چگونه زندگي دختركم بر باد رفت؟
“غزاله” شيك و زيبا و جذاب جلوي دادگاه ايستاده بود، من با سفارش دوستي او را به مصاحبه دعوت كرده بودم. با خوشرويي جلو آمده و گفت شوهرم سيامك ميلي به گفتگو ندارد، گرچه او هم حرفي براي گفتن ندارد.
•••
سال 90 من تازه از ايران آمده بودم، پاريس با جذابيتهاي ويژه خود، مرا كاملا در خود گرفته بود، مرتب در حال ديدار از نقاط مختلف شهر بودم. در يكي از همان روزها بود كه بدليل لغزنده بودن خيابان، پايم ليز خورد و كمي زخمي شدم، در همان لحظه دستي زير بازويم را گرفت و با لهجه فرانسوي شيريني گفت: حالا با خيال راحت بلند شويد، من اينجا هستم!
به سوي صدا برگشتم، مردي بود در حدود چهلساله، تاحدي جذاب. عجيب اينكه در همان لحظه اول فهميدم ايراني است زير لب گفتم خدا را شكر يك هموطن بدادم رسيد! خنديد و گفت از كجا فهميديد من ايرانيم؟ گفتم از نگاهتان و از نوع كمك و مهربانيتان.
اين آغاز آشنايي من و سيامك بود. البته سيامك سالها در پاريس زندگي كرده و خلق و خوي فرانسوي گرفته بود ولي درجمع، خصوصيات ايرانياش را هم داشت. همانطور كه زير بازويم را گرفته بود مرا به يك رستوران برد. سفارش قهوه و كيك داد و سر صحبت را باز كرد. حدود دو ساعت با هم صحبت كرديم و من بي محابا از همه زندگيم حرف زدم، از اينكه پدرو مادرم راضي به سفر من نبودند ولي من ديگر طاقت ماندن نداشتم، چون همه دوستانم به اروپا و امريكا آمده بودند،من عميقا تنها شده بودم و سرانجام شغلي پيدا كردم، پس اندازي تدارك ديدم و خود اقدام نموده و گذرنامه گرفتم و در روزهاي آخر، خانواده كوتاه آمدند و من حالا در پاريس هستم. بدنبال سرنوشت خود آمده ام، دوستانم در پاريس و لندن و نيويورك هستند، هنوز نميدانم چه كنم؟ جرات تماس گرفتن با آنها را ندارم چون خيليها بمن هشدار دادهاند كه مراقب باش آدم ها در خارج عوض شدهاند! ولي بهرحال من آماده سختيها هستم، چون ميدانم شانس با من است، از روزي كه به آساني ويزاي فرانسه گرفتم فهميدم سرنوشت با من روي خوش دارد.
سيامك حرفهايم را شنيد، او هم توضيح داد 13 سال است در پاريس زندگي ميكند، بعد از تحصيلات دانشگاهي در يك كمپاني بزرگ به كار مشغول شده، يك آپارتمان خريده و زندگي خوبي دارد. يكبار هم با خانمي اهل سوئد ازدواج كرده ولي بعد از سه سال به بست رسيده و طلاق گرفتهاند.
آن روز سيامك مرا به محل اقامتم كه يك پانسيون كوچك بود رساند و گفت بايد هر چه زودتر براي اقامت اقدام كني، چون غيرقانوني ماندن برايت دردسر دارد، گفتم بمن بگو چكنم؟ گفت نگران نباش، بمرور تو را با شرايط اينجا آشنا ميكنم. بعد از دو هفته، سيامك گفت عاشق من شده! عاشق سادگي، جذابيت و مهرباني خاص من. گفت اگر قرار باشد ازدواج كنم، ترجيح ميدهم با تووصلت كنم، البته اگر رضايت بدهي! با اين حرف خندهام گرفت و گفتم اگر بعد از دو سال به بن بست رسيديم چي؟ من اهل طلاق نيستم، گفت تو نبايد اهل طلاق باشي چون سراپا عشق و مهرباني و صداقت هستي.
