عکس و گزارش: فرزاد حسنی
اشاره
بهرام بیضایی یکی از بزرگ ترین نویسندگان نمایش نامه و فیلم نامه و از کارگردانان بزرگ سینمای ایران است که علاوه بر دید و نگاه ایرانی، از آگاهی و دانش ژرف در زمینه ی ادبیات، اسطوره، تاریخ، فرهنگ و هنر ایران زمین برخوردار است.
بهرام بیضایی بیش از دو سال است مشغول تدریس در دانشگاه استنفورد است و به تازگی نشان «میراث فرهنگ» را به پاس یک عمر تلاش برای اعتلای فرهنگ و هنر ایران زمین از بنیاد فرهنگ دریافت نمود.بهرام بیضایی یکشنبه دوم دسامبر 2012 به همت بنیاد فرهنگ و با همکاری دانشگاه یو سی ال ای (UCLA) در سالن DODD HALL به ارائه سخنرانی با موضوع بررسی اسطوره در آثار خود پرداخت . این برنامه با استقبال دانشجویان و علاقمندان تئاتر و سینما در شهر لس آنجلس برگزار شد .
بیضایی و اسطوره
بیضایی پیش از این درباره اسطوره ها در آثار خود می گوید: «من تصور نمی کنم عمداً به اسطوره ها و آیین ها پرداخته باشم. این ها از من تراویده است؛ هم چون راه بیان فشرده ی مضمون های شاید گسترده، یعنی بیان آن فشرده ی بشر از چگونگی جهان و معنای آن.»
بیضایی اسطوره ها را بخش بسیار مهمی از زندگی بشر می داند که تأثیر آن را در زندگی امروز هم می توان یافت. همه ی اندیشه ها و نگرش های انسان امروزی هم به گونه ای، نگاهی است به باورها و اسطوره های کهن.
بیضایی اسطوره های ایرانی را می شناسد، و رد پا و نمود آن ها را در زندگی و فرهنگ مردم می بیند و آن ها را در چارچوب فیلم و تئاتر نمایش می دهد.
«فیلم های بیضایی به نوعی ترجمان تصویری برای متن های اسطوره ای است. یعنی به جای ادبیات و حتی زبان های باسـتانی، بیضایی ـ خودآگاه یا ناخودآگاه ـ شکل تازه ای برای پرداختن به اسطوره های ایرانی پیدا کرده است.»
به گمان بیضایی عصر اساطیر هرگز نمی گذرد و انسان در طول تاریخ اسطوره ها را مناسب تحول نیازهایش به شکل تازه تری در آورده است. و این نگرش، ابزاری می خواهد چون سینما و تئاتر، که نمود آن ها را در زندگی انسان امروز نشان دهد. و این چنین است که اسطوره ها در اجتماعی ترین نوشته های بیضایی سر در می آورند. چرا که «اسطوره قسمتی از فرهنگ است.»
علاقه بیضایی به حضور اساطیر در آثارش بسیار روشن است؛ به گونه ای که او در چند اثر خود اصلاً به روایت اسطوره ها پرداخته است.او حتی زن را نیز چهره ای اسطوره ای می داند که در هر زمانی ـ گاهی زنی بی آلایش و گاه مادری پاسدار فرزندان و خانواده ـ رخ می نماید.
زنان بیضایی همه چهره هایی بی آلایش از آناهیتایند، چه «نایی» ـ در باشو غریبه ی کوچک ـ که مادر زمین است و چه شهرناز ـ در شب هزار و یکم ـ که تجسمی است از آناهید. بیضایی اسطوره را می شناسد و همواره با الهام از داستان ها و چهره های اسطوره ای اندیشه های خویش را بیان می کند. پاره ای از این نمایش نامه ها اصلاً روایت و داستان اسطوره ایست، که این نویسنده برای پیش برد اهداف خویش آن را دگرگون ساخته و روایتی نو از آن ارائه می دهد تا در آن چارچوب، تأثیر خویش را در خوانندگان آثارش ایجاد کند.
«یکی از کارهای بیضایی این است که هاله های ستایش آمیز اطراف آدم ها را می گیرد و آن ها را خیلی واقعی به ما نشان می دهد؛ مثلاً در “آرش”( که در واقع پاسخی است به آرشِ سیاوش کسرایی )قهرمان تحت تاثیر موقعیت است که قهرمان می شود. قهرمان گرایی احساساتی کسرایی باعث شد او تحت تاثیر ایدئولوژی اشتراکی در جامعه ای خاموش و مرده و منفعل از آرش یک قهرمان بسازد، اما بیضایی می گوید آدم های کوچک در شرایط خاص می توانند پیشرفت کنند.
