی و مهرانه بدلیل عدم علاقه به شوهرخواسته است که ازدواجش را با حسام عملی کند؟
اینگونه بنظر می رسد ولی دلایل اساسی دیگری در این رابطه وجود دارد که نمی توان آنها را ندیده گرفت؟ درهریک از غیبت هائی که مهرانه انجام داده است، اثری از چگونگی احساس شوهر نسبت به عمل او نمی بینیم. اصولا پیام در این معادله درکجا قرار می گیرد؟ او زمانی از حال همسرخود با خبرشد که او را در رابطه با دیگری دید.
آیا جدایی امروز مهرانه ازحسام بدلیل علاقه او به پیام و مجوزی برای بازگشت به اوست؟
ظاهرا مجوزی برای بازگشت به اوست ولی مسلما بدلیل علاقه به او نیست بنابراین بهتراست او و و پیام برای آگاهی از آنچه میخواهند به روانشناس مراجعه کنند.