1365-10

1365-8

برای ما بسیار مهم است که چه کسانی را به برنامه گپ دعوت می کنیم  چرا که دوست داریم کسانی باشند که در بین مردم جایگاه خوبی داشته باشند و کار جالبی را انجام داده باشند وانسان های خوبی باشند و این گفتگوها نتیجه مثبت هم داشته باشد و فقط راجع به این که چند آهنگ خوانده اند و … نباشد اینبار هم هنرمندی را دعوت کردیم  که سالهای سال است که در لس آنجلس به کار هنری و خدمت به همکاران و مردم مشغول است.

******

 
• یکی  از دلایلی که تو را به برنامه گپ دعوت کردیم آهنگهایی است که اخیرا به بازار ارائه کردی و یکی از این آهنگها آهنگی است که راجع به ایران خواندی که وقتی من این آهنگ را گوش کردم احساس کردم بعد از سی و اندی سال روی آسمان ایران پرواز می کنم ترانه ای که بابک رادمنش با آهنگی زیبا ساخته که بسیار دلنشین است و فکر میکنم که رادیو و تلویزیونها بایستی استقبال زیادی از این ترانه کرده باشند.
– متاسفانه خیر تنها کسی که این کار را پخش کرد تلویزیون امید ایران بود که خودم در آن برنامه دارم- برنامه گمشده ها- و یک چند بار هم تلویزیون پارس و بقیه   محبتشان شامل حال من نشد، من از همه خواستم حتی ویدئو را برای همه فرستادم و اعلام کردم این ترانه را به عنوان ترانه ای که برای ایران خوانده شده پخش کنند و لی چون این ترانه را من یعنی فرخ خوانده بودم نخواستند پخش کنند.
• متاسفانه ما هنوز در این شهر زیبای فرشته ها روحیه باندبازی خودمان را داریم یعنی کسانی هستند که با توجه به ارتباطاتشان چشم بر روی خیلی از واقعیت های درست بسته اند چون این ترانه یک ترانه زیبای احساسی است وحتی سیاسی هم نیست  که بعضی ها دچار مشکل شوند و درآمدشان قطع شود ولی این ترانه، در هرکجای دنیا می تواند شنیدنی باشد و ورد زبان آدمها، بنابراین  من تعجب می کنم که چرا چنین ترانه ای اصلا در رادیو تلویزیون های دیگر پخش نمی شود.
– شما همه را مثل خودتان می بینید، شما سی سال از مقام هنرمندان حمایت کردید بدون هیچ چشمداشتی چون که شرف کاری دارید برای اینکه همیشه  حامی هنرمندان بودید و درجه گذاری نمی کردید ولی ما اینجا دوستانی داریم که بطور مثال می گویند فلانی  و یا فلان کار «عددی نیستند» که حتی حاضر نیستند کار را بشنوند و قبل از شنیدن کار نتیجه گیری می کنند.
• از حق نگذریم صدایت هم خیلی بهتر و پخته تر شده.
– بعد از سی سال اگر بچه دبستانی هم بود دکتر شده بود.
• ما خواننده هایی داریم بعد از سی سال خارج می خوانند، این به علت این است که شما خودت عاشق  این کار هستی و مطالعه کردی و وقت گذاشتی.
– چقدر قشنگ هست که وقتی با یک هنرمندی صمیمیت و رابطه ای نداریم حداقل اجازه بدهیم بقیه کارهای او را گوش کنند ولی متاسفانه این ها گوش ها و چشم ها را می بندند و اجازه نمی دهند کسی از این دیواری که دورشان کشیدند وارد شود که شاید از روی حسادت باشد.
• شاید بعضی از مردم تو راعمیقا نشناسند که اشعاری از شعرای نامدار و آهنگسازان برجسته خوانده ای که بسیار هم معروف شده و برنامه بسیار  قشنگی هم در تلویزیون امید دارید ولی شاید خیلی ها ندانند که  فرخ یک مدتی کلینکی را اداره می کرد که من می توانم بگویم که 99 درصد هنرمندان و دوستان رسانه ای هرگونه ناراحتی جسمی داشتند می رفتند به آن کلینیک و فرخ با روی خوش و بدون اینکه از کسی پولی بگیرد همه امکانات پزشکی را در اختیار آن ها قرار می داد حتی روزی من در آنجا دیدم یک کیسه دوا همراه یکی از خواننده های معروف می کردی.
