ژنيك نقاش، مجسمه ساز نامدار به دريافت جوايز بين المللي تازه نائل آمد
قلبي چون آينه دارد، همانگونه كه دلش اقيانوسي از مهرباني و عشق به مردم ، به دوست، به پيش كسوت به هنرمند در هر زمينه است و افكارش و استعدادش، هنرهايش خود دريايي است، از ژنيك برايتان ميگويم، هنرمند نقاش و مجسمه سازي كه هيچگاه لبخند از صورتش محو نميشود و حتي اگر در دلش پر از غم باشد.در يك بعد از ظهر دم كرده به سراغش به آتليهاش ميروم، پا بدرون حياطي سرسبز ميگذارم، كه در هر گوشنه اش، ابزار كار ژنيك خوابيده است تا او در يك لحظه روز يا شب، در آن لحظه كه برانگيخته شده است، آنها را بيدار كند، ديگ رنگ را داغ كند، همه آن رنگها كه چون نت هاي موسيقي و صدا وپيام خاص خود را دارند، تا بر بوم نقاشي و يا بر پيكره مجسمه ها، لعاب ها و سفال ها برقصاند.
صدها مجسمه برنزي كه درواقع مبدل به طلاهاي درخشنده اي شده اند، صدها سفال و بجرات هزاران تابلوي نقاشي را درون حياط و آتليه تو در توي اومي يابم، مات شده ام، مرا تكان ميدهد، ميپرسم كجا رفته اي؟ ميگويم ؟؟ شده ام، اين همه كار، اين همه هنر، ذوق، توانايي ، شكوفايي، اين همه وقت، اين همه تفكر و پيام را چگونه زير اين سقف گردآورده اي؟ اين آثار را بفروشي، تا آخر عمر پاهايت را دراز ميكني و نفس ميكشي!
ميگويد اهل فروختن نيستم، اهل استراحت هم نيستم، من با همين تابلوها، مجسمه ها نفس ميكشم، اينجا بهشت من است، من با اين تابلوها و مجسمه ها سخن ميگويم، ساعتها حرف ميزنم، هركدام از اين آثار با خود قصه اي دارند، هر كدام بخشي از زندگي من به حساب ميآيند اين ها بچه هاي من، صميمي ترين دوستان من هستند.
وقتي در تابلوهايش غرق ميشوم ميبينم او با ديدگاه خاصي به بدن انسان ها، چشم ها، لب ها و حركات نگاه ميكند، او ابتدا همه حركات را بروي كاغذ طرح ميكند، بعد در يك فرصت كه وجودش جوشان است، اثري را خلق ميكند.
گاه با خود ميگويم اينجا كارگاه موسيقي است، چون تابلوهاي ژنيك با آهنگهاي دلپذير و گوياي خود،هارموني ويژه اي دارند.
به روايتي ژنيك در لحظه اي كه يك تابلو را، يك مجسمه را خلق ميكند، انگار با سازهاي مختلف، كه همان رنگها هستند، يك اركستر را رهبري ميكند، با رنگها به اوج ميرود، به نهايت انديشه اي كه دارد و در پايان تابلو خلق ميشود، چون يك سنفوني، چون آهنگي پرقدرت ولي با احساس كه در نقطه پايان پيام خود را به شنونده ميرساند.درون آتليه اش، به سالهاي دور، به شعر ناب پارسي، به تاريخ كهن، به دوره هاي تاريك تاريخ و به جنبش ها، به اسارت زن، به شكوفايي و پرواز زن سفر ميكنم، ژنيك در آثارش مرز نميشناسد، او عريان حرفها و پيام هايش را ميزند چرا كه ژنيك هنرمندي جسور و بي پرواست، ولي انساني خروش و مهربان و عاشق مردم.
