مسعود اسدالهی را هم از دست دادیم

هفته گذشته مسعود اسدالهی چهره سرشناس سینما، تیاتر، رادیو، تلویزیون را هم ازدست دادیم. شاید خیلی ها مسعود را بخاطر تئاترهایی که درآمریکا روی صحنه برد می شناسند، ولی مسعود دیرینه ای بلند در زمینه ساخت بهترین سریال ها از جمله “طلاق“ را درایران داشت، سریالی که بسیار شیک، حرفه ای و دلنشین میلیونها نفر را به پای تلویزیونها می کشید.
مسعود از سالها پیش به بیماری قلبی دچار بود، یک بار تن به عمل جراحی قلب باز داد، و اخیرا نیز گرفتار بیماریهای دیگر چون پروستات و مثانه بود و همین او را به دو عمل جراحی تازه کشید که متاسفانه در نقل و انتقال از بیمارستانی به بیمارستانی، بعد به مرکز مراقبت های ویژه، دچار عفونت شدید شده و با وجود مراقبت های خاص پزشکان و پرستاران، متاسفانه در 78 سالگی از دست رفت.
در تمام مدت بستری بودن در بیمارستان و عمل های جراحی، کیخسرو بهروزی چهره آشنای فرهنگی شهر با مهر فراوان مراقبش بود، حسین حجازی چهره معروف رادیو تلویزیونی مرتب به سراغش میرفت، تا درآخرین مراحل زندگیش برای خلاصی اش از دستگاههای مختلف پسرش اوژن از نیویورک آمد و اجازه خلاصی پدر را داد طبق وصیت مسعود، اعضای بدنش به بخش پزشکی یو سی ال ای اهدا شد. خود بخود از مراسم خاکسپاری و حاشیه آن خلاص شد درحالیکه دو سه انسان خوب آمادگی هرنوع کمکی را پیشاپیش داده بودند.
مسعود دو بار ازدواج کرده و از همسر اول خود درایران یک دختر و از همسر دوم خود در آمریکا یک پسر داشت ولی خوشبختانه دوستان خوبی داشت، در تلویزیون ها برنامه های پرطرفداری داشت، در رادیوها نیز با برنامه هایش کلی شنونده داشت و تا آخرین هفته های زندگیش نیز فعال بود، همچنان اندیشه پویا و فعالی داشت ودر فکر یک نمایش تازه بود که بدلیل کرونا مدتی به تاخیر افتاد ولی اخیرا تدارک آنرا دیده بود که بیماری به او امان نداد. اسدالهی متولد 1323 خیابان امیریه تهران بود، که با سریال طلاق به شهرت رسید.
اسدالهی فارغ التحصیل دانشکده هنرهای دراماتیک بود. در فیلم “آرامش در حضور دیگران“ (تقوایی)، “درشگه چی“ (کریمی)، و نمایش “اتللودرسرزمین عجایب“ به کارگردانی (غلامحسین ساعدی) بازی کرد و بعد فیلم های: “علی کنکوری“، “همسفر“ (بهروز وثوقی و گوگوش) “قرنطینه“، “بابا خالدار“، را ساخت.
بعد از انقلاب وقتی به دادگاه فرا خوانده شد، جلوی تهیه فیلم هایش را گرفتند و با برچسب مائوئیست روبرو شد به سرعت از ایران خارج شد و به فرانسه رفت، بعد با نمایش آینه ها سر از لندن درآورد و عاقبت به شهر فرشته ها آمد و ماندگار شد.
مسعود به بازی در فیلم های آمریکایی ازجمله “رمبو“ دعوت شد که با وجود نقش بسیارحساس، در زمان نمایش فیلم، بیش از 80 درصد آنرا حذف کرده بودند.
مسعود اسدالهی از چهره های ارزشمند در زمینه فیلمنامه، کارگردانی، تهیه و بازیگری بود و جایش همیشه خالی است.
زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج
آخرین مصاحبه او در آلمان

نام اصلی: امیرهوشنگ ابتهاج، تولد: ۶ اسفند ۱۳۰۶، محل تولد: رشت، گیلان،
تخلص: سایه، ملیت: ایرانی، پیشه: شاعر و درگذشت: ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
امیر هوشنگ ابتهاج معروف به اه.الف سایهب مردی از جنس شعر و ادب فارسی که شعر هاي وی طرفداران زیادی دارد. این شاعر بنام ایرانی در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. وی هماکنون در شهر کلن کشور آلمان زندگی میکند. ابتهاج در گذشته طرفدار کمونیستها و عضو حزب توده ایران بوده است.