سيامك درماه چهارم آشناييمان براي من شغلي دست و پا كرد، در ضمن ترتيب ادامه تحصيل مرا هم داد و از طريق يك آشنا، كاري كرد كه من يك مقرري تحصيلي بگيرم و همين كمك كرد تا من نگران نباشم و با خيال راحت با كار ساده و كم درآمد و مسئله تحصيلي، خودم را سرگرم و راضي ببينم. در اين روزها بود كه من احساس كردم بدون سيامك زندگي كردن برايم آسان نيست، با پيشنهاد او به آپارتمانش نقل مكان كردم و قبل از اينكه من بخود بيايم حامله شدم، سيامك از شوق اشك ميريخت، پيشنهاد داد بلافاصله رسما ازدواج كنيم، من كه دلم ميخواست روزگاري تن به ازدواجي بدهم كه پدر و مادرم ناظر باشند حالا بايد در شرايط اضطراري ازدواج ميكردم و اين ازدواج را هم از آنها پنهان ميكردم.
در 7 ماهگي بودم كه به مادرم اطلاع دادم نه تنها ازدواج كردهام بلكه حامله هم هستم. مادرم از شوق فرياد كشيد و درست يك هفته بعد با پدرم به پاريس آمدند، شور و شوقي برپا شد، من همه وجودم پر از انرژي شد، دوباره خودم را در آغوش خانواده احساس كردم، سيامك هم خوشحال بود. مادرم خيلي مجذوب سيامك شده بود ولي پدرم گاه مشكوك او را نگاه ميكرد!
هر دو تا يكماه بعد از تولد دخترمان صبر كردند، وقتي خيالشان راحت شد، كلي هديه و دستمايه مالي براي من گذاشته و رفتند. از 3 ماهگي دخترم را بيك پرستار سپردم و كار تازه و ادامه تحصيل را پي گرفتم، از سويي سيامك هم كارش رونق گرفته و درآمد بيشتري داشت. همين بما امكان خريد آپارتمان بزرگتر، اتومبيل تازه و زندگي مرفهي را داد. سيامك اصرار داشت دخترمان به ورزش بپردازد، از ژيمناستيك گرفته تا شنا، دوچرخه سواري، فوتبال، بسكتبال و واليبال و… من دلم ميخواست دخترم بدنبال هنر ميرفت، البته حريف سيامك نميشدم، چون او هميشه منطق قوي تري داشت و مرا قانع ميكرد.
نميدانم چرا دلم در مورد ژيمناستيك دخترم شور ميزد، يكي دو بار هم به سيامك گفتم: ميشه دور اين ورزش را خط بكشي؟ ميگفت نه! اتفاقا دخترمان در اين رشته نابغه است، بهتر اينكه تو دخالت نكني و به انتظار قهرمانياش باشي. من ناچار سكوت كردم، تا دخترمان براي مسابقات منطقهاي برگزيده شد. من دوباره دلم به شور افتاد، ولي نميخواستم بقولي انرژي منفي به كسي بدهم، در درون زجر ميكشيدم و حرف نميزدم، تا شب مسابقه، همگي به يك سالن بزرگ رفتيم. سيامك به دخترم سفارش ميكرد از همه نيرو و انرژي خود بهره بگيرد و تا آنجا كه در توان دارد رقبا را از پاي در آورد. من قلبم بشدت ميزد، نوبت دخترمان رسيد، او پرشها و حركات ويژه خود را شروع كرد و در يك لحظه كه به هوا پريده بود، ناگهان با گردن بروي زمين سقوط كرد و در يك لحظه من چشمانم را بستم ولي صداي همهمه شنيدم. گروهي دور او را محاصره كرده بودند، سيامك بروي صحنه رفت. من جرات نداشتم به آنها نزديك شوم، در يك لحظه از دور ديدم كه دخترم را بروي تختي گذاشته و بدرون اتومبيل بردند.