او از سبك كلاسيك و امپرياليسم آغاز كرده و به سبك ويژه خود نيواكشن ابستراكت رسيده است، ميگويد در تمام سالهاي جواني ام دويده ام، تا اين نقطه رسيده ام، ولي اين ماميت و نهايت كار هنر من نيست.من با خلق هر اثري بيشتر به درون به وجود خود سفر ميكنم، بيشتر خويش را كشف ميكنم، آثار من عبادت من است، نماز من است، من خود را به رنگها سپردم، هر رنگي كه مرا دعوت كند، سفارش ميگيرم، هرچه در درونم جوشان ميشود، بروي بوم ها ميرقصانم، شماصداي فرياد مرا،خنده هاي مرا، گريه هاي مرا از درون رنگهاي تابلوهايم ميشنويد، گاه احساس ميكنم وجودم گنجايش روح مرا ندارد، من كه در كودكي در رضائيه با گل براي عروسك هايم ميز وصندلي ميساختم، من كه براي كار نقاشي ام در مدرسه آبادان از دست شاه و ثريا نشان ويژه گرفتم، من يك لحظه در زندگيم سراغ ندارم كه به هنري سرگرم نباشم، از گلدوزي، خياطي، سوزن دوزي، تا نقاشي، با مجسمه سازي، خوشحالم كه در تمام آن سالها كودكي و نوجواني، معلمين نازنين و مهرباني داشتم، آنها اولين مشوقين من بودند، معلمين دلسوزي كه از خاك سرزمينم ايران بودند.
ژنيك نقاش و مجسمه ساز سرشناس وهنرمند
همه ساله به دريافت جوايزي نائل ميشود
و خود ميگويد اين جوايز را به خاطر آگاهي از زبان بين المللي هنر بمن داده اند نه پيش و نه كم
من اهل فروختن آثارم نيستم، اهل استراحت نيستم من با تابلوها و مجسمه هايم نفس ميكشم، آتليه ام بهشت من است
در آتليه ژنيك به سالهاي دور، به شعر ناب پارسي به تاريخ كهن به اسارت زن، به شكوفايي و پرواز زن سفر ميكنيم
با خلق هر اثري، خويشتن خويش را كشف ميكنم آثار من عبادت و نماز من است
صداي گريه وخنده وفرياد را از لابلاي رنگ تابلوهايم ميشنويد
من به پيام هاي ويژه اي چون: آنچه هستي هديه خداوند به توست وآنچه ميشوي هديه توبه خداوند است پس بينظير باش، استثنايي باش، اعتقاد دارم.
وقتي با ژنيك از آن همه جوايز، لوحه ها،تقديرنامه ها و مدال هايي كه دريافت كرده سخن ميگويم، باهمان فروتني خاص خود ميگويد شايدبخاطر اين بودكه من زبان جهاني هنر را ميشناسم، نقاشي يك زبان بين المللي است مرز نميشناسد من زبان رنگها را آموختم و با آن با جهاني سخن گفتم و زبانم را همه فهميدند واين جوايز برايم ارزشمند است ولي ادعايي ندارم، باآنها تغييررنگ و شخصيت نميدهم، ولي جالب است بدانيد وقتي شاهد موفقيت ديگر هنرمندان ميشوم، وقتي آنها را بر صدر ميبينم، از شوق ميگريم، چرا كه من همه تماميت وجودم ا عشق به مردم و قلب پر از سادگي ام زندگي ميكنم.
وقتي ميبينم براي كودكان بيمار، زنان ستم كشيده و آواره ها ، سازماني، بنيادي دست بكار شده من تابلوهايم، قلبم را به آنها هديه ميكنم، با اين كار تشكر ميكنم از كهكشان، از طبيعت زيبا، از خالق اين همه زيبايي.
وقتي آتليه ژنيك راترك ميكنم، صداي موسيقي ملايمي به گوشم ميرسد، سازي نميبينم، صداي رنهاي زيبا و گويايي است كه بر تابلوهاي ژنيك جا خوش كرده اند، دستش را مي فشارم ولي در آخرين لحظه نشان و لوحه ومدال را بر گوشه ديواري تماشا ميكنم كه همراه شان صداي هورا و كف زدن ها را ميشنوم وژنيك را ميبينم كه بر صحنه اي ايستاده با فروتني وصفاي خاص خود لبخند ميزند
.