به خاطر دارم که گفت فرخ جان چی به من میدی آجیل؟! وفرخ گفت نه از آجیل بهتره و چقدر کمک کردی به هنرمندان در طی بیست سال که هیچ وقت فراموش نمی شود. چه شد که از این کار دست کشیدی؟
– آن کلینیک را من با پدر همسرم آقای دکتر علوی اداره می کردیم که ایشان همانجا طبابت می کردند و وقتی بازنشسته شدند و امکان کارکردن نداشتند بعد از 17-18 سال آنجا را فروختیم. خوب کار درست هم همین بود که اگر انسان کاری از دستش برای دیگری بر می آید انجام دهد من کار انسانی و معمولی انجام دادم.
• حتی من خاطرم هست که بچه ها نیمه شب با تو تماس می گرفتند دوست دارم چند مورد را تعریف کنی.
– اگر گفته شود شاید فکر کنند که گله می کنیم ولی وقتی که کلینیک بسته شد حتی یک درصد از افرادی که می آمدند حتی به من زنگ هم نزدند و اصلا مسئله ای نیست چرا که من این کاررا برای تشکر آنها انجام ندادم، من این کار را برای دل خودم کردم برای اینکه فکر میکردم از این طریق می توانم کسی را خوشحال کنم و از درد نجات دهم و تمام جنگ وجدل من در برنامه گمشده ها همین است که شما  که سر کار هستید و قدرت دارید کمک کنید و کار خوب انجام دهید.
آقای رئیس جمهور، رهبر، شاه و یا نخست وزیر شما توسط مردم به این نقطه رسیدید پس این مردم از شما انتظار کمک دارند. چرا که ما همه رفتنی هستیم و هیچ یک از ما اجازه اقامت دائم نداریم پس حداقل از این دنیا که می رویم اینجا را برای فرزندانمان جهنم نکنیم، پس اگر کاری انجام می دهیم برای بازماندگانمان انجام دهیم.

1365-9

• اخیرا آهنگی را شنیدم به نام «غوغای ستارگان» که ابتدا این آهنگ را پروین که امیدوارم هر جای این دنیا  که هستند خوب و خوش باشند خوانده بودند. دوست دارم بدانم که چطور جرات کردی که این آهنگ مشکل را بخوانی؟
– من از زمانی که بچه بودم این کار را پدرم خیلی دوست داشت وهمیشه پدرم زمزمه می کرد و باعث شد من یک حالت عجیبی نسبت به این آهنگ پیدا کردم و سال ها گذشت و پدر من از دنیا رفتند ومن با آقای همایون خرم تماسی داشتم و از ایشان اجازه گرفتم که این کار  را بخوانم و ایشان گفتند که این کار ایشان تبدیل شده به سرود وهمه این کار را خواندند و من قلبا از بعضی از این بازخوانی ها راضی نیستم پس به همین علت از شما خواهش می کنم که اگر شما خواندید قبل از پخش من باید این را بشنوم و اگر خوشم آمد پخش کنید و من هم همین کار را کردم و بعد از اینکه گوش کردند گفتند که بعد از پروین، این کار بقدری روی من تاثیر گذاشت که حد ندارد و با کمال میل می گویم که بخوان واینگونه به من اجازه دادند.
• پس رخصت گرفتی و خواندی؟
– بله و درستش هم همین است. من خودم چند آهنگ داشتم که بعد فهمیدم آهنگ و یا شعر آن برای کس دیگری هم ساخته شده که از شرف کاری دور است که اجازه ای نگیریم. من بعد از 25 سال که یک کاری را در آلبوم اولم خواندم از آقایی تلفنی داشتم که آقای فرخ شما این آهنگی که خواندید شعرش از من است. و من گفتم که من از آهنگسازش شعر وآهنگ را با هم خریدم ولی آن شاعر گفت چیزی دریافت نکرده است که بعد از 25 سال ما با هم رفتیم نشستیم و صحبت کردیم و من پول آن شعر را به ایشان دادم با وجود اینکه یک بار قبلا من پول را پرداخت کرده بودم ما به کجا می رویم و چه کار می کنیم ما می خواهیم یک اسم خوب از ما به جای بماند. من می توانستم انکار کنم چون دو پسر وکیل هم  که دارم و طبق سند می توانستم مدعی شوم که من پول شعر را پرداخت کردم ولی اسم من برای من خیلی مهم هست و اگر کسی برای من یک قدم بردارد اگر تا 100 قدم برای او قدم برندارم آرام نمی شوم. 