نمایش نامه آرش داستانیست که نویسنده، قهرمان آن را آن گونه که می خواهد، می پرورد. آرشِ ستوربان که تیر نیکو افکندن نمی داند(تیراندازی را خوب نمی داند) ولی در شرایطی ویژه، برای همه ی ایرانیان امید می شود و با تیری که می افکند، بسیاری را از بند تورانیان می رهاند و مرزها را آزاد می سازد. این یک روی روایت است. روی دیگر، اعتراض بیضایی ـ در قالب شخصیتی به نام کشواد ـ به این نکته است: قهرمان پروری در درازمدت به سود مردم و کشور نیست.
مردمی که به قهرمان پروری عادت کرده اند و هنگام تنگناها می نشینند تا قهرمانی از گوشه ای سر بر کند و ایشان را از آن رنج برهاند. بیضایی با منفعل زیستن و در انتظار نشستن مخالف است. با مسئولیت را به دوش دیگری انداختن. و جالب است که کشواد خود تیر نمی افکند سعی می کند آرش را نیز از این کار باز دارد. چرا که او سپردن سرنوشت کشوری را به دست تیری، شایسته و درست نمی داند. او بر این باور است که حداکثر پرتاب تیر یک فرسخ است و یک فرسخ در برابر آن چه از سرزمین ایران در دست دشمن است چیز ناچیزی است: «کشواد: با این تیر هیچ دگرگون نمی شود.» (از نمایشنامه آرش)
و: «دشمن سد هزار درنوردیده، تو در راهی تا یکی آزاد کنی، اینت کار بیهوده!…» (از نمایشنامه آرش)
کشواد رهایی واقعی را آزادی از بندِ بندگی می داند و استبداد. نه رهایی یک فرسخ از خاکی که خود در چنگ ستم گران خودی گرفتار است و با بیگانگان چندان تفاوتی ندارند. او آرش را از سرانجام این کار هشدار می دهد: «مباد خود را خندگانی خلق کند. چرا که تیر نیکو انداختن نمی داند»(از نمایشنامه آرش)
بیضایی، آرش را از میان توده ی مردم انتـخاب کرده اسـت. مردمی ستـم پذیر و سـتم کش. آدم هایی که در موقعیت های خاص می توانند ببالند و تا اندازه ی قهرمان آسمانی و آرمانی بالا روند. آری او می خواهد بگوید هر کس دیگر نیز چون آرش اگر در این موقعیت قرار می گرفت هم می توانست در گذاری سخت به امیدی بدل شود برای شکافتن تنگناها: «امید که در هر گذار سخت، مردی خواهد آمد… ای آرش! تنگنا ها در پیش است، اگر تو آن ها را برهانی امید خواهی شد.»(از نمایشنامه آرش)
برنامه سخنرانی بهرام بیضایی در دانشگاه یو سی ال ای
بیضایی سخنان خود را اینچنین آغاز کرد: «من فکر می کنم عنوان دقیق این جلسه باید این باشد :”اسطوره یا اساطیر در کارهای بهرام بیضایی” و خوب طبیعتا با این تعریف نمی¬خواهم ابتدا بگویم معنای اسطوره چیست و از کجا آمده است و آیا ضروری است یا خیر چون لابد همه شما همه چیز را می دانید و توضیح اضافات خواهد بود پس مستقیم می روم سر اصل مطلب و درباره آشنایی خودم با اسطوره صحبت می کنم.»
بیضایی خاطرنشان کرد تا موقعی که کتاب اساطیر یونان و روم ترجمه آقای شجاع الدین شفا را ندیده بود هیچگونه آشنایی با اسطوره نداشت و ادامه داد :«اصولا اسطوره در سنت روشنفکری ایران و بخصوص در سنت روشنفکری مترقی و چپ به معنی چیزی بی خود و مهمل شمرده می شود یعنی افسانه هایی بیهوده و یا چیزهایی شبیه به این .»
بیضایی ادامه می دهد:«من وقتی مدرسه می رفتم اولین بار کاری دیدم که با اساطیر ایران مرتبط بود و آن کار آرش سیاوش کسرایی بود که درود بر او باد چون تا آن موقع در سنت چپ اساطیر وجود نداشت.»
