1391-68

1391-69

مجله جوانان ایران، در روزگاران گذشته، پرتیراژترین مجله کشوربود. در آن زمان ر. اعتمادی سردبیر مجله جوانان و «مهدی ذکایی» معاونت او را به عهده داشت و تلاش های خستگی ناپذیر مهدی ذکایی و کنجکاوی سرشار از ذوق او تحت رهبری ر.اعتمادی در شکار سوژه های ناب بر موفقیت مجله جوانان می افزود. در کنار همه مسائل، دو نویسنده محبوب جوانان ر. اعتمادی و پرویز قاضی سعید نیز اثر تردید ناپذیر خود را در مجله جوانان داشت.
کا ربه جایی رسیده است که این دو نویسنده اکنون نام و محبوبیتشان به فیلم های سینمایی نیز کشیده شده است. در فیلم «خودزنی» که اکنون روی اکران های سینماهای ایران قرار دارد، قهرمان فیلم که درآمدش از راه فروش کتاب های ممنوعه امروزی است، رسما می گوید من از فروش پنهانی کتاب های ر. اعتمادی و پرویز قاضی سعید امرار معاش می کنم.
نکته جالب این است که مجله بین المللی جوانان امروز که باز هم با همت مهدی ذکایی انتشار می یابد، چنان محبوبیتی یافته که افراد گوناگونی در گوشه وکنار جهان، بطور غیر قانونی نشریاتی را به نام مجله جوانان انتشار می دهند که هیچ ربطی به مجله جوانان چاپ لس آنجلس ندارد. چرا که مجله جوانان لس آنجلس تنها مجله ای است که هنوز و همچنان مهر و سایه دو نویسنده  قدیمی را با خود دارد و داستان های استاد ر. اعتمادی و استاد پرویز قاضی سعید بطور کاملا اختصاصی در این مجله چاپ می شود. پس با تقلید نام نمی توان، جای مجله جوانان لس آنجلس را گرفت که مدیریت آن همچنان با مهدی ذکایی است.

1391-70

زمانی که ما فارغ التحصیلان اولین کلاس خبرنگاری ایران در موسسه اطلاعات تقسیم بندی شدیم، من به بخش اخبار شهرستان ها منتقل شدم تا در این بخش کارآموزی کنم. در آغاز از این تقسیم بندی کمی ناراحت شدم و دلم میخواست منهم مانند سایر دوستان فارغ التحصیل در هیئت تحریریه روزنامه مشغول شوم اما بعدها متوجه شدم که فرشته سرنوشت چه لطفی در حقم کرده است. روزنامه اطلاعات هر روز یک صفحه کامل به اخبار شهرستانها اختصاص میداد.این صفحه و همچنین کلیه نمایندگی های روزنامه در سراسرکشور و سازمان توزیع زیرنظر مرد بسیار منضبط و سختکوشی بنام نورالدین نوری اداره میشد. او در نظم و انضباط حرفه ای و سختگیری در پست سازمانی اش معروف و زبانزد بود. جثه ای درشت ولی پرتحرک داشت، بندرت لبخندی بر لب داشت اما قلبا آدمی مهربان بود. از همان آغاز متوجه شدم که او پیش از اداره سازمان شهرستانها، ابتدا در بخش آگهی های روزنامه و سپس به عنوان خبرنگار پارلمانی مشغول میشودو سپس به ریاست سازمان شهرستانها میرسد. شخصا قلمی شیرین و روان داشت. فارسی را بدون غلط و صحیح می نوشت، ایرادها وانتقاداتش به نوشته ها و تنظیم اخبار که من مسئولش شده بودم بجا بود و پایه های فعالیت های روزنامه نگاری مرا از همان ابتدا محکم کرد. وقتی حادثه مهمی در شهرستانها اتفاق می افتاد مرا برای خبرنگاری عملی به شهرستانها میفرستاد و دو سالی که من زیردست او کار میکردم فراموشم نمی شود. من بعد از دو سال به عنوان خبرنگار ویژه اطلاعات هفتگی مشغول کار شدم و تا سردبیری مجله جوانان همیشه مورد حمایتش بودم و من می دیدم که او بتدریج برای موسسه اطلاعات که صاحب ده نشریه بود، پایه های عظیم یک سازمان خبری می ریزد. در آغاز نماینده و خبرنگاران روزنامه اطلاعات در شهرستانها فروشندگان روزنامه بودند اما جهش های پیشرفت کشور در جهات مختلف از جمله روزنامه ها نیاز به تغییرات سازمانی داشت. نخستین ابتکار نوری جداسازی بخش فروش روزنامه از بخش خبری شهرستانها بود، او معتقد بود که در شأن روزنامه اطلاعات نیست که یک فروشنده روزنامه، خبرنگارش باشد. اولین قدمش دعوت از آقای باستانی پاریزی معروف بودکه آن زمان دبیر تاریخ جغرافی دبیرستان های کرمان بودند وایشان خبرنگاری روزنامه اطلاعات را در استان کرمان پذیرفتند و همین سبب شد که در تمام مراکز استانها شخصیت های معروف عنوان خبرنگاری اطلاعات را بپذیرند. سپس به ایجاد دفاتر نمایندگی روزنامه در مراکز استانها پرداخت که امروز هر یک از این دفاتر میلیونها قیمت دارد و سرمایه ای میلیاردی پس از خود برای موسسه اطلاعات باقی گذاشته است. او در ایجاد سازمان توزیع برای ده نشریه موسسه اطلاعات نقش اصلی را داشت و در تمام نشریات در سریعترین زمانها در سراسر کشور بدست مردم میرسید و این نوع سازمان بندی مورد تقلید دیگران هم قرار گرفت. نوری بیگناه و مظلوم بعد از انقلاب به مدت پنجسالی زندانی شد و دست آخر او را که جرم مشخصی جز خدمت به عالم مطبوعات نداشت، بدون محاکمه آزاد کردند، سالهای خانه نشینی اغلب بدیدارش می رفتم چون استاد نخستین من بود و شخصیتی فراموش نشدنی. زندگی را بسختی می گذراند و خم به ابرو نمی آورد. از نوری 3 فرزند پسر به اسامی  نوید، فرید، امید و یک دختر بنام فاطمه بجا مانده است. همسر نوری خانم فریده داروگر از فامیل مشهور داروگر چنانکه رسم خانواده های قدیمی ایران است تا آخرین روزهای حیات نوری، درکنارش بود و من دقت وسواس گونه و مهربانانه اش را در حفظ سلامتی نوری شاهد بودم. خوشبختانه پس از فوت نوری، روزنامه اطلاعات بعد از انقلاب که با او نامهربانیها کرده بود از او تجلیل فراوان کرد و معلوم شد که خورشید هیچوقت پشت ابر نمی ماند.

