گراميداشت ياد و يادگارهاي ايرج گرگين
از آنسوي به اينسو
فرهنگ فرهي
آگاهي داريد كه روز يكشنبه 29 ژانويه مجلس گراميداشت ياد و يادگارهاي زنده ياد ايرج گرگين در تالار فرويد يو سي ال اي برگزار شد كه پانزده تني سخن گفتند. نورالدين ثابت ايماني گوينده ي پر آوازه ي خبر سخن آغازين را گفت و يادآور شد كه:
حدود پنجاه سال با ايرج گرگين در راديو آشنايي و سپس رابطه ي نزديكي داشته ام و در اين مدت درسها از او آموختم، در برونمرز اين روابط نزديك و نزديك تر شد او در سالهاي مهاجرت به تاسيس راديو اميد همت گماشت راديويي كه روي FM پخش ميشد و شنوندگان بسيار داشت و با همكاري زبده ترين شخصيت ها درواقع بدعت تفسير راديويي را او گذاشت و همچنين جامع ترين خبرها را او ارائه ميداد، زماني هم رسيد كه مصلحت را چنان ديديم كه راديو ايران را كه من تاسيس كرده بودم و راديو اميد را ادغام كنيم تا دوام بيشتري بيابد و شنونده هاي بيشتري را در بر بگيرد. بنابر اين هر روز او را ميديدم و فرصت فراگيري از او بيشتر و بيشتر مي شد چرا كه با يكديگر هم نفس بوديم، و نفس او همراه بود با عشق به ايران با عشق به جلوه ها و ميراث هاي فرهنگي ايران با عشق به مردم و به عشق به حرفه اش كه با جان و روان او آميخته بود. هر بامداد كه به راديو ميرفتم با اينكه هنوز يك ساعتي به شروع برنامه داشتيم… ميديدم كه او پشت ميزش نشسته و مشغول تدارك برنامه است… هميشه لبخندي بر چهره داشت چهره اش از دروني مصفا و منزه خبر ميداد… گاهي دلتنگ و افسرده بودم اما وقتي به او نگاه ميكردم و آن همه شور و شوق را در او ميديدم احساس قدرت و توانايي ميكردم… هيچگاه ياد او را نه فقط من كه ملتي فراموش نخواهد كرد.
ياد و يادگارهايش گراميباد!
خانم مژده ي حبيبي نيز گرداننده ي برنامه ها بود و سخنش را با شعر معروف سهراب سپهري آغاز كرد كه او: >از اهالي امروز بود و…< برنامه را با توانايي اجرا كرد.
از جمله سخنرانان مجلس گراميداشت گرگين سخنان خانم هما سرشار بود كه جامع بود و دلپذير و همچنين سخن دكتر ماندانا زنديان بود كه شعر گونه بود و تا ژرفاي جان شنونده اثر ميكرد. كه اين هر دو در اين شماره چاپ خواهد شد و در شماره ي آينده سخن دكتر پريسا ساعد را چاپ خواهيم كرد كه با گرگين و همسر او خانم اعظم گرگين روابط تنگاتنگ داشت و سخن او به راستي از سر درد بود.
سپاس آقاي گرگين:
در پاسداشت يك آموزگار
متن سخنراني هما سرشار
در نخستين نيمه دهه هشتاد ميلادي، مدت چهار سال هفته اي چند شب، از لس آنجلس به سوي شهر ريداندوبيچ ميراندم و به استقبال هيجاني تازه ميرفتم يعني به استوديوي كوچك راديو اميد كه بيش از هر جاي ديگر لوس آنجلس طنين دلنشين نواي موسيقي ايراني و سخن نغز فارسي در هوايش پراكنده بود و براي من كه چهار سال آزگار پس از وقوع انقلاب اسلاميهنوز چشمم به دنبال يك اثر، يك رد و يك نشان از ايران در هر گوشه و كنار ميگشت، اين يك غنيمت ارزنده بشمار ميرفت.
