زندگی من بازیچه دست دو برادر

من هنوز باورم نمی شود دو انسان، دو برادر، زندگی مرا آنگونه بازیچه خود قرار داده باشند! زندگی آرامی را، که می توانست سر و سامان ابدی داشته باشد


نیما و نادر را در عروسی خواهرم دیدم، نیما با اصرار از من تقاضای رقص کرد. مادرم با اشاره به من فهماند که ایرادی نیست، شاید بخت تو در همین رقص باشد. براستی هم چنین شد، چون نیما دو هفته بعد به خواستگاری من آمد و به دلیل آشنایی دیرین پدرش با پدرم، این وصلت به آسانی صورت گرفت، خصوصا که هردو در یکدیگر خصوصیات مشترکی دیدیم. دلبستگی ما زمانی بیشتر شد که فهمیدیم از لحاظ موزیک، غذا، رنگ ها، و سایرخصوصیات، عادات مشابه و مشترکی را با یکدیگر داریم. نادر نیز با یکی از بهترین دوستان من نامزد شد. این روابط خود بخود سفرهای مشترک و رفت و آمدهای دوستانه و همیشگی را بدنبال داشت. بطوریکه در سال ۱۹۸۴ از ایران برای یک گردش ۳۰ روزه به ترکیه رفتیم و قرار شد بعد از بازگشت نادر و نازنین نیز با هم ازدواج کنند.
من نمیدانم در آن سفر چه گذشت که ناگهان نیما به بهانه جویی هایی پرداخت و مرتب زیبایی و نجابت و اندام نازنین را به رخ من می کشید، از سویی نیزنادرمرتب دور و بر من می گشت و می کوشید به من بفهماند که نیما مرد سالم و وفاداری نیست.
وقتی از سفر برگشتیم نادربهانه آورد، به دلیل روابط پشت پرده نامزدش با شوهر من، دیگر مسئله ازدواج را منتفی ساخته است! بعد هم به من توصیه کرد نیما را کنار بگذارم و به فکر مرد تازه ای در زندگی ام باشم. من که به شوهرم علاقه مند بودم کارم با نادربه جروبحث کشید و حتی یکبار او را از خانه بیرون انداختم و همان شب نیما برایم هدیه گران قیمتی خرید و نجابت مرا ستود. از این ماجرا دو سه سالی گذشت تا همه ما به کانادا آمدیم و در اینجا مقیم شدیم. البته در این مدت روابط من و نادر در حد سلام و علیک خشک و خالی بود.
در اینجا دوباره رفتار و کردارنیما تا حدودی تغییر کرد و من یک روز که از سر کار برگشتم یک پاکت سیاه رنگ جلوی در دیدم، بلافاصله آنرا برداشتم و با کنجکاوی بدرون رفته و آنرا گشودم، حدود ۲۰ قطعه عکس رنگی از نیما با یک دختر بسیار زیبا در حالات مختلف درون آب بود، دیدن عکس ها کلافه ام کرد، در همان حال عکسها را تکه تکه کردم و در آتش سوزاندم و بعد هم هر چه ظرف جلوی دستم بود شکستم سپس روی زمین نشسته و به سختی گریستم. در همان حال نیما زنگ زد و بر روی انسرینگ پیغام گذاشت که برای یک کار مهم اداری باید به نیویورک برود و برگردد و امکان آمدن به خانه و خداحافظی را ندارد! شنیدن این پیام مرا بیشتر خشمگین کرد، از خانه بیرون آمده و بی هدف به رانندگی پرداختم. در همین لحظه بود که تلفن دستی ام زنگ خورد و صدای نادردر گوشی پیچید. آرام گفت سپیده دلم برایت خیلی تنگ شده، تو بعنوان یک عضو عزیز فامیل برایم خیلی باارزشی، دلم میخواهد گذشته را که در واقع واقعیتهای تلخی بود فراموش کنی. یک روزی شاید به این نتیجه برسی که من راست می گفتم، آنوقت به چهره واقعی من پی خواهی برد.
من به گریه افتادم و گفتم متاسفانه تو راست می گفتی، نیما واقعا مرد بی وفا و بی صفتی است که سالها مرا فریب داده و خود را مرد وفاداری معرفی کرده است، ولی من دیگر خسته شده ام و قصد طلاق دارم.
نادرگفت من با تو خواهم بود، در پشت پرده تو را حمایت خواهم کرد. امیدوارم هر تصمیمی می گیری عاقلانه و منطقی باشد، فقط عجول نباش، اجازه بده من کمکت کنم.
آن شب قرار گذاشتیم نادر بدون اطلاع خانواده برایم وکیلی بگیرد و در پشت پرده مرا حمایت کند. دو روز بعد که شوهرم بازگشت من دیگر به او فرصت ندادم و در حالیکه کاملا گیج شده بود، وادارش کردم مسئله طلاق را دنبال کند و در طی ۵ ماه، با وجود وساطت دوستان و آشنایان، ما از هم جدا شدیم و در این مدت نادر چنان مرا زیر چتر حمایت خود قرار داده بود که شدیدا به او علاقمند شدم و باور کردم که او تنها جوانمرد خانواده و تنها آدم دلسوز در زندگی من است. نادر می گفت عاشق من شده ولی دلش نمی خواهد بمن نزدیک شود، اولا نمیخواهد برای خانواده اش به ویژه برادرش هیچ سوء تفاهمی پیش آید و بعد اینکه من فرصت انتخاب پیدا کنم و اعصابم عمیقا آرام شود.
من به نادرفهماندم او را به خوبی شناخته ام، او را مرد ایده آل خود میدانم و حاضرم تا پایان عمر کنارش بمانم. برای اینکه از خانواده و دوستان دور بمانیم و به قولی زندگی آرامی داشته باشیم، از تورنتو به ونکوور آمدیم و زندگی تازه خود را بعد از ازدواج رسمی آغاز نمودیم. بدلیل درگیری های اخیر و یک اختلاف نظر و نزاع لفظی میان دو برادر، ما هردو بهانه ای برای این دوری از فامیل داشتیم. یک سال بعد من صاحب دختری شدم و همزمان خانواده من به کانادا آمدند و ماجرای ازدواج من و نادر برملا شد. خیلی ها با تعجب با این رویداد روبرو شدند، خیلی ها برای من پیامهای بدی دادند و در این میان نیما یک شب زنگ زد و گفت تو زن ساده دل و زود باوری هستی. تو هنوز نمیدانی در پشت پرده زندگیت چه توطئه ای بوده است! من بر سرش فریاد زدم، او نیز فریاد زد و گفت من و نادربر سر نجابت تو در ترکیه شرط بندی کرده بودیم، شرط ما بر سر ویلای پدر در شمال بود، متاسفانه نادر برنده شد، هم تو را صاحب شد هم آن ویلای گران قیمت را!
من گوشی را قطع کردم و تا رسیدن نادربه خانه، صدها بار از خدا خواستم که همه این حرفها دروغ باشد. نادروقتی با این حرفها روبرو شد با دستپاچگی گفت شرط بندی اولیه ما درست بود، ولی من شکست خوردم و تو مرا از خانه بیرون کردی! ولی بعد فهمیدم عاشق تو هستم و حالا نیز خوشحالم که همسرم هستی.
من بدون توجه به حرفهای نادر، به تحقیقات خود ادامه دادم و فهمیدم که ماجرای آن عکسها که سبب جدایی من و نیما شد، مربوط به سالهای قبل از آشنایی ما بوده، بعد هم فهمیدم نادرآن ویلا را صاحب شده است.
حالا در مرز جنون قرار گرفته ام، واقعا نمیدانم چه کنم؟ دخترم عاشق پدرش است، من همه ایده آل هایم را درنادر می بینم ولی با برملا شدن این واقعیت در ادامه زندگی خود مانده ام، از شما یاری می خواهم، بگویید چه کنم قبل از آنکه فاجعه ای پیش آید، قبل از آنکه من دست به اقدام عجولانه ای بزنم.
سپیده- ونکوور

.


دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به بانو سپیده از ونکوور پاسخ می دهد.
حادثه مربوط به دو برادر است که درنهایت تنگاتنگ با یکدیگر کار مبارزه بر سر ارث پدر را به مسئله خانوادگی کشیده اند و همانگونه که اشاره شده است سبب فروپاشی در روابط خانوادگی یکدیگر شده اند. همه ی برنامه ریزی ها حکایت از مردم ستیزی دو برادر در این دارد که بتوانند هم به تمایلات خود جامه عمل بپوشانند و هم در عین حال رقابت های دوران کودکی را بصورت رفتاری که بیشتر بی شباهت به قمار نبود در بیاورند. در این میان بدون تردید سپیده از آنچه پیش آمده است بیشتر رنج می برد. در این حادثه باید از یکسو درباره دو برادر که می توانند برای اطرافیان دور و نزدیک خطرناک باشند اشاره داشت ولی مسئله زمانی برای سپیده پیچیده جلوه می کند که می بیند دخترش به پدر علاقمند است. در زمان حاضر نیما یک ویلا به برادر خود باخته است و نادربه ابراز علاقه پرداخته است و سپیده نمی داند که دراین موقعیت چه باید کرد؟
بنظر من هیچیک از این دو برادر آمادگی برای تعهد در زندگی زناشویی ندارند. سپیده جوان است میتواند برای خود آینده بهتری را بوجود بیاورد. دو برادر با ویژگیهای اخلاقی بسیار ناگوار همچنان می توانند آسیب رسان باشند. قانون از سپیده برای نگهداری فرزندش پشتیبانی می کند. پدر، اگر مهربان باشد فرزندش را فراموش نمی کند؛ پدری در زندگی فرزند خود تمام طرح و برنامه اش نقش کش برای خواهر زن بوده است نمی تواند نقش یک پدر متعهد را در زندگی فرزند خود ایفا کند.