یادش بخیر – ر. اعتمادی

1391-71

جناب ذکایی عزیز
خبر مرگ ایرج آرین پور را در مجله تو خواندم، بیوگرافی کوتاهی که در دسترست و خاطرت بود نقل شده بود. من ایرج آرین پور را روزگاری که بیش از هفده هیجده سال نداشت در مجله ترقی برای بار اول دیدم، آنروزها و آن روزگاران سن بلوغ جوانان ما سی، چهل سالی با نسل امروز تفاوت داشت، همه وجودمان شور بود و تشنه اعتلا وعظمت میهنمان.
آرزوهایمان این بود که در مقابل پیشرفت های تند و سریع مغرب نشینان عرق شرم بر پیشانیمان ننشیند! و ایرانی بسازیم که هیچ کم وکسری در قیاس با زادورودهای پطرس شاه فرنگی نداشته باشد.
آنروزی که ایرج آرین پور را در مجله ترقی دیدم، آدم معمولی نبود، یک پارچه آتش و حرارت بود، و به رسالت خود در کار روزنامه نگاری کاملا آگاه!
از شکم مجله ترقی مجله آسیای جوان به مدیریت سیروس بهمن متولد شد و ایرج آرین پور صفحات آسیای جوان را برای موضوعاتی که قلم زنی می کرد کشتزار مناسبی دید.
بعد از سالهای 32 او را در کافه آذر که آنروزها پاتوق شعرا ونویسندگان بود دیدم و او خبر از سردبیری مجله دانش سرای عالی داد.
مجله دانش سرای عالی قطع کوچکی داشت با بودجه ای محقر، ولی ایرج آرین پور پس از تصدی سردبیری این مجله و مطالبی که خود می نوشت و یا دوستان مطبوعاتی او می نوشتند، مجله دانشسرایعالی را قطبی در خور ارزش های پیشرفته مطبوعاتی کرد.
بعد از ششم بهمن معروف که اداره کل تبلیغات تبدیل به وزارت اطلاعات شد معینیان وزیر این وزارت خانه تازه تأسیس که خودش هم از نویسندگان راستکار بود و پیش از آن سردبیری روزنامه آتش را بعهده داشت از ایرج آرین پور در اداره کل مطبوعات استفاده کرد تا روزی که بعد از گذشت سالها خدمت به معاونت وزارت برگزیده شد و بعد از آنجا به معاونت وزارت بازرگانی.
در تمام این سالها ارتباطش را بمطبوعات و کار نوشتن هرگز ترک نکرد.
من بدون اغراق مانند او از نظر سلامت نفس، درستی، وطن پرستی، مردم دوستی و داشتن قلبی پر از آرزوهای طلایی کمتر دیده ام او یک ایران پرست بزرگ بود و بهمین جهت مورد کینه و تنفر چپ روان آن روزگاران بود که در هر گوشه ای از دکان های مطلب سازی و عرضه اش جا خوش کرده بودند.
وقتی انقلاب و تغییرات مد روز شد، دشمنان فکری و عقیدتی او که از همه وطن پرستان و ملی گرایان بشدت تنفر داشتند در شب نامه های خود او را متهم کردند که میلیونها دلار از ایران خارج کرده است وثروت او از حساب خارج است وحقا باید او را طاغوت طاغوتیان دانست، و او را به بند کشید و سینه او را مطابق معمول انقلابیون با دشنه و چاقو چاک چاک کرد.
ایرج آرین پور با خانه کوچک و محقر خود در خیابان ملک خداحافظی کرد و از شر دشمنان راهی خارج از ایران شد و به واشنگتن خود را رساند و من این افتخار را پیدا کردم که سه قالیچه بافت میمند او را که از پدرش به ارث رسیده بود به مبلغ هفت هزار دلار بفروشم و او این مبلغ را دستمایه خرید یک تاکسی بکند که بتواند زندگی خود و خانواده اش را تامین کند.
بعد از گذراندن کلاس تاکسی رانی واشینگتن و کار با تاکسی به صدای امریکا رفت و در گروهی که آنروزها از ناچاری کوچ کرده بودند بکار نویسندگی مشغول شد سالها بودکه از دور خبر از سلامتش داشتم.
ایرج آرین پور چون سد سدیدی پهلوان وار تا آخرین لحظاتی که زنده بود چون ابرمردان زیست، برای او آنچه مهم بود پایندگی ایران و پایندگی مبارزات مردم بود.