در تمام اين سالها هنگاميكه آقاي گرگين– بنيانگذار راديو اميد– در مقابل كاري كه داوطلبانه در برابرش انجام ميدادم زبان به سپاس ميگشود، در پاسخش ميگفتم: >من از شما متشكرم<و در اين سخن خود سخت صادق بودم چون نشستن در كنار همكاري كه بسيار حرفه اي بود، همكاري كه صداي مخملينش آرامش بخش بود و يادآور گذشته اي نه چندان دور كه در ايران شنونده اش بودي و ستايشگر برنامه هايش در راديو دو، همكاري كه به كار خود اعتقاد داشت و همكاري كه حاضر نشد باورش را به هيچ قيمتي به هيچ كس بفروشد، فرصت با ارزشي بودكه از آن بهره گرفتم و اين جاي سپاس داشت. من از ايرج گرگين كار راديو را آموختم و در مقام يك شاگرد براي او احترام زيادي داشتم و دارم.
سپاسگزار او بودم و هستم چون ايرج گرگين بودكه مرا به همكاري دعوت كرد، ميكروفن راديو اميد را در مقابلم گذاشت و درحاليكه تا آن روز بجز كار نشريه و تلويزيون تجربه كار رسانه اي ديگري نداشتم، وسيله اي براي برقراري ارتباط من با شنوندگان شد و شوق قلم به دست گرفتن را از نو در من زنده كرد بويژه در آن روزهاي گيجي و سرگرداني پس از انقلاب كه پذيرفته بودم ديگر هرگز در اين كشور غريب، فرصتي براي نوشتن و گفتن پيدا نخواهم كرد.
آنچه در اين سالها از او آموختم شرف حكم رواداري، احترام به مخاطب، دوري از ابتذال، نگاهي فراخ و جهاني به آنچه در اطرافمان ميگذرد و پاسداري زبان نظيف و سلامت راديويي بود و در كنار اين همه، نگارش و سخن گفتن راديويي.
ولي در اين ميان چند چيز را هم نميشد از گرگين آموخت: نخست خواندن شعر كه ياد گرفتني و ياددادني نبود. براي اينكه بتواني چون ايرج گرگين شعر بخواني بايد آقاي گرگين ميبودي و بس و تكيه بر جاي بزرگان نتوانستي زدن به گزاف.
دو ديگر حفظ خونسردي و متانت بود حتي هنگاميكه به تو توهين ميكردند. وقتي در نخستين نشست هيات تحريريه راديو اميد، به پيشنهاد بيژن مفيد مجري برنامه ارتباط مستقيم راديويي شدم– و در پي آن تب و تاب سالهاي نخست انقلاب خطوط باز تلفني دستاويزي براي برخوردهاي تند شنوندگان با يكديگر و با ما گرديد– اين آقاي گرگين بودكه از اتاق فرمان و با اشاره سر و دست مرا به بردباري دعوت ميكرد و در پايان برنامه هم هر بار به اين نكته اشاره داشت كه ارتباط مستقيم تلفني نخستين گام در راه رسيدن به دمكراسي است و چون ما ملت هرگز در طول تاريخ با قوانين اين بازي آشنا نبوديم لاجرم به پر وپاي يكديگر ميپيچيم.
سه اينكه در رابطه معلم و شاگردي من و او همه معيارهاي رايج كلاس درس نيز حضور داشت: گاه درس پس دادن شاگرد و تشويق معلم و گاه نيز سركشي و ناخلفي شاگرد و چوب معلم كه با سنگيني و متانت و آنهم در هيبت يك نگاه ملامت بار بر سرت پائين آمد. اين را هم نميشد از گرگين ياد گرفت. هيچكس چون او نميتوانست با وقار دعوا كند. اهل داد و بيداد نبود. تنها به شاگرد جيغ جيغو و زبان دراز خود ميگفت جيغ و داد در شان يك روشنفكر نيست. روشنفكر دنياي گرگين ميبايست سنگين و رنگين باشد و روشنفكر دنياي ما شلوغ و پرشر و شور. ياد باد آن روزگاران ياد باد!
