1691-38

در شب یادبود استاد فرهنگ فرهی که در اسکربال سنتر لس آنجلس در روز یکشنبه سوم نوامبر برگزار شد ، چهره های نامداری از او گفتند که در شماره پیش بخشی از آن را چاپ کردیم و در این شماره و شماره آتی ادامه آن را از نظر می گذرانید.

1691-39

***

گفتاری از بهمن مقصودلو فیلمساز برجسته

1691-40

با درود به حضار محترم و تسليت به خانواده ي دوست فرهيخته ام روانشاد فرهنگ فرهي، عزيزي كه از ميان ما رفت ولي هميشه با ماست.
لازم ديدم در دو مورد كه تا حدودي شاهد بوده ام صحبت كنم، يك، نقش فرهي در در مورد حقوق زنان و ديگري كشف و ياري يكي از نويسندگان برجسته ايران.
روز ٢٨ مردادسال ١٣٣٢ كه روزي تاريخي در چشم همه ي ايرانيان است، سه عضو حزب توده آقاي صادق شباويز، احمد شاملو و فرهنگ فرهي با هم از ظهر قرار ملاقات داشتند و آن روز را تا نيمه شب با هم گذراندند بدون آنكه بدانند چه حادثه اي در شرف وقوع است. بعد از ٢٨ مرداد هركدام به راه خودشان رفتند. صادق شباويز كه به كمك و فرمان حزب توده، سرقت بانك را بعهده داشت به آلمان شرقي فرار كرد و مابقي زندگي را در برلين گذراند.
احمد شاملو و فرهنگ فرهي كه از حزب توده بريده بود، كار خود را در ايران براي فرهنگ سازي ادامه دادند، در مطبوعات و راديو كار كردند، برنامه سازي كردند و به انتشارات مجله ها ياري رساندند تا اينكه در ٤ نوامبر 1956 شوروی به مجارستان حمله كرد و دولت چپ ليبرال ايمره ناگي را بركنار كرد و دو سال بعد هم او را اعدام كرد. اين باعث شد كه احمد شاملو از حزب توده استعفا دهد و راه مستقل هنري خود را به اوج برساند.
در اواخر ده سي اداره كوچكي براي سازمان زنان تشكيل شد و فرهي مدرنيست با كوله بار پر تجربه اي كه از عضويت در حزب توده كسب كرده بود و چيز هاي خوب و عناصر خوب انساني که از تفكر چپ گرفته بود و از كودكي در ميان خواندن كتاب هاي بيشمار زندگي روز به روزي را تجربه كرده و گذرانده بود فرصتي طلايي يافت تا در اين سازمان در رياست روابط عمومي به خدمت زنان ايران درآيد و به زنان فرهيخته و دليري كه در آنجا جمع شده بودند تا از حقي كه زنان نداشتند و بايستي قدم به قدم بدست مياوردند، كمك كند چه با قلم و چه با طرح و نوشتن برنامه.
فرهنگ فرهي بهترين مركز را براي نگاه ويژه اش، هوش بسيارش، قلم رسايش، و نگاه مدرنش يافته بود تا بتواند اين خصوصيات را در نهادينه كردن و باروري فرهنگ ايران ودر پشت پرده به برنامه ريزيهاي مفصلي كه اين سازمان نو بنياد در نظر داشت كمك موثري بكند. برنامه هايي چون بهزيستي زنان، آموزش، مبارزه با بيسوادي زنان، آموزش هاي فني و دستي و بلاخره حق طلاق و حق راي دادن برای زنان. اين تلاشها سبب شد كه سازمان زنان در دهه چهل قدمهاي موثر و سازنده اي در مورد حقوق زنان بردارد.
فرهي هم در اين موارد طرحهاي بيشماري مينوشت تا با همياري و همفكري اين زنان مترقي و تاييد هييت مديره و دبير كل سازمان آنرا اجرا كنند تا جوابگوي جامعه ي زنان باشد.
نديدم كسي در اين مورد حرفي زده باشد و نقش او در سازمان زنان ايران نديده گرفته شده است. من در نيمه دوم دهه چهل شاهد ان بوده ام، سازماني كه در آن نقش فرهنگ فرهي آنقدر بزرگ شد كه به قائم مقامي دبير كلي منصوب شد.
سازمان زنان بعدها در ١٣٥١ وزارت شد و خانم مهناز افخمي اولين وزير آن گرديد.
فرهي در اوايل ٥٠ به نمايندگي انجمن شهر تهران انتخاب شد و قبل از انقلاب به امريكا مهاجرت كرد.
اما مورد دوم، نقش او در مطبوعات و كشف و نگاه و ياري و همراهيش با يكي از نويسندگان برجسته و بزرگ اجتماعي بعد از مشروطيت است به نام احمد محمود.
محمود در سال ١٣٣٣ قصه كوتاهي به مجله ي اميد ايران فرستاد، كه فرهي دبير انتخاب قصه ها بود. قصه كوتاه محمود نظر فرهی را گرفت و آنرا چاپ كرد و راه محمود به مطبوعات باز شد. بعد در سال ١٣٤٣ براي كار از اهواز به تهران آمد، تا بالاخره سراغ فرهي رفت و او محمود را در سازمان زنان، بخش روابط عمومي استخدام كرد تا در كنارش باشد. محمود دو كتاب «مول» و «دريا هنوز آرام است» را منتشر كرده بود ولي موفقيتي نداشتند. تا اين كه مجوعه قصه هاي جديدي را نوشت و آماده چاپ كرد ولي ناشري نيافت تا اينكه بار ديگر فرهنگ فرهي به ياريش شتافت و با سرمايه خودش انتشارات فرهنگ را بنيان نهاد و با سرمايه خودش كتاب «زائري زير باران» را در١٣٤٦ چاپ كرد. «زائري زير باران» آغاز شكوفايي احمد محمود در ادبيات معاصر است. پس از آن من ترتيب دو كتاب مجموعه قصه هاي او را بنام «غريبه ها و پسرك بومي» را دادم و سپس كتب شاهكارش «همسايه ها»
توسط اميركبير منتشر شد و نامش آوازه شد.
بهمن مقصودلو-نيويورك- ٣ نوامبر ٢٠١٩