بیضایی در ادامه سخنان خود آشنایی خودش را با اسطوره را قدیمی تر از این می داند و معتقد است در بازنگری در مورد این آشنایی به این نتیجه رسیده است :«حقیقتش این است که آشنایی من با اسطوره از یک قصه کودکانه شروع می شود که مادربزرگم برایم تعریف می کرد ،قصه ای به نام “سلطان مار” که بعدها بر اساس آن نمایشنامه ای هم نوشتم و به مادربزرگم تقدیم کردم.»
بیضایی در ادامه سخنرانی خود داستان سلطان مار را برای مخاطبان تعریف کرد تا در ادامه بتواند نشانه ها و استعاره های خود از اسطوره را در این داستان به مخاطبان معرفی کند: «من وقتی این داستان را شنیدم فریفته این جهان عجیب بودم و مجذوب شخصیت های این داستان یعنی سلطان مار که دو شخصیت داشت سفرهای عجیب و غریب خانوم نگار.»
بیضایی چنین ادامه داد:«من بعد از خواندن کتاب شفا، یک سالی را پشت کنکوردانشگاه تهران ماندم و در این فرصت به صورت پراکنده شاهنامه فردوسی را خواندم و متوجه چیزهایی بیشتر از این بود که بفهمم آیا ما در فرهنگمان اساطیر داریم یا نه شدم. من متوجه شهادت حیرت آور تاریخ نسبت به آنچه بودیم و اشتباهات تاریخی و سند هویت خودمان شدم و اشتباهاتی که در طول تاریخ مرتب تکرار می-کنیم. من متوجه شدم چیز نامدونی وجود دارد که زمانی در آخرین شکل خودش در شاهنامه تدوین شده و بعد فهمیدم جنگ وجدل روی شاهنامه در طول تاریخ برای چه چیز بوده است برای اینکه قراربود هویتی جای این هویت را بگیرد،همچنان که وقتی روی نمایش در ایران تحقیق می کردم متوجه جدل عظیمی شدم بین شاهنامه خوان های قرن چهارم و پنجم و ششم و کسانی که به جای شاهنامه،اسکندرنامه یا حمزه نامه و ابومسلمنامه می خواندند .در این دو قرن پنجم و ششم دو دسته پیدا می شوند اول دسته فضائل خوانان و دسته مناقب خوانان.عده ای حماسه های ملی را می خواندند و در مقابل عده ای حماسه مذهبی می خواندند و در واقع یک جدل فرهنگی رخ نموده بود .»
من بدون اینکه بخواهم و بدانم در اولین نوشته ها به اساطیر پرداختم.من در مدرسه و سال های آخر دبیرستان نمایشنامه ای به نام «قابیل» نوشتم که هنوز تکه هایی از آن را دارم و درباره اسطوره قابیل است و سال بعد هم نمایشنامه دیگری نوشتم که چیزی از آن را ندارم. این دو نمایشنامه آزمایش های اولیه من بودند اما اولین کارهای جدی من سه نمایشنامه بود “اژدهاک” بازخوانی داستان ضحاک و “آرش” بازخوانی داستان آرش و “کارنامه بندار بیدخش” که این سومی در آن مقطع تمام نشد و من سی سال بعد نگاهی به آن انداختم و تکمیلش کردم.پس اولین کارهای جدی من درباره اساطیر است اما عین اساطیر نیست. ما چیزی در مورد آرش نمی دانیم غیر از اینکه تیری رها کرد برای روشن کردن مرز ایران و توران و این در شعرکسرایی و مقدمه به آذین بر آرش کسرایی نوشته شده است یعنی ملت وقتی لازم باشد قهرمانش را خودش می سازد. در هر دوی این نوشته ها قهرمان همیشه از اول یک قهرمان به دنیا می آید .من در آن زمان وقتی این را خواندم به این فکر کردم که چطور می شود کسی قهرمان به دنیا بیاید. این امر در شاهنامه ممکن است.»
در ادامه سخنرانی بیضایی داستان “اژدهاک”را برای مخاطبین تعریف کرد و به معرفی و تبیین اسطوره ها در این داستان پرداخت:«من وقتی اژدهاک را نوشتم درواقع اسطوره ها را بازخوانی می کردم و بر عکس می کردم.»
