عشق بیژن اسدی پور گرافیست(نمیدانم پسوند گرافیست را چه بگذارم؟ پرآوازه، بزرگ، برجسته، نامدار و…؟ چون از بس این پسوندها مبالغه و مداهنه آمیز و بکلی نابجا به کار گرفته شده تا آنجا که حتی در رادیویی می شنیدم که زنده یاد سیمین بهبهانی را«فردوسی قرن بیست و یکم» می نامیدند. چون وقتی «سواد لازم» وجود ندارد و میخواهند از شخصیت بارزی سخن بگویند به پرتگاه تملق و چاپلوسی می افتند). اما به راستی می توان بیژن اسدی پور را گرافیست نامدار و خلاقی نامید. سال های سال است او را و آثارش را می شناسم از ایران شخصیتی مترقی و راهگشا بود کتابفروشی نمونه را راه انداخت، پرویز شاپور و عمران صلاحی را به همکاری با خود برانگیخت و«سه تفنگدارطنز» را به عرض اندام واداشت. به زندان رفت اماهرگز از پا ننشست اهل تظاهر و هیاهو نبود. وقتی هم ناگزیر به مهاجرت شد باز بیژن اسدی پور باقی ماند و در اینجا «دفتر هنر» را راه انداخت. ابتدا در صفحه ای از مجله ی عاشقانه که به همت احمد آدم و آزیتا افهمی منتشر می شد(و می شود) بعد به شمال کالیفرنیا آمد او که به تجربه دریافته بود که شناساندن نامداران قلمرو شعر وادب وفرهنگ و هنر خاصه در دوران مهاجرت تا چه حد از اهمیت برخوردار است دل به دریا زد و یک تنه «دفتر هنر» را آن هم به شکلی نفیس و با برخورداری از همکاری شخصیت های آگاه و برجسته چاپ و نشر کرد که تاکنون بیست شماره شده است که درواقع دایرة المعارفی است از شخصیت های نقش ساز قلمرو شعر و هنر و فرهنگ که شماره ی ده از سال پنجم دفتر هنر در پائیز 1377 (یعنی 16 سال پیش) هم اختصاص دارد به سیمین بهبهانی. که کامل ترین مجموعه و جنگی است درباره ی سیمین بهبهانی که کاش آن تحلیلگر رادیویی ( که او را فردوسی امروز» نامیده) اگر دسترسی به تحقیقات بی شمار درباره ی سیمین و مقاله های بسیاری که درباره ی او و فعالیت هایش در جنبش زنان و حقوق بشر و تحول و دگرگونی یی که در غزل فارسی به وجود آورد نداشت فقط یک جلد از این مجله ی دفتر هنرمی داشت که بیش از چهل تن با آن همکاری داشته اند و بیشتر هم شخصیت های آگاه وفرهیخته مثل رضا براهنی، عمران صلاحی، دکتر صدرالدین الهی، محمدرضا اخوت، علی دهباشی، فروغ فرخزاد، فضل الله روحانی، کاوه ی گوهرین، نصرت الله نوح، ناصر رستگارنژاد، ناصر زراعتی، مهدی برهانی، جواد مجابی، پرویز خطیبی و خود سیمین (سیمین به روایت سیمین بهبهانی) و… و… کیخسرو بهروزی و بسیارانی دیگر، و شاعرانی چون : شیون فومنی، رضا مقصدی، فریدون مشیری، پیرانه یغمایی، جهانگیر صداقت فر و… و…
و در دفتر هنر ویژه ی سیمین گفت وگوی من با سیمین بهبهانی چاپ شده است که این مصاحبه هم راهی می گشاید به روی نوآوری های سیمین در غزل. از او پرسیده ام:
«شما در مصاحبه مجله ی آدینه که از شما و 24 تن دیگر از اهل هنر و فرهنگ پرسیده است که :«درکجای جهان ایستاده ایم» پاسخ داده اید، شاید میل دارید که بگویم «بر فرق جهان ایستاده ایم و چنین و چنان ایستاده ایم» و سپس شما شرح سرکوب ها و شکست هایتان را داده اید به جرم «ایستادن» تا آنجا که دربرابر ستم می ایستم با یاران فراوان و به گفته ی اخوان ثالث:
«با هزاران آستین چرکین» دیگر برکشیدم، از گلو فریاد/ کاین مباد، آن باد!» همه افتادیم باهم افتادیم و پاری از ما برنخاستیم»
و سرانجام گفته اید: «… و مهم نیست که در کجا ایستاده ایم، مهم نیست که چند بار ایستاده ایم، مهم نیست که چند بار سرمان شکسته است و مهم نیست که چند بار برکاه گل خشک پوسیده پا فشرده ایم مهم این است که بس نکرده ایم مهم این است که ایستاده ایم و باز هم خواهیم ایستاد و زندگی ایستادن است که بس نکرده ایم باهمه ی افتادن ها، مگر آن دم که دوباره برخاستن را یارا نباشد…» و من به او در مصاحبه گفته ام: … و چه پاسخ جانانه ای: اگر بخواهیم زندگی این غزلبانوی راهگشا و بدعت گذار را بشناسیم این پاسخ راهی به آن می گشاید ایستادن در مقابل نامرادی ها، ناکامی ها… راستی خانم بهبهانی! فقط نترسیدن از افتادن، نترسیدن از شکست خطر کردن را به شما آموخت و جز با این ویژگی ها شما نمی توانستید جست و جوها و کندوکاوها و سیر و سلوک تان را در دنیای بی کران و بی مرز اوزان بیشمار شعری یا به عبارت رساتر: موسیقی کشف نشده ودست نیافته در قلمرو شعر را دنبال کنید، ارزیابی خود شما چیست؟
سیمین: من سپاسگزارم که مرا مشمول این همه لطف قرار دادید و مطمئنم که استحقاق این همه را نداشته باشم ولی آرزو دارم که شرمسار در مقابل مردم نباشم و اما می فرمائید که چطور این اوزان را امتحان کردم یا آزمایش کردم برای من همیشه زندگی تجربه است تجربه پشت تجربه ی دیگر شعرمن هم بر پایه تجربه و آزمایش است از غزل ساده شروع کردم به دوبیتی های نیمایی رسیدم از چهار پاره های نیمایی باز به غزل پخته تری دست یافتم که اگر خاطر شما باشد یکیش را بیش از چهل سال پیش[امروز 56 سال پیش] شما در آژنگ جمعه (نشریه آن سالهای روشنفکران) مورد لطف قرار دادید و همان شاید برای من دلگرم کننده ترین انگیزه بود. انگیزه ای قوی و بعد از آن غزل، باز گذشتم و قانع نشدم به آن و به غزل هایی با وزن های تازه ای دست یافتم که این اوزان شاید به آن جهت بود که وزن های گذشته و آزمایش شده موجب یادآوری و تداعی با غزل های قدیم می شد به علاوه بسیاری از مضمون های روز با آن وزن هایی که اخت شده بود با مضامین عرفانی یا عشقی یا… هماهنگی نداشت، غریبگی می کرد در نتیجه من دست به شکستن فرم موسیقی غزل زدم و سعی کردم آن ها را از آن حالت مألوف بیرون بیاورم و نتیجه اش این شد که می بینید.
فرهنگ فرهی: با توجه به آن چه گفتید، می پرسم: آن نیازی که شما را به این جست و جو و مکاشفه واداشت چه بود؟ این که وزن های معمولی پاسخگوی مضمونی نبودکه در ذهن تان درخشیده بود و یا این که مضمون و قالب مثل دو خواهر توأمان باهم به دنیا آمدند و شما ناگهان در مقابل یک کشف تازه (به علت انتخاب یک مضمون تازه) واقع شدید؟
سیمین: دقیقا! می خواهم بگویم چون شما منتقد هستید بسیاری از کارهایی که خود شاعر نمی داند منتقد علتش را می داند وکشف می کند، الان که شما می فرمائید ناگهان من به کشفی رسیدم شاید درواقع همین طور باشد من اولین شعری را که از این دست گفتم هیچ نوع آزمونی از پیش با اوزان تازه نکرده بودم ناگهان خودش آمد.
