1492-77

درگذشت شاهدخت اشرف پهلوی

1492-78

دراولین روزهای سال 2016، شاهدخت اشرف پهلوی، خواهر توامان محمدرضاشاه در سن 96 سالگی در ویلای شخصی خود در جنوب فرانسه درگذشت.
شاهدخت اشرف پهلوی در طی سالها اقامت خود در ایران به فعالیت های سیاسی و اجتماعی مشغول بود و از اولین زنانی بود که به دستور پدرش بدون حجاب در همه محافل اجتماعی ظاهر می شد.
اشرف پهلوی یکبار در 17 سالگی با پسر قوام السلطنه ازدواج کرد، و صاحب پسری بنام شهرام پهلوی نیا شد و بعد از دو سال در سال 1322 با احمد شفیق ازدواج کرده و ثمره اش دو فرزند شهریار و آزاده شفیق بودند و سپس در سال 1340 با مهندس بوشهری وصلت کرد. اشرف پهلوی درجابجایی نخست وزیران نقش داشت وبعدها در سازمان خدمات اجتماعی، سازمانهای زنان وابسته به سازمان ملل، کمیته مبارزه با بیسوادی و ریاست هیئت نمایندگی سیاسی ایران در مجمع عمومی سازمان ملل مصدرکار بود.
اشرف پهلوی سالها در نیویورک زندگی می کرد و بعد بدلیل بیماری آلزایمر به جنوب فرانسه نقل مکان کرد.

درگذشت فرامرز سلیمانی
شاعرنامدار، روزنامه نگار و جراح برجسته

1492-79

انگار همین دیروز بود، که فرامرز سلیمانی بهمراه ترانه خلعتبری ودکتر سهراب به دفتر جوانان آمده بودند. همانجا بنا به تقاضای بچه های جوانان و پیگیری ترانه خانم عزیزمان که خیلی زود رفت، فرامرز سلیمانی از سروده های خود خواند و خاطره ای زیبا در دفتر جوانان برجای گذاشت.
فرامرز سلیمانی که در آستانه سال نو میلادی، در سن 75 سالگی در حومه واشنگتن با زندگی وداع گفت، شاعر، مترجم، روزنامه نگار بود و متولد ساری و تحصیلات خود را بعدا در مدرسه هدف تهران ادامه داد به دانشگاه تهران رفت بعدها دکترای رشته بیهوشی، جراحی زنان زایمان را در امریکا کسب کرد.
فرامرز سلیمانی سردبیری کتاب موج، مجله بین المللی «نوشتا» را داشت و مجموعه هایش شامل : گلوی سرخ سهراب، آوازهای ایرانی، رویایی ها، خط ها و نقطه ها بودند.
یادش و سروده هایش، او را همیشه زنده نگه می دارد. برای خانواده اش صبوری آرزو داریم.

اصلی و بدلی

مهدی ذکایی (نوشا)
دیماه 1394 خورشیدی

برای دوست دیرینه و همنام گرانمایه ام آقای مهدی ذکایی سردبیر مجله وزین جوانان که گاهی ناآشنایان مرا به جای ایشان مورد خطاب و پرسش قرار میدهند.

1492-80

اصلی و بدلی

گاهگاهی کسی زمن پرسد
که فلان داستان نوشته ی کیست؟
گویمش، این که در حضور شما است
هم ذکایی است، هم ذکایی نیست!
آن ذکائی، یکی گهر باشد
اصل او باشد، این یکی بدلی است!

همنام
یار دیرینم، ای ذکایی جان
مرد بُرنا دل همیشه جوان
خود، مراد همه جوانانی
کز جوانیت، با «جوانانی»
صفحه پرواز دلبران بودی
همنشین ستارگان بودی
دمی غافل نبودی از آنان
زآن همه ماهپاره دلداران
شعر می گفتی آن زمان زیبا
تور می بافتی لب دریا
با غزالان، غزلسرا بودی
گرچه گاهی رقیب ما بودی
هر کجا بود ماهی تازه
تور تو بود بهرش اندازه
بگذریم، ای رفیق دیرینه
ای حضورت، زلال آئینه
زشت و زیبا، هر آنچه بود گذشت
چشم بر هم زدیم و زود گذشت
گر به پرسی زحال واحوالم
خوب یا بد همیشه می نالم
با من، این روزگار بازی کرد
توسن بخت، ترکتازی کرد
بعد از این سالهای دربدری
بروم سوی مطلب دگری
یادی از دوستان دور کنیم
دفتر یادها مرور کنیم
مثلا رفت هاشم محجوب
آن سراپا محبت و محبوب
اعتمادی که نام دیگر داشت
قصه هایی چو شیر و شکر داشت
شده آواره همچو من یا نه؟
یا که عزلت گزیده در خانه
و آن سیه چرده یار کرمانی
نازک اندام و تلخ و قلیانی
نام او خواهی ای نکو رفتار
الفی پیش رونقی بگذار
و از طبایی که شعر هم می گفت
پشت میز اداره هم می خفت
دیده ام بارها سروده ی او
اهل شیراز بوده، دوده ی او
کسی از دوستان در اینجا هست؟
در «ولی» هیچ یک از آنها هست؟
من، دلم تنگشان شود گاهی
فاصله، آه- ماه تا ماهی
الغرض، این که بعد رفتن من
گر رسیدی به خاک پاک وطن
بر خیالت، دریچه ای وا کن
خوب، هر گوشه را تماشا کن
یاد از این «مهدی ذکایی» کن
شاد، «نوشا»ی روستایی کن.