بیضایی دوباره به داستان سلطان مار باز می گردد تا نمادها و نشانه های این داستان را برای مخاطبین خود تبیین کند :«در داستان سلطان مار عقیم بودن شاه و وزیر نشان قطع باروری است که از مضامین مهم در اساطیر ایران است.بزرگترین فاجعه برای یک جامعه عدم تولید است. چیزی که من احتمال می دهم در شرایط فعلی ما در سراشیب ان افتاده ایم. درخت سیب در سلطان مار با موضوع باروری مرتبط است. دیوهایی در که مراقب درختان سیب هستند نیز نمادی از اسطوره هستند.دیوها کسانی بودند که باروری را متوقف و حبس می کنند و این در فرهنگ ایران باستان بوده است. وقتی آب یخ می زند یعنی حبس شده و وقتی که آب گرم می شود با نور مهر ،آب آزاد می شود و همیشه قهرمانان آب را آزاد می کنند.
همچنین در فرهنگ کشاورزی باستان قطع باروری انسان را منفی می کند و کسی که باروری را آزاد می کند قهرمان می شود و تمام داستان های مادربزرگ ها در حقیقت در همین باره است . در تمام داستان هایی که اژدهایی سر یک چشمه را می گیرد و پهلوانی می آید و اژدها را می کشد ، و دخترکانی که اژدها آنها را اسیر کرده و پهلون آنها را آزاد می کند نماد باروری است و نشانه این موضوع ازدواج-هایی است که آخر داستان اتفاق می افتد. »
نکات کلیدی سخنرانی بیضایی
• ما در قصه های به ظاهر کودکانه با جهانی از اسطوره سر و کار داریم که هر لحظه¬اش صاحب معنی است .
• پیدایش اساطیر در کارهای من در ابتدا خود به خودی بوده نه عمدی مگر جاهایی که بازخوانی و تفکر روشنفکرانه روی اسطوره بوده نظیر همین سه نمایشنامه سلطان مار،اژدهاک و کارنامه بندار بیدخش.
• نمایشنامه کارنامه بندار بیدخش درباره اسطوره ای است که اصلاً نداریم و من آن را نوشته ام و درباره کسی است که جام جهان نما را ساخته است.
• در تمام اساطیر ما قهرمانان همیشه قهرمان به دنیا می آیند.
• در طول تاریخ قهرمان همیشه ناخواسته در موقعیت قهرمانی قرار می گیرد و این به خاطر علاقه وافر ما به قهرمان پروری است.
• قهرمانان لزوماً انسان هایی خاص نیستند و ناخواسته در موقعیت یک قهرمان قرار می گیرند بی انکه بخواهند یا بدانند نظیر آرش.
• دیوها کسانی هستند که می ربایند و یورش می آورند و گاوها را می دزدند. نگاه کنید به اسطوره فریدون .
• زنان و گاوها در اساطیر نماد باروری هستند همانند زنان باردار یا دم بخت.
• جشن نوروز به جمشید نسبت داده می شود چون نوروز نشان باروری است همچون ماجرای جمشید که به باروری می انجامد.
• مار در اسطوره هم تمثیل پزشکی دارد و هم به معنی کشندگی است. مار هم معنی خوب دارد و هم معنی بد. ماری که با گنج مرتبط است و ماری که کشنده است . در تورات کیفر مار این است که تا ابد باید روی زمین بخزد چون حوا را آگاه کرده است.
جلسه با پرسش های مخاطبین ادامه پیدا کرد و در انتهای سخنرانی ،بیضایی به درخواست مخاطبین به بررسی اسطوره در آثار سینمایی خود پرداخت و برای این منظور نمادها و نشانه های فیلم سگ کشی را برای مخاطبان خود تبیین کرد . در این جلسه تعدادی از هنرمندان سینمای قبل و بعد از انقلاب نظیر پرویز صیاد،اصغر بیچاره و…نیز حضور داشتند.
بیشتر درباره بهرام بیضایی
بهرام بیضایی (زاده ۵ دیماه ۱۳۱۷ در تهران) کارگردان سینما و تئاتر و نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس و پژوهشگر ایرانی است.
بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایشنامه نویسی، در سینما عرصههای دیگری چون تدوین، ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کردهاست. رگبار، چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی از مهمترین آثار وی هستند. مژده شمسایی چهره پرداز و بازیگر، همسر اوست.