در رثاي ايرج گرگين گفتند لوس آنجلس با او بد كرد. واقعيت اين است كه بد كردن به ارباب راستين قلم شيوه رايج لس آنجلس است، ولي ايرج گرگين اين بختياري را داشت كه– در كنار انگشت شماري از اصحاب ناسزا– انبوهي يارغار و همراه داشت كه همواره و به هر خواسته او بدون دو بار انديشيدن لبيك ميگفتند.
همكاران راديو اميد: بيژن مفيد، دكتر صدرالدين الهي، نورالدين ثابت ايماني، ابراهيم صفايي، پرويز ناظريان، يوسف شهاب ، شهنار خاقاني، مانوك خدابخشيان، فهيمه پدرثاني، فهيمه واحدي فر، دكتر فرهنگ هلاكويي، دكتر نهضت فرنودي، محمد نفيسي، اميل قوطانيان ، افشين گرگين، عباس حجت پناه، ايرج حائري، باربد طاهري، فلورا شباويز و بسياري ديگر تا روزي كه در راديو بودند قبولش داشتند و پشتيانش بودند و هنگاميكه رفتند رفيقش باقي ماندند.
زماني رسيد كه به دليل مشكلات مالي راديو اميد در شرف تعطيل قرار گرفت. در همين دوران بسياري از شنوندگان راديو– يعني همين اهالي شهر فرشتگان كه با فرهنگ رسانه هاي حكومتي و دولتي زيسته بودند و راه و رسم ياري رساني به راديو و تلويزيون خصوصي را نميدانستند– براي نخستين بار گام پيش نهادند و باحركتي خودجوش و همراهي گروهي از هنرمندان، كنسرتي برگزار ي كردند و با گردآوري پول به كمك ما آمدند تا راديو بماند. اگر داشتن شنوندگاني چنين وفادار و هنرمنداني چنين همراه بختياري ايرج گرگين نبود پس چه بود؟ حتي پس از رفتن ايرج گرگين از لس آنجلس، مهر ياران قديمي از او پريده نشد: اگر آرشيو نوارهاي پر ارزش راديو اميد سالها توسط اميل قوطانيان حفظ گرديد و سپس مدت چندين سال در خانه من انبار شد و نهايتا توسط ناصر فرخ براي حفظ و حراست برده شد، تنها به اين دليل بود كه نميشد قدر آنهمه زحمت را ندانست و آن آرشيو يگانه و تكرار نشدني را ناديده گرفت. ولي وقتي سال گذشته دريافتيم كه همه آن مجموعه پر ارزش در اثر نگهداري در انبارهاي غير حرفه اي از بين رفته اند و بايد دور ريخته شوند دل همه ما سخت به درد آمد، بهمان اندازه كه ايرج گرگين برايشان غصه خورد.
گفتم كه گرگين اهل جنگ و دعوا نبود. سكوت يا نوشتن يك سرمقاله از سردرد نهايت مبارزه او بود باآزاردهندگانش. ولي در چنين زماني هم ياراني كه همواره ايرج گرگين را به چشم پيشكسوت نگاه ميكردند، كار حمايت از او را با جان و دل پي ميگرفتند. در ماه جون سال 1998 هنگاميكه گروهي حضورش را در كنفرانسي در ارواين سخت مورد انتقاد قرار دادند براي نخستين بار چند تن از ما با ديدگاههاي متفاوت چپ و راست و ميانه گردهم آمديم و محكم ترين بيانيه >در دفاع از آزادي انديشه و بيان< را با دهها امضاي اهالي آزادانديش قلم به حمايت از او صادر كرديم. و شماعزيزان ميدانيد كه تا آن زمان و در شهر لوس انجلس جز در مورد سلمان رشدي چنين حركتي انجام نشده بود و اين نيز بختياري ايرج گرگين بود در داشتن دوستان مهربان در كنار دوست نمايان نامهربان. بله شك نكنيم كه در شهر فرشتگان جايي كه بقول مولوي در آن قحط خورشيد است، با همه كمبودهايش ستاره اي باري اگر بدرخشد ماه مجلس خواهد شد. دريغ و درد اينجاست كه غيبت انسانهايي چون گرگين آسمان بي خورشيد اين شهر را كم ستاره تر ميكند.