متاسفانه تلاش پزشگان بي نتيجه ماند و دخترمان از دست رفت و من از آن لحظه ديگر چشم ديدن سيامك را ندارم، كارمان به تقاضاي طلاق كشيد، در حاليكه سيامك ميخواهد مرا قانع كند تقصيري ندارد. ولي من خوب بخاطر دارم كه التماس كردم دخترم را به چنين ورزشي نكشاند، نه آنكه ورزش بدي است بلكه حس ششم من ميگفت براي دخترم حادثه بدي اتفاق ميافتد. حالا در آستانه جدايي هستيم. سيامك هنوز اصرار دارد من دست بكشم، ولي آيا من ميتوانم چنين حادثه غم انگيزي را از ذهن خود پاك كنم؟ آيا من شوهرم را ببخشم؟
پرسش: آقاي دكتر فروغي زندگي غزاله و سيامك با از دست رفتن فرزندشان به بن بست رسيده است آيا سيامك در اين ميان مقصر است؟
پاسخ: ترديدي نيست كه سيامك نيز مانند غزاله بهترين ها را براي فرزندش آرزو ميكرده است. احساس او در اينمورد كه فرزندش قهرمان ژيمناستيك شود بخشي از اين احساس را بازگو ميكند ولي متاسفانه در اغلب موارد پدرها و مادرها نياز خود را به نياز فرزندانشان ترجيح ميدهند. سيامك دوست داشت كه دخترش قهرمان باشدو بوجود او افتخار كند. نميگويم قهرمان شدن بد است ولي گفتگو بر اين است كه چرا پدران و مادران اينهمه به فرزندان خود براي اين كه سرآمد ديگران شوند فشار ميآورند؟ مثلا اگر در مدرسه شاگرد اول نباشند چه ميشود؟ و يا اگر در ورزش به قهرماني نرسند چه حادثه اي اتفاق ميافتد؟
در هر رشته ميبينيد كه تعداد انگشت شمار از ميان هزاران براي شركت در مسابقات و پذيرفته شدن در تيم هاي صاحب نام انتخاب ميشوند، هدف بهتر است كه تندرستي فرزندان باشد. آنها ورزش را براي تندرستي و آرامش خود انجام دهند نه اينكه بخواهند فقط به قهرماني برسند. با اينهمه نميتوان پدري را باين علت مقصر دانست پيشامدهاي زندگي اتفاق ميافتد و حادثه پيش ميآيد.
پرسش: ولي در هر حال غزاله قصد جدايي دارد چون فكر ميكند شوهرش فرزند او را از بين برده است.
پاسخ: سيامك را فقط از اين نقطه نظر ميتوان مورد پرسش قرار داد كه چرا بيش از اندازه بفرزند خود فشار وارد كرده است آنچه اتفاق افتاده است مربوط به او نبوده است. يعني همه ي آنها كه به ورزش ميپردازند خود را در معرض خطراتي از اين قبيل قرار ميدهند. اما دليل جدايي يك زن از شوهر نميتواند فقط باين موضوع ارتباط پيدا كند. شايد زمينه هاي ديگري كه بر ما پوشيده است در اينمورد اثرگذار بوده است.
پرسش: آيا راهي براي ادامه ي زندگي اين زن و شوهر وجود دارد؟
پاسخ: بله – در اين زمان ايندو بيش از هر زمان بيكديگر نياز دارند. از دست دادن فرزند حادثه ساده اي نيست. اندوه حاصل از اين فقدان ميتواند خشم بسيار شديدي را براي هر دوي آنها بوجود آورد و چون راهي براي نشان دادن اين خشم و سوگواري واقعي از مرگ فرزند نيافته اند چاره را در جدايي از يكديگر يافته اند در حاليكه شايد بتوان با كمك روانشناس اين دشواري را تا حد بازگشت ايندو زن و شوهر بيكديگر كاهش داد و آنان را به آينده اميدوار ساخت.