1515-36

نمایش فیلمهای «من سالوادور نیستم» و
«50 کیلوآلبالو» در شهرهای مختلف آلمان سولدات شدند

1515-37

یکشنبه سوم آوریل نمایش فیلم «من سالوادور نیستم» با شرکت «رضاعطاران» در هامبورگ و روزهای دیگر در شهرهای مختلف آلمان منجمله فرانکفورت، کلن، مونیخ، دوسلدرف، برلین و … در تمام شهرها سولدات شدند همچنین فیلم «50 کیلو آلبالو» به کارگردانی مانی حقیقی نیز دوبار در هامبورگ، یکشنبه بیست و نهم ماه می و دوازدهم ژوئن در هامبورگ و روزهای دیگر درشهرهای دیگر آلمان تماما سولدات شدند. خبرهای کاملتر و نمایش دیگر فیلمهای جدید در شماره های آینده مجله جوانان به اطلاع دوستان خواهد رسید.

مجموعه طنز جدید غضنفر دیپلمات میشود
اثر سعید رحمان نیا منتشر شد

1515-38

«سعید رحمان نیا» طنزنویش خوش سلیقه و آگاهی است، آگاه از جهت شناخت جامعه، خواسته ها، کم و کسری ها، دلواپسی ها، خوشحالی ها، بی حیائی ها، که همه آنها را در قصه های طنزش می آورد.
«سعید رحمان نیا» تا امروز چند مجموعه طنز انتشار داده، مورد استقبال بوده، با مجله جوانان همکاری داشته، با نشریات داخل سالهاست کار می کند.
مجموعه جدیدش حاصل زندگی و سفرهایی بوده که به خارج از ایران داشته، با تصاویرهای فرهنگی و اخلاقی ملل مختلف آشنا شده و در مقام مقایسه برآمده و خود معتقد است این تفاوت ها آنقدر نیست که ما را از آنها دور کند بلکه این خود ما هستیم که با بعضی رفتارهایمان، سبب دوری از آنها می شویم، گاه این تفاوت ها آنقدر ساده و خنده دار هستند که در برگشت به ایران باید ساعت ها صرف خندیدن کنیم.
رحمان نیا در مجموعه «غضنفر دیپلمات میشود» این تفاوت ها، این تضادها را که با طنز، درد و گاه تاثر همراه است شاهدیم .نمونه اش طنز«مهمان از امریکا آمده» است که کلی پیام در خود دارد.
برای اطلاعات بیشتر و تهیه کتاب های رحمان نیا می توانید با آدرس زیر تماس بگیرید.
www.poyandeh.ir [email protected]
[email protected]

کتاب بحث انگیز مستطاب «خلخـانه»
نوشته استاد علی مسعودی چاپ شد

1515-39

سرانجام بعد از ماهها که بسیاری از چهره های سیاسی، اجتماعی، مطبوعاتی و بقولی اپوزیسیون بی صبرانه در انتظار چاپ و انتشار کتاب بحث انگیز «مستطاب خلخانه» بودند، استاد علی مسعودی آنرا چاپ و آماده کرد.
علی مسعودی که یک نقاش و طراح برجسته است، درواقع چون همیشه این کتاب را ترسیم کرده و به تصویر کشیده و هنگام خواندن آن، خواننده همه حوادث را جلوی چشمان خود زنده می بیند.
طنز قوی، کوبنده و پر نکته استاد مسعودی در به تصویر کشیدن رویدادهای سیاسی و اجتماعی 7 دهه اخیر با قلم موشکافانه اش، خیلی ها را تکان میدهد، خیلی ها را به خود می آورد و خیلی ها را آرام می کند، چون درواقع بغض های در گلو مانده، خشم های مهار شده آنها در لابلای صفحات کتاب آمده است.

***

در پیش گفتار می آید:
آنچه در این کتاب مستطاب خلخانه، سر هم شده است، تماما در گردش و سیر و سیاحت سال های ره گم کردگی، رخوت و خواب رفتن همه اعضای حیاتی یک ملت بوده.
محتویات این کتاب شباهت غریبی دارد، به یک ارکستر سمفونی که در آغاز نوازنده گانش با دقت و وسواس، مو، به مو، نت های نوشته شده، مرحوم بتهوون را دنبال می کنند و تو شنونده مشتاق را به اوج لذت از این نوای خوش می برند و در کشاکش و کمرکش احساسات لطیف آسمانی که بر تو مستولی شده، ناگهان با آهنگ بابا کرم و رقص شاطری دنیایت را واژگون می کنند و هنوز این آهنگ غیرهم گونه را هضم نکرده ای، از بساط نوازندگان مارش عزا و به دنباله آن شیپور جنگ و بعد نوای تولدت مبارک به گوشت می خورد.

برگ سبزی است تُحفه درویش
این فریادهای غربت را، که حاصلش کتابی است که در دست شما، را تقدیم می کنم به مرد روستائی پیری که در اتاق چسبیده به طویله در بستر بیماری بود و از من طلب می کرد که اگر درسم تمام شد، دکتر شدم، حکیم شدم، درد، بی درمان او را، علاج کنم و اگر مرد، نعشش را از روی زمین بردارم، زیرتابوتش را بگیرم و بچه های یتیم شده و مادر فرزندانش را یاری دهم که از گرسنگی و استیصال، آن دنیای خود را به بهای لقمه ای نان در این دنیا معامله نکنند و دامانشان را پاک و پاکیزه نگاه دارند.
تقدیم می کنم، به بیوه زنی که شوهرش از وبا، ورپریده بود و در کنار خندق مُشرف به پارک فخرالدوله، در یک اتاق تنگ و ترش، با چهار بچه قدو نیم قد خود زندگی می کرد و از آغاز صبح تا تنگ غروب به کار رختشویی بطور دوره گر می پرداخت و روزی با لهجه شیرین دماوندی به طعنه گفت:،… شازده، آقا،… آقا زاده، امیدوارم، درس بخوانی، مهندس بشوی، آدم حسابی بشوی و از صدقه سر عزیزانت، پشت بام مرا نمک بپاشی و بام غلطان بزنی، که در شب های بارانی و برفی از سقف اتاقم به روی بستر من و بچه ها آب چکه نکند، و حالا که من بزرگ شده ام با خود فکر می کنم چه درست می گفت دایه ام، که بزک نمیر، بهار میاد، کمبوزه و خیار می یاد!!
تقدیم می کنم به اهالی اردبیل، سراب، نمین، مردان محلات فقیرنشین تبریز، زنجان، آستارا، مشکین شهر، بخیتاری، قشقائی، لُر، گیلان، مازندران، خراسان و خلاصه همه مردم ستمدیده محروم فلات مقدس ایران که روز و روزگاری نه چندان دور، تفنگ حسن موسی خود را به همراه بقچه ای نان و یک کوزه باروت برداشتند و پای پیاده آمدند، تهران را فتح کردند و شاه شاهانش را فراری دادند و آنچه طلب کردند عدالت خانه بود و مساوات.