علی مسعودی

1391-72

این برنامه های خاطره انگیز و ماندنی را احمد آزاد هنرمند نامدارمان از آرشیو خود همه هفته به «جوانان رادیو» هدیه می کند.

گلچین هفته 49
شجریان – محمدرضا لطفی – تاج اصفهانی

گلچین هفته 50
گروه سماعی – شجریان – موسی معروفی – پوران – نادر گلچین – کورس سرهنگ زاده.

1391-73

روز شنبه ۸ فوریه از ساعت ۴ تا ۸ شب ، نمایشگاه آخرین آثار نقاشی شایان افشار ، با حضور هنرمند گشایش می‌‌یابد .
ورود برای عموم آزاد است.

Seyhoun Gallery:
9007 Melrose Ave.,
West Hollywood  CA 90069

زِهسان
تابلوی اول
زِهسان از درون تاریکی قاب سیاه است  که خیره  نگاه  می کند و با خاموشی آتش گونه ی قاب قرمز است که از درون حافظه ی خودش خاطره های دیرینه ای را بیاد می آورد.  دیده ها و شنیده های  مشترک گذر کرده ای هستند که زِهسان با خود حمل می کند و به یاد می آورد:
«هم متعلق به گذشته ام و هم ناویخته. ولی بودن درون تضاد قابی در قابی دیگر بار سنگینی ست که بردوش می کشم… باید بر زمین بگذارم… باید رها شوم.»
«قاب در قاب از سنگینی فشار تردید این سهم های بُریده بُریده است که باید به خود بیایم و هویتی پیدا کنم.»
 از جای فروشدن خورشید برخاسته و به سوی برآمدن دیگر بار آفتاب کشیده شده بودند و بعد به طرف پایین فرو رفته بودند.
چهره نما بودند و چشم به راه داشتند.
می گویند: «گفته بود/گاهانی که تو/با چهره ها در آمیختی/چند چهره به عریانی رسید؟/تا خود را فریاد کنی؟»
می گوید: «همیشه پشت سرهم چیزی  تکرار می شود.  در زمانی که نه آغازی دارد و نه پایانی،  عریان می شویم . ولی  هنوز این شرم عریانی خودِ در من و ما … این حیرت و وحشت از آگاه شدن… و این تردید… و شاید پشیمانی…  برای همین است که فقط کنار هم می ایستاییم.»
می گویند: «وز هر کدام پرسشی/از به عصاره ی خود رسیدن؟/از منِ من رهیدن؟/در عریانی بی نیاز شدن؟/تبدار زمانه نبودن؟»
می گوید: «رها از عریانی خود با  آرَمیدَن اندیشه و خیال باید به خودِ در من و ما نگاه کرد.»
عریانی فرو رفته در خود، پشت می کند و در تردید سكوت می گزیند.
«چرا قصه بگویم؟/به هنگامی که/به راه خویش/نتوانم رفت؟»
«به تکرار می نشینیم/که آدمی را در این دیارها/چندان فراموشی است/به قطره ای…/قطره ای که بر بومی چکید/یادی بود تکراری/از رنگی گرم…/پس که بودیم؟/که بودی؟/کجا بود؟/بود؟/…./پَرتابی تکراری/پُرتابی ی رنگ باخته/به دوری که از تو/می گذرد…/در زمان هایی شکسته…/
از خیرگی نگاه زِهسان است که قرمزی قاب، ملتهب به حرکت در می آید وهوشیار می شود.  همیشگی چیزی از درونش جدا می شود. زِهسان تامل  می کند و بعد از گذرگاه های بی گذرِ خمیدگیِ خطوط حیرت و و وحشت و تردید می گذرد و از منِ من می رهد.  قاب قرمز از التهاب درون خود می لرزد و با دل آشوبی خود را فریاد می کند و به درون قاب سیاه پراشیده می شود.
ترانه جفرودی

1391-74

1391-75

1391-76

1391-77