***

گفتار دکتر علی اکبر مهدی، استاد جامعه شناسی
در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، نورتریج، در مراسم نکوداشت استاد فرهنگ فرهی

1691-44

با سلام و تسلیت به فرزندان و بازماندگان و همکاران و دوستان و دوستداران زنده یاد استاد فرهنگ فرهی!
دردوران جوانی در ایران نام و صدای استاد فرهی از طریق مطبوعات و رادیو برایم آشنا بود. از آنجا که من همزمان در فضای دانشگاه و تدریس بودم، امکان سعادت آشنایی بیشتری با زنده یاد نیافتم. بعدها که به آمریکا آمدم و تحصیلاتم را به پایان رساندم، در تابستان سال ۱۹۸۵ برای یک دوره تحقیقاتی به دانشگاه کالیفرنیا درلوس آنجلس آمدم. حضور چند ماهه در این شهر من را از طریق مطبوعات فارسی با چهره و قلم استاد فرهی بیشتر آشنا کرد. ولی ارتباط من با فرزند ایشان، زنده یاد نیوشا فرهی، در «خانهٔ کتاب» بود که من را با ابعاد گسترده تری از فعالیت های استاد آشنا کرد. زنده یاد نیوشا برایم مظهر صداقت و شور سیاسی بود. دیدارهای هفتگی مان در کتابفروشی او و مشاهده بحث های سیاسی در آنجا برایم زیبایی دیدارها و بحث های درون کتابفروشی های جلوی دانشگاه تهران قبل از انقلاب را تداعی میکرد.
پیش از اینکه درباره استاد فرهی ادامه دهم، دریغم می آید در اینجا خاطره ای را از نازنین نیوشا فرهی نقل نکنم. در همان تابستان ۱۹۸۵ میلادی وقتی خواستم تمام ۱۶ جلد تاریخ طبری را از خانه کتاب یکجا بخرم نه پول نقد کافی داشتم و نه دسته چک همراه. از وی خواستم اگر ممکن است کتاب را برایم نگه دارد تا در انتهای تابستان که همسرم دسته چک را همراه خود به لوس آنجلس می آورد به ایشان تقدیم کنم. وی گفت کتاب ها را ببر و هر وقت همسرت آمد پرداخت کن. یکماه بعد که همسرم آمد نزد او رفتیم که پول را پرداخت کنیم. همسرم از ایشان پرسید چگونه به کسی که از ایالت دیگری است و خیلی او را نمیشناسید اعتماد کردید. پاسخ او آنقدر نشان از بصیرت فرهنگی و صداقت انسانی داشت که نه هیچگاه فراموشم شده است و نه از نقل مکرر آن بعنوان درس آموزی برای دیگران کوتاهی کرده ام. او گفت: “خانم، کسی که در آمریکا تاریخ طبری می خواند نمی تواند کلاهبردار باشد. در ضمن اگر من به او اعتماد نکنم، چگونه می توانم اعتماد او را جلب کنم؟”
استاد فرهنگ فرهی، چه در ایران و چه در خارج از آنجا، همیشه در مرکز ثقل فرهنگ وهنربود و با یک یک مشاهیر ادبی و فرهنگی کشور همراهی و همنشینی و همخویی داشت. او مظهر صلابت صدا، شیوایی کلام، روح شعر، جلوه هنری اندیشه، و عشق به میهن بود. او قبل از انقلاب هر روز را در رسانه های تصویری و گفتاری و نوشتاری با مردم می گذراند و برایشان از تاریخ ادبیات و هنر سخن میگفت و برجسته ترین اشعار شاعران ایران را با صدایی گیرا و رسا، و خوانشی دقیق و اصیل، به آنها ارایه می کرد. در سالهای دوری از وطن باز هم به موسیقی و شعر و ادبیات و مسایل فرهنگی ایران پرداخت و در برنامه های خود گفتگوهای تحلیلی با محققان و روزنامه نگاران و اندیشمندان را ترتیب می داد. یکی از جاذبه های تحسین انگیز استاد فرهی برای من برداشت شاعرانه و موسیقایی وی از زندگی و زیستن بدانگونه بود. او هم وجودش و هم صدایش تلفیقی از نقاشی کلام و موسیقی زندگی بود. و این دو را هر روز در طنین برنامه ها و آثارش باز می یافتی. صدای استاد در سپهر عمومی لحظه های اندیشمندانه و لطافت بخشی را برای جامعه به ارمغان می آورد.