خانوادهاش اهل آران و بیدگل بودهاند. پدر وی تعزیهخوان بودهاست و عمو و پدربزرگش دستاندرکار تعزیه و تنظیم متن برای تعزیه بودهاند. در سالهای آخر دبیرستان دو نمایشنامه با زبان تاریخی نوشت. او تحصیلات دانشگاهیش را در رشته ادبیات ناتمام گذاشت و در سال ۱۳۳۸ به استخدام اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند درآمد. در سال ۱۳۴۱ به اداره هنرهای دراماتیک که بعدها به اداره برنامههای تئاتر تغییر نام داد منتقل شد. در این سال پژوهشهای نمایش در ایران را در مجله موسیقی چاپ کرد. در سال ۱۳۴۴ با منیراعظم رامین فر ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای نیلوفر متولد ۱۳۴۵، ارژنگ متولد ۱۳۴۶ (فوت شده در صد روزگی) و نگار متولد ۱۳۵۱ میباشد. او یکی از پایهگذاران و اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ بود که درسال ۱۳۵۷ از آن کانون کنارهگیری کرد. در سال ۱۳۴۸ به عنوان استاد مدعو با دانشگاه تهران همکاری کرد. در سال ۱۳۵۲ از اداره برنامههای تئاتر به دانشگاه تهران به عنوان استادیار تمام وقت نمایش دانشکده هنرهای زیبا و مدیریت رشته هنرهای نمایشی انتقال یافت. در سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ خانوادهاش از ایران مهاجرت کردند. در سال ۱۳۶۵ پدرش استاد نعمتالله (ذکایی) بیضایی مرحوم شد. او در سال ۱۳۷۱ با مژده شمسایی ازدواج کرد. فرزند آخرش نیاسان در سال ۱۳۷۴ متولد شد.در سال ۱۳۷۵ به دعوت پارلمان بینالمللی نویسندگان در استراسبورگ اقامت نمود. در سال ۱۳۷۶ به ایران بازگشت و کار بر روی نمایش بانو آئویی نوشته میشیما یوکیو را پس از هجده سال دوری از صحنه آغاز کرد. مادرش نیره موافق در سال ۱۳۸۰ بدرود حیات گفت. وی هماکنون در امریکا اقامت دارد و در دانشگاه استنفورد مشغول تدریس و تحقیق است.
فعالیت بیضایی در سینما
فعالیت سینمایی را با فیلمبرداری یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقهای سیاه و سفید در سال ۱۳۴۱ آغاز کرد. پس از ساخت فیلم کوتاه عموسبیلو در سال ۱۳۴۹، اولین فیلم بلندش رگبار را در سال ۱۳۵۰ ساخت. چریکه تارا و مرگ یزدگرد فیلمهایی که او در سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۶۰ ساخت . او در سالهای پیش و پس از انقلاب برای ساختن فیلمهای خود با مشکلات و سنگاندازیهای بسیاری روبهرو بودهاست. او تا کنون ۹ فیلم بلند و ۴ فیلم کوتاه ساختهاست .فیلم سک گشی (۱۳۸۰) او با استقبال گسترده منتقدان و مردم روبهرو شد. آخرین ساخته او وقتی همه خوابیم در سال ۱۳۸۷ تولید شد.
فعالیت بیضایی در تئاتر
او از سال ۱۳۴۰ به صورت جدی به نوشتن نمایشنامه پرداخت و در سال ۱۳۴۵ اولین نمایش خود را کارگردانی کرد. او به همراه اکبر رادی و غلامحسین ساعدی پایهگذاران موج نوی نمایشنامهنویسی ایران میباشند. اجراهای صحنهای او اغلب از تئاترهای پرمخاطب بودهاند. بیضایی در سال ۱۳۵۸ نمایش مرگ یزدگرد را به روی صحنه برد. او بعد از هجده سال محروم شدن از صحنه در ۱۳۷۶ دو نمایشنامه «کارنامه بنداربیدخش» نوشته خودش و «بانو آئویی» را به طور همزمان در سالن چهارسو و سالن قشقایی واقع در تئاتر شهر به روی صحنه برد. «شب هزارو یکم» را نیز در سال ۱۳۸۲ در سالن چهارسو اجرا کرد. در تابستان سال ۱۳۸۴ نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را که نمایشنامه آن با نیمنگاهی به قتلهای زنجیرهای نوشته شده بود، در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه برد که باز هم با استقبال گرم تماشاگران روبرو شد اما پس از مدتی کوتاه و پس از ۲۴ اجرا به دلیلی نامعلوم اجرای آن متوقف گردید. نمایش بعدی او در ایران «افرا؛ یا روز میگذرد» در زمستان ۱۳۸۶ در تالار وحدت تهران به صحنه رفت و با موفقیت و استقبال کمنظیر تماشاگران مواجه شد. آخرین نمایش او تا کنون (تیرماه ۱۳۹۱) سایهبازی «جانا و بلادور» است که در استنفورد امریکا به صحنه رفتهاست.