فرهنگ فرهی: آثاری از اواخر مجموعه ی «رستاخیز» تان؟
سیمین: بله بله، من دیده ام رنگین کمان را/ من دیده ام در ذرات باران. این را که ساختم من هرگز آزمایشی روی اوزان تازه نکرده بودم این ناگهان به ذهنم رسید و بعد متوجه شدم که می شود با آن کلامی که به ذهن شاعر می رسد خیلی کارها کرد، می شود به اوزان گذشته تنوع داد و رفتم و رفتم و به تدریج به آن رسیدم.
فرهنگ فرهی: اما به نظر من خانم بهبهانی کشف شما در جهان وزن و موسیقی فقط نیست. هنر نگاه کردن شما هم هست. شما به آن چه که در پیرامون هر انسان دیگر هم هست نگاه می کنید اما آنچه شما می بینید متفاوت است و این خبر از این واقعیت می دهد که شما هنر دیدن را آموخته اید… چه فکر می کنید؟
سیمین: بله، خب! «دیدن» انواع گوناگون دارد یعنی یک وقت نگاه می کنیم شکل چیزی هم در چشم مان می ماند اما یک وقت به فضای پشت آن هم می اندیشیم، یعنی دیدن موجب می شود ما فضای پشت اجسام را هم تصور کنیم. این نوع از دیدن بسیار عمیق تر از آن دیدن سطحی است. مثلا فرض کنید اگر «زنی» را ببینم…
فرهنگ فرهی: یا«شتر» را!
سیمین: یا شتر را. خوب شد یاد من انداختید! بله شتر را. در یک نگاه سطحی آدم همانطور شکل و شمایل ظاهری اش را می بیند اما وقتی عمیق تر نگاه کند از آن شکل صوری شتر فراتر می رود و به حال وهوای بیابان می رسد و به حال و هوای نمک و شن و سختی ها و درشتی ها می رسد و بعد به حال و هوای کینه هایی که ممکن است شتری در دل اش ایجاد شود می رسد و بعد به عاقبت کار که شتر ممکن است با آن همه صبوری به جایی برسد که طغیان کند! این هم یک جور نگاه است.
فرهنگ فرهی: ببینید! شتر یک مضمون کهن است. یعنی مضمونی که از ابتدای پیدایش شعر ممکن بود شاعر انتخاب اش کند برای ساختن و پرداختن؛ و من که ندیدم شتر را اینگونه جامع و کامل با آن تشبیهات و استعارات و تصویرها توصیف کنند؛ خاصه صبر و مدارا را در مقابل کینه توزی و کینه ورزی. و این نشانه ی هنر نگاه کردن شماست. هنر کشف دوباره ی موضوع های کهنه است با دیدی نو.
استعاره ونمادپردازی شما خانم بهبهانی چنان در تاروپود شعر شما تنیده و در ساختمان کلی آن جای گرفته که خواننده را در فهم آن دچار مشکل نمی کند… به عبارت دیگر زبان شعری تان را پیچیده نمی کند… خودتان در مسیر کشف و خلق یک زبان سمبلیک، اگر شعرتان بهره گیری از این زبان را ایجاب کند، هیچگاه با بن بستی رو به رو شده اید؟
سیمین: فکر نمی کنم. من غالبا شعرهایی که به ذهنم میرسد درواقع در حالتی بیان می کنم که درحال عادی به آنها نگاه می کنم. فکر می کنم که شاید بعد از این دیگر نتوانم چنین شعری بسازم.
فرهنگ فرهی:در واقع کشف و شهودی است.
سیمین: درواقع یک چیزی به ذهنم می رسد. در همان لحظه با من دست به گریبان میشود! و من با آن دست و پنجه نرم می کنم! گاه خیلی آسان گاه خیلی سخت. و بعد از این آن حالت می رود. شعر که تمام شد می رود. تا مدتی هم من دیگر شاعر نیستم، اصلا! بعد دوباره در ذهنم جرقه هایی زده می شود و….
ادامه گفتگو در شماره آینده
***
قصیده ای در رثای سیمین بهبهانی غزلبانوی پرآوازه ، سروده ی اسماعیل خوئی، شاعر، نظریه پرداز و فیلسوف معاصر مقیم لندن که برای نخستین بار در جوانان چاپ می شود:
***
دریغا شگفت و شگفتا دریغ!