در اوایل سال ۲۰۰۴ میلادی استاد فرهنگ فرهی برنامه جدیدی به نام “جنگ بامدادی” در تلویزیون “تصویر ایران” آغاز کرد. در آنزمان من در اوهایو زندگی میکردم. استاد تماس گرفتند و از من برای مشارکت در برنامه دعوت کردند. توجیه استاد برای این برنامه جدید این بود که وی از برنامه های جاری در رسانه های خارج از کشور ناراضی بود. وی معتقد بود که بسیاری از آنها برنامه های خود را با شعار پرکرده اند و این نوع برخورد برای رهایی وطن نتیجه مثبتی به بار نیاورده است. به نظر وی زمان آن رسیده بود که برنامه های جدیدی طراحی شود که با صبوری و خارج از تعصبات ایدئولوژیک و سیاسی به تحلیل مسایل پرداخته و شجره جامعه شناسانه و تاریخی پدیده انقلاب و محصول آنرا در ایران بازشناسی کند. بهمین جهت او علاقمند بود که از چند تن از اساتید دانشگاهی و محققان و روزنامه نگاران دعوت کند که بطور مستمر دربرنامه های وی حضور یابند. جنگ بامدادی در دوران یک سال و نیمی که من در آن شرکت داشتم پنج روزهفته شاهد حضور متناوب زنده یاد دکتر مهرداد مشایخی، دکتر امید نودوشنی، دکتر کاظم علمداری، آقای رضا گوهرزاد، و دیگران بود. این برنامه استاد فرهی یکی از برنامه های تحلیلی و تفسیری جدی خارج از کشور بود که انعکاس مثبتی، بویژه در درون کشورداشت و وی از بهمرسانی واکنش برخی از روشنفکران و اساتید دانشگاهی در ایران ما را بی خبر نمی گذاشت.
استاد فرهی نقشی چندگانه درحوزه فرهنگ و هنر داشت. با اینکه حضورش در رسانه های تصویری و صوتی مستمر بود، هیچگاه حوزه نوشتاری و نوشتن را رها نکرد. او معتقد بود که آنچه که می ماند نوشتار است. تصویر و صدا در فضای پرغوغای سیاست امکان بیشتری برای فراموشی و محو همیشگی دارد. بهمین جهت تا آخرین روزهای زندگی خود، علیرغم کهن سالی و سختی هایی که بر وی گذشته بود، از نوشتن در مطبوعات خارج از کشور دریغ نکرد.
بیان زیبا و پر صلابت استاد، دانش وسیع فرهنگی و هنری او، شخصیت استوار و روحیه پركارش، و اندیشه های امید بخش و انتقادی اش میراث درخشان و گرانبهایی است كه وی از خود به جای گذاشته است و نام وی را جاودان خواهد کرد۔ باشد كه این گنجینه هفتاد و چند ساله، که با توانمندی نوین دیجیتال براحتی قابل حفظ و انتقال است، توشه ای برای آیندگان و منبع افتخاری برای فرزندان عزیز و دوستان و دوستاندارانش باشد.
زنده یاد ژاله اصفهانی در یکی از زیباترین شعرهایش میگوید:
زندگى صحنه ى يكتاى هنرمندى ماست
هركسى نغمه ى خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد
استاد فرهی هميشه در آثار خویش زنده و پایدار است. روانش شاد، نامش گرامی، و یادش پایدار۔