تو چنان زي كه بميري برهي
نه چنان چون كه بميري برهند
متن سخنان دكتر ماندانا زنديان
آموزگار بزرگوار من،
آقاي ايرج گرگين
آخرين پرواز بلند شما انگيزه تازه اي ست براي بازنگري بر انديشه ورزي تان در اخلاق و فرهنگ، گسترده هايي كه لايه هاي گوناگون روان فرد و جامعه را ميسازد.
انسانهايي مانند شما، كتاب هايي هستند كه گرچه حين ورق خوردن و خوانده شدن، دريافت ميشوند و ميافزايند بر انديشه و عاطفه جامعه، به انجام كه ميرسند، مانند هر متن ديگر، بازنگري ميشوند. نقد ميشوند. و همراه كتاب ها و انديشه هاي ارزشمند ديگر در همه زمانها و مكانها، انرژي زندگي را آزاد ميكنند– همان مست شدن و رسيدن به منزلگه خورشيد، كه حافظ ميگفت: >و بدين سان است كه كسي ميميرد، و كسي ميماند.<
شما ميمانيد، و زندگي انباشته از شما، نور، درخت و آفتاب و واژه پيش ميرود در حافظه فرهنگ سرزمينمان كه شيوه زندگاني و آموزگاري شما، پاره اي از آن خواهد ماند– انسان كه ستوني از تخت جمشيد.
شما ميمانيد و شعله ميكشيد صدايتان در افق و تازه ميكند هر روز را كه زاده ميشود در دست هايي كه پرده ها را كنار ميزنند و آتش را گلستان ميكنند يا سهمي از دانش و خرد كه بر گنجينه فرهنگ ايران افزوده ايد تا فوران گل هاي سرخ در رگ هاي آينده، فرهنگ برتر جهان را تماشايي تر كند و نسل هاي بيشمار را با دو چشم بينا نگرنده شعله هايي كه گل ميشوند.
شهامتي زلال در راه و در من است. عطر گل هست و پنجره اي كه ياران است. من باران را قدر ميگذارم و ميدانم خاك پس از رخم ياران عطر روييدن خواهد داشت.
ادامه تان خواهيم داد، بسيار كوشيدند تا من و شما را گم كنيم، ولي ما شما را يافتيم، شما را دريافتيم و حسي با شكوه در دستهايمان شكل گرفت، حسي كه دلتنگي نيست، نو شدن و ديگرگون شدن است، تنها ثباتش در بودنش است حس به گل نشستن باغچه است، نبرد با واقعيت گزاف مرگ تن است، ادامه دادن زندگي ست، ادامه دادن زندگي شما در واژه هايي كه مانند اشتياق شگفت بهار، به درخت باز ميگردند، و اين باززايي ادامه خواهد داشت، تا بهار هست، مانند نوروز كه صداي شما بر هفت سينش آسمان خواهد ماند، تا ايران هست.
به انجام رسيدن كتاب شما، در دست نسل من، نمادي ست از چيرگي دانايي و خرد، بر جهلي پر زور كه سخت ميكوشد شما نمانيد و ما ندانيم – نمادي از توانا بودن دانايي.
استاد خوب من، نوشتن به شما، در اين روزها به ويژه به من آموخت وطن من هميشه با من است، چنان كه شما.