داشتم قصیده ی “در ستایشِ سیمین جانِ بهبهانی” را دستکاری می کردم تا به شادی ی بیرون آمدن اش از بیمارستان ، یک بار دیگر منتشرش کنم ، که ناگهان خبر شوم درگذشت این مهین غزل بانوی تاکنونی ی ما لال ام کرد.
و دیگر به گفته ی شاملو جان، ” چه بگویم؟ سخنی نیست .”
علی جان! من نیز، چون تو در مرگ مادر بی همتایت سوگوارم. و می دانم که تسلایی نیست.
برایت شکیبایی آرزو می کنم و توان تاب آوردن.
اسماعیل خویی- چهارشنبه-امرداد ۱٣۹٣
***
درستایش سیمین جان بهبهانی
به جان شعر، که جان ام از اوست،سیمین جان!
نبود ونیست مرا چون تو دوست، سیمین جان!
همین نه دوست ، که خود خواهر منی، در شعر:
چرا که جان تو نیز آن اوست، سیمین جان!
تو گرچه ماهی و من موجکی در این دریا،
ز دور با تو مرا گفتگوست ، سیمین جان!
همیشه بینم ات- ای شاعر همیشه!- که چون
سرت ز غم به گریبان فروست، سیمین جان!
غزل تر آیدت از آبِ دیدگان، این است
که شعر نسل تو را آبروست، سیمین جان!
غزل مهابتی از انفجار تندر یافت
ز عقده ها که تو را در گلوست، سیمین جان!
به خود می آردم آن گونه خواندن غزل ات
که گویی آینه ام روبروست، سیمین جان!
به جست وجوی حقیقت روانه ای و تو را
غزل گزارش این جست و جوست، سیمین جان!
عجب که نیست پریشان، اگر چه بیتابیت
گزاره ی غم ما مو به موست، سیمین جان!
بهار شعر تورا برگ ریز در پی نیست:
که جاودانه پر از رنگ و بوست، سیمین جان!
به غیر دُرد ننوشم ز جام شعر زمان:
خوشا می یی که تو را در سبوست، سیمین جان!
به زادروز تو، شاید که بر خود، از شادی،
به جای جامه، بدریم پوست، سیمین جان!
خوش آمدی به جهان، گرچه چون تویی در آن
نشان تیر غم از چارسوست، سیمین جان!
ز دشمنان نگون بخت داد و آزادی ست
به جان هر آن که تو را نیست دوست، سیمین جان!
تو را سخن کژی و لاغ بر نمی تابد:
چرا که، چون خودت، آیینه روست، سیمین جان!
بر آب های فصاحت، خرامِ شعرت را
وقار فاخر رفتار قوست ، سیمین جان!
نکوست خواستِ آزادی ، آری: از این روست
که هر چه ها که سرایی نکوست، سیمین جان!
درست عزم به رزم فقیه کردی جزم:
گجسته دشمن ایران هموست، سیمین جان!
خجسته میهن خود را دوباره می سازیم:
از آن سپس که رها زین عدوست، سیمین جان!
امیدوار به نسل جوانِ ایران ام:
که آفرینگر آینده اوست، سیمین جان!
به صلح و سازش امیدی نمی توان بستن:
چرا که دشمن ما فتنه جوست، سیمین جان!
بگو، بگو به زبانی رساتر از فریاد
به صلح جوی که: بیراهه پوست، سیمین جان!
از این خرافه ی شرخیز جانِ بسیاران
نیازمند بسی شست و شوست ، سیمین جان!
سکوت مردمِ ما از سر پذیرش نیست:
که این سکوت پر از های وهوست، سیمین جان!
طبیعی است که مردم به حزم رزم کنند:
که خصم دد صفت و دیو خوست، سیمین جان!
نشان دهد که نخشکیده است سرچشمه
همین که آب روانی به جوست، سیمین جان!
برای آن که نمیرد امید آزادی،
دوام عمر توام آرزوست، سیمین جان!
بیدرکجای لندن بیاتی 1421