***

گفتاری از الهه امانی
استاد و پژوهشگر برجسته

1691-42

کوچ غریب را به یادآر
از غربتی به غربت دیگر
تا جستجوی ایمان
تنها فضیلت ما باشد
به یاد آر
تاریخ ما بی قراری بود
پائیز چمدان را بسته و سفری نو آغاز نموده است و اینبار استاد فرهی که چشم بیدار خود را بر جهان فرو بسته، راهی دیدار قرارهای ابدی همسفر پائیز است.
غروب آفتاب استاد فرهی در افق غریب شهر فرشتگان، بیتی از مثنوی جهان آوارگی است. او نماد بی قراری جمعی ما بود، فضیلت ایمان به کلام و قلم را از غربتی نا مهربان و آشنا به غربتی نا آشنا و نا مهربان، در کوله باری از اندوه، از سرزمین عشق، شعر و گل سرخ، از سرزمین تقسیم رنجها، از سرزمین فرو بستن آوازها، شکستن قلم ها و درهم شکستن خرد و مقاومت، با خود به ارمغان آورد. استاد فرهی به سان سنگ غلطانی بود که روحش خزه روز مرگی نمی گرفت.
از سرشت انسانهائی بود که به گفته حافظ، آتشی در وجودشان شعله می کشد که نمی میرد.
استاد فرهی در غربت نامهربان و نا آشنای شهر ما دوباره متولد شد، ریشه دواند واین سبزینه رویش مقاومت و یگانگی با قلم است که قابل تحسین است. وی به سان بسیاری از دیگران با قلم بیگانه نگردید و همچنان پیوند خود را برای تعهد به حرفه خود پاسداری کرد. کلام و قلم وی در بسیاری از نشریات و نهادهای رسانه ای حضور داشت اما هیهات که غربت چون آئینه شکسته ای تمامی توان و چهره حرفه ای فرهیختگان را انعکاس نمی دهد.
کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
Shannon Adler می گوید: «نام خود ر ا در قلب ها حکاکی کن نه روی سنگ قبرها. میراث آن چیزی است که در ذهن دیگران وداستانهائی که از شما می گویند قرار دارد.»
استاد فرهی با پیگیری قابل ستودنی قلم و کلام خود، میراث قابل ستایشی در زمینه فرهنگ و ادبیات و سرزمین را در ذهن دیگران برجای گذاشت که امروزه به یمن تکنولوژی جاودان خواهد بود. انسانهائی که به رسالت و نقش خود در گذرگاه زندگی آگاه هستند و طبل ستیز و پویندگی زندگی را علیرغم تمامی چالش ها به صدا در می آورند، بر مرگ فائق آمده اند.
انسانهائی که با عشق زندگی کرده و دم و بازدم آنها با رویاهای آنان رنگ آمیزی می گردد مرگ را فتح می کنند و به کلام شاملو:
… در مرگ آورترین لحظه ی انتظار
زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم
در رویاها و امیدهایم…
نه تنها تاریخ سرزمین مان بلکه تاریخ کوتاه حضور جمعی ما در غربت این دیار با حضور و وجودمان، در تعلق قلب، روح واحساسمان به آب و خاکی که در آن زندگی می کنیم و سرود بودنمان با نامها و چهره ها گره خورده است. هر یک گامی، باری، خشتی بر بنای حضورمان نهاده ایم تا خانه ای برپا داریم که در آن ریشه بدوانیم، بارور گردیم و فرهنگ، ادبیات و گنجینه های پربار خود را پاسداری کنیم. در این معماری عظیم، خانواده فرهی نقش آفرین بوده اند، زنده یاد نیوشا، اسطوره مقاومت و سرفرود نیاوردن در برابر آنانی بود که یکی از سیاه ترین برهه های تاریخ کشورمان را بر ما تحمیل کرده اند، استاد فرهی، با کلام و قلم خود در پاسداری از فرهنگ وادبیات، نازنین بانو، گلوریا فرهی یا اسطوره مقاومت، در بردباری و سکوت مهربانانه خود و پیام عزیز با ارائه بیدریغ توان سرشار خود در خلاقیت رنگها و کلام، تاثیرگذار و فرهنگ ساز بوده اند.
برای پیام عزیز که عشقش زندگی و زندگی اش عشق است، پویائی، استواری و باروری اندیشه های انسانی اش را آرزو می کنم.