خانواده هوشنگ ابتهاج: امیر هوشنگ ابتهاج اولین فرزند میرزا آقا خان ابتهاج و فاطمه رفعت و تنها پسر یک خانواده ۴ فرزندی بود. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
دوران تحصیل امیر هوشنگ ابتهاج: هوشنگ ابتهاج شروع تحصیل و ادامهي تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات دبیرستانی در مدارس عنصری ، قاآنی ، لقمان ، و شاهپور در شهر رشت و بعد برای کلاس پنجم متوسطه در دبیرستان تمدن تهران سپری کرد.
عاشقانههای هوشنگ ابتهاج: وی در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهاي شد که در آن ایام سرود. بعد ها که ایران غرق خون ریزی و جنگ و بحران شد، شعری با اشاره به همان روابط عاشقانهاش با گالیا سرود.
ازدواج هوشنگ ابتهاج: درسال ۱۳۳۷ با خانم آلما مایکیال ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا ا۱۳۳۸ب، کیوان ا۱۳۳۹ب،آسیا ا۱۳۴۰ب، و کاوه ا۱۳۴۱ب میباشد.
گزیدهای از مصاحبه با امیر هوشنگ ابتهاج در آلمان
هوشنگ ابتهاج از روزمرگیهایش میگوید:
هوشنگ ابتهاج: من دو، سه ساعت بیشتر نمی خوابم. صبح خیلی زود بیدار می شوم. خودم چای درست می کنم. صبحانه یک لیوان چای می خورم با کمی نان خشک تا ظهر. روزها می نشینم گاهی تلویزیون تماشا می کنم و می بینم که دنیا روز به روز دیوانه تر می شود.
بعد ناهار می خورم و دوباره دیوانگی دنیا را تماشا می کنم. برایم جالب است که بدانم آخر این دیوانگی دنیا, تا به کجا خواهد کشید. بعد شب هم کمی می روم و می خوابم. همین. هیچ کار مهمی نمی کنم.
در آلمان هم شعر می گویید؟
بله. این ویروسی است که از تن آدم نمی رود. ترسم این است که در آن دنیا هم دچار شعر گفتن شوم. شعر گفتن ایران و آلمان و ژاپن ندارد. گاهی چیزهایی به کله شما می آید و شما یاد گرفته اید, که آنچه حس می کنید، بگویید. گاهی کمتر و گاهی بیشتر.
علت مهاجرت هوشنگ ابتهاج به آلمان
هوشنگ ابتهاج: رفتن من اجباری بود. اول یکی از بچه هایم رفت آلمان، بعد زنم رفت که بچه ام تنها نباشد. بعد بچه های دیگرم رفتند. یک مدتی هم من ممنوع الخروج بودم. بالاخره من هم رفتم. البته مهاجرت نکردم، گاهی تهران هستم و در سال خوشبختانه چندین ماه ایران هستم.
سبک زندگی هوشنگ ابتهاج در آلمان
هوشنگ ابتهاج: من همه جا خودم هستم، همان طور در تهران زندگی می کنم که اینجا زندگی می کنم.
نظر هوشنگ ابتهاج دربارهی مهاجرت
هوشنگ ابتهاج: البته من خودم مهاجرت نکردم ولی اگر چیزی زندگی شما را تهدید می کند و خطر مرگ برای شما وجود دارد، شما حق دارید که هر نقطه خطرناکی را ترک کنید تا در امان باشید.
یا مثلا می خواهید کاری کنید که اصل زندگی تان است در جایی می شود و در جای دیگری نمی شود؛ حتی اگر کار عبثی باشد، مثلا می خواهید شیپور بزنید. البته منظورم از شیپور، آلت موسیقی نیست.
شما نمی توانید در خانه خودتان شیپور بزنید چون همسایه داد می زند که آقا شلوغ نکن، می خواهیم بخوابیم. شما نه تنها حق دارید بلکه وظیفه شماست جایی بروی که این تنها غرض زندگی تان را انجام دهید؛ حالا چه به بیابان بروید، چه جایی بروید که کسی مانع کارتان نشود.