• اصولا در دنیای موسیقی ایرانی به چه کسانی گوش می کنی؟
– من صدای خانم ها حمیرا، گوگوش را خیلی دوست دارم و آقای داریوش، کلا به همه علاقه دارم ولی این ها را بیشتر گوش می کنم. وقتی کار زیبایی خوانده می شود ماندگار و شنیدنی میشود.
• می دانم که با ویگن دوستی صمیمانه ای داشتی و رفت وآمد داشتی؟
– بله در 8-9 سالگی که در اهواز زندگی می کردیم. ما یک روز با خبر شدیم که ویگن  در مسیر اهواز به آبادان با میله فلزی تیر چراغ برق تصادف کرده و اگر خاطرتان هم باشد روی بینی ویگن علامتی بود که بعد او را به بیمارستان جزایری که شاید 100 قدم با خانه ما فاصله داشت منتقل کردند. برادر بزرگ من بسیار ویگن را دوست داشت، ما به بیمارستان رفتیم جمعیت زیادی جمع بودند و پاسبان ها هم اجازه ورود به کسی نمی دادند ولی با بچه ها کاری نداشتند پس ما وارد بیمارستان شدیم و در داخل بیمارستان ویگن را پیدا کردم و رفتم نشستم پهلوی ویگن. بعد از 2 ساعت، ویگن چشمهایش را باز کرد و سئوال کرد تو کی هستی و من گفتم  فرخ هستم گفت اینجا چه میکنی؟ گفتم فهمیدم که شما تصادف کردی آمدم به دیدن شما. حدود 2 ساعتی با هم حرف زدیم و از من قول گرفت که باز هم بروم و به ایشان سر بزنم که گفتم خوب صحبها می روم مدرسه ولی عصر می آیم ولی اشکال کار این است که پاسبان ها اجازه ورود به من نمی دهند. آن زمان هم یک ایران بود و یک ویگن، ویگن به دکترها و مسئولین گفت که به من اجازه ورود بدهند و خلاصه یک ماه ونیمی در بیمارستان بود و من هم هر روز غذا و میوه می بردم بیمارستان. قلوه پلو که خوزستانی ها درست می کنند دوست داشت. بعد هم نزدیکی مرخص شدن مادرم قول گرفتم که بیایند به خانه ما که آمد و بعد هم ما ماشین و راننده گذاشتیم زیر پایش که رفت آبادان و من فکر کردم خوب دیگر رفت که رفت. ولی همان شب ساعت 12 شب زنگ خانه ما را زدند دیدیم  با رئیس باشگاه شرکت نفت آبادان برگشته که هوا سرد بود چند تا پتو خواستند و ساعت 2-3 صبح هم رفتند ولی دوستی ما همینطور ادامه پیدا کرد حتی زمانی که به امریکا آمده بودند وقتی بر می گشتند ایران و اهواز مستقیم می آمدند به خانه ما .
• خاطرم است که وقتی خوانندگی را آغاز کردی ویگن نگاه مثبتی به تو داشت.
– من و شما و ده نفر دیگر تنها کسانی بودیم که تا آخرین روزها او را همراه بودیم گاه زمان بیماری می رفتم کنارش می نشستم تا می خوابید یا صحبت می کردیم یا کنار پیانو می نشست و می زد من هم آرام می خواندم.
قرار بود برادرش در نیویورک ترتیب پیوند  مغز استخوان را بدهند ویگن را معالجه کنند ولی دکتر ها گفتند که اینقدر ضعیف شده که به این کار نمی رسد ولی فکرش اینطور بود که وقتی خوب شد با هم یک تور بگذاریم دور دنیا را بچرخیم.
• همانطور که اشاره کردم صدایت پخته تر شده و آهنگهای جدیدی راکه گوش می کنیم یک پختگی خاصی در آن ها حس میشود راجع به کسانی که با آن ها کار کردی در این آهنگهای اخیر توضیح بده.
– یک شاعر جدید 20 ساله به نام مبین باقری درایران با من تماس گرفت که به آن ها هم اجازه فعالیت بدهیم و کارهای آن ها راگوش کنیم وهمینطور جوان دیگری به نام رامین جم که من هم شعرهای این دو عزیز را خواندم و اگر ما هم اجازه ندهیم که این  جوانان هم وارد میدان بشوند، گلستان هم اگر باشد خشک خواهد شد.
• راجع به برنامه تلویزیونی «گمشده» که در تلویزیون امید ایران اجرا می کنی صحبت کنیم چرا که ما از 25 سال پیش یک صفحه کامل داشتیم که گمشده ها را پیدا می کردیم ولی درحال حاضر   صفحه کوچکتر شده است ولی گاهی یک نیم صفحه کم تر یا زیادتر داریم ولی چرا درآن زمان بعضی اوقات 2 صفحه هم می شد اگر خاطرت باشد اوایل همه از ایران آمده بودند و یک دیگر را گم کرده بودند  نه فیس بوکی بود که یکدیگر را پیدا کنند نه اینترنت پس جوانان راهی بود برای پیدا کردن دوستان وآشنایان.
– اتفاقات حقیقی که می افتد بسیار جالب است. این برنامه تنها برای گمشده ها نبود بلکه  دراین قبیله عشق ما اگر کسی دچار مشکلی هم بود ما سعی می کردیم کمک کنیم مثلا یک نفر در داراب امکان راه رفتن نداشت ما “قبیله عشق” پول جمع کردیم و ویل چیر (Wheel Chair) تهیه کردیم. دو تا از این اتفاقها خیلی برای من تاثیرگذار بودند یکی آقایی بود که از آلمان تماس گرفتند 50 ساله 4 فرزند داشتند وقتی که 6 ماه بوده در آبادان بین خانواده پدری و مادری اختلاف پیش می آید و پدرش او را پنهان می کند و به مادر می گوید که خانواده تو در حین این جنگ و دعوا پسرمان را کشتند و قبر دروغینی هم نشان مادر می دهد. وقتی این داستان را تعریف کرد من یک تلفن گرفتم از یک نفری در انگلستان که گفت این داستان زن عموی من است که ناراحتی قلبی هم دارد و ما ترتیب دادیم که همدیگر را دیدند البته خیلی مراقب بودیم چون این خانم ناراحتی قلبی داشت ولی بعد از 49 سال و 6 ماه همدیگر را دیدند.
یک داستان دیگری که تاثیرگذار بود این بود که آقایی تماس گرفت و راجع به پسرش صحبت کرد که زمانی که 2 ساله بوده سردرد گرفته و در بیمارستان نمازی شیراز به خاطر تشخیص اشتباه یک پزشک مورد عمل جراحی قرار گرفته و بعد از عمل متاسفانه دچار مرگ مغزی شد و با دستگاه زندگی می کند یک سال در بیمارستان نگه داشتند ولی بعد بیمارستان اعلام کرد که دیگر بیش از این نمی توانند بچه را نگه دارند پس پسرش را با تمام دستگاه منتقل کرد به خانه و 3 سال هم در خانه نگه داری کرده و حالا که 6 ساله شده پدرش در تلویزیون شرح داده که هر چه داشته و نداشته  فروخته و در نهایت کلیه خودش را هم فروخته. که در آن زمان چیزی حدود 4-5 میلیون تومان جمع کردیم و فرستادیم که چند روز بعد رفتند و این آقا را گرفتند که چرا به برنامه تلویزیونی فرخ تماس گرفتی و آبروی ما را بردی و مبلغی را از بابت جریمه از این آقا گرفتند.
این برنامه هیچ عایدی برای من ندارد و دو تا پسرهای من درحقیقت اسپانسر و یا حامی مالی این برنامه هستند چون انسان آمیخته این عواطف می شود و این عشق مردم و اینکه لبخندی را به لبهای آن ها بیارم وجدانم را آرام می کند و آن یک ساعت برنامه اینقدر من را آرام می کند که اصلا فراموش می کنم در لوس آنجلس هستم.