***

گفتاری از دکتر اردشیربابک نیا،
پزشک عالیقدر و محقق و نویسنده

1691-45

خوش‭ ‬به‭ ‬سعادت‭ ‬آن‭ ‬کسی‭ ‬که‭ ‬زمانی‭ ‬که‭ ‬بین‭ ‬ما‭ ‬نیست‭ ‬در‭ ‬بارۀ‭ ‬او‭ ‬گفته‭ ‬شود‭: ‬
نماد‭ ‬بیقراری‭ ‬جمع‭ ‬ما،‭ ‬خورشید‭ ‬منظومۀ‭ ‬غربت‭ ‬ما،‭ ‬مردی‭ ‬با‭ ‬جایگاه‭ ‬خاص‭ ‬در‭ ‬پیشبرد‭ ‬و‭ ‬پایداری‭ ‬فرهنگ‭ ‬در‭ ‬غربت،‭ ‬شخصیتی‭ ‬که‭ ‬به‭ ‬هیچ‌کس‭ ‬شباهت‭ ‬نداشت‭.‬
و‭ ‬یا‭ ‬روزنامه‌نگار‭ ‬کارکشته‌ای‭ ‬بگوید‭ ‬از‭ ‬اوبسیار‭ ‬آموختم‭. ‬از‭ ‬آن‭ ‬جمله‭ ‬بیان‭ ‬حقایق‭ ‬را‭.‬
من‭ ‬فرهنگ‭ ‬فرهی‭ ‬را‭ ‬اول‭ ‬بار‭ ‬در‭ ‬سال‌های‭ ‬میانی‭ ‬دهه‭ ‬۱۹۸۰‭ ‬در‭ ‬منزل‭ ‬استاد‭ ‬سوسن‌آبادی‭ ‬دیدم‭ ‬و‭ ‬پس‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬ایشان،‭ ‬مرا‭ ‬مثل‭ ‬یکی‭ ‬از‭ ‬فرزندان‭ ‬خود‭ ‬دوست‭ ‬میداشت‭ ‬و‭ ‬من‭ ‬عشقی‭ ‬را‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬پدرم‭ ‬نسبت‭ ‬به‭ ‬خودم‭ ‬میدیدم،‭ ‬در‭ ‬او‭ ‬نیز‭ ‬حس‭ ‬میکردم‭. ‬و‭ ‬جالب‭ ‬بود‭ ‬که‭ ‬نگاه‭ ‬جناب‭ ‬فرهی‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬به‌یاد‭ ‬چشمان‭ ‬و‭ ‬نگاهِ‭ ‬پدر‭ ‬عزیزم‭ ‬میانداخت‭ – ‬و‭ ‬همیشه‭ ‬هم‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬مسئله‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬خود‭ ‬ایشان‭ ‬میگفتم‭- ‬و‭ ‬برای‭ ‬همین‭ ‬هم‭ ‬من‭ ‬بسیار‭ ‬دوستشان‭ ‬داشتم‭. ‬راجع‭ ‬به‭ ‬کارهای‭ ‬فرهنگ‭ ‬همه‭ ‬گفته‌اند‭ ‬و‭ ‬شما‭ ‬همه‭ ‬بیشتر‭ ‬از‭ ‬من‭ ‬میدانید‭.‬
من‭ ‬دو‭ ‬خاطره‭ ‬از‭ ‬فرهنگ‭ ‬فرهی‭ ‬دارم‭ ‬که‭ ‬دوست‭ ‬دارم‭ ‬آنها‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬شما‭ ‬در‭ ‬میان‭ ‬بگذارم‭. ‬
یکی‭ ‬همین‭ ‬موقع‭ ‬سال‭ ‬بود‭، ‬چند‭ ‬هفته‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬درگذشت‭ ‬نیوشا‭. ‬من‭ ‬به‭ ‬دیدار‭ ‬فرهنگ‭ ‬و‭ ‬گلوریا‭ ‬فرهی‭ ‬رفتم. ‬ساکت‭ ‬نشسته‭ ‬بودم‭ ‬فرهنگ‭ ‬گفت‭: ‬دکتر‭ ‬جانم‭ ‬من‭ ‬فلسفۀ‭ ‬آمدن‭ ‬و‭ ‬رفتن‭ ‬انسان‌ها‭ ‬را‭ ‬میدانم‭، ‬فلسفۀ‭ ‬مرگ‭ ‬را‭ ‬میدانم،‭ ‬من‭ ‬حافظ‭ ‬را‭ ‬میدانم‭ ‬و‭ ‬مولانا‭ ‬را‭ ‬میشناسم‭، ‬ولی‭ ‬نمیدانم‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬قلب‭ ‬لامصبم‭ ‬چه‭ ‬بکنم‭؟ ‬به‭ ‬قلبم‭ ‬چه‭ ‬بگویم‭ ‬من؟
من‭ ‬ساکت‭ ‬مانده‭ ‬بودم‭. ‬اشتباهاً‭ ‬به‭ ‬خانم‭ ‬فرهی‭ ‬گفتم‭ ‬خدا‭ ‬به‭ ‬بشما‭ ‬صبر‭ ‬بده‭. ‬گفت‭ ‬دکتر‭ ‬جانم‭ ‬من‭ ‬صبر‭ ‬میخوام‭ ‬چکار؟‭ ‬بگو‭ ‬خدا‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬مرگ‭ ‬بده‭.‬
سوز‭ ‬از‭ ‬دست‭ ‬دادن‭ ‬یک‭ ‬فرزند‭…‬
قصۀ‭ ‬زندگی‭ ‬نیوشا‭ ‬مرا‭ ‬به‭ ‬یاد‭ ‬جمله‌ای‭ ‬از‭ ‬دکتر‭ ‬مارتین‭ ‬لوترکینگ‭ ‬میاندازد‭ ‬که‭ ‬گفته‭:‬
If we cannot find a purpose in our lives to die for‭, ‬our lives are not worth living.
اگر‭ ‬ما‭ ‬نتوانیم‭ ‬یک‭ ‬مقصدی،‭ ‬یک‭ ‬هدفی‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬زندگی‭ ‬برای‭ ‬خودمان‭ ‬پیدا‭ ‬کنیم‭ ‬که‭ ‬حاضر‭ ‬شویم‭ ‬برای‭ ‬آن‭ ‬جانمان‭ ‬را‭ ‬بدهیم،‭ ‬زندگی‭ ‬قابل‭ ‬ارزش‭ ‬نیست‭.‬
تخصص‭ ‬اصلی‭ ‬من‭ ‬نازایی‭ ‬است.‬ من‭ ‬این‭ ‬سعادت‭ ‬را‭ ‬داشتم‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬لحظۀ‭ ‬تولد،‭ ‬یا‭ ‬حادثۀ‭ ‬معجزۀ‭ ‬ورود‭ ‬انسان‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬جهان‭ ‬بیش‭ ‬از‭ ‬سه‭ ‬هزار‭ ‬بار‭ ‬ ‭ ‬حاضر‭ ‬بوده‌ام. ‬زندگی‭ ‬فرهنگ‭ ‬و‭ ‬نیوشا‭ ‬درسی‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬داد‭ ‬که‭ ‬دوست‭ ‬دارم‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬شما‭ ‬در‭ ‬میان‭ ‬بگذارم‭.‬
در‭ ‬زندگی‭ ‬هر‭ ‬انسان‭ ‬سه‭ ‬روز‭ ‬مهم‭ ‬وجود‭ ‬دارد‭. ‬یک‭: ‬روزی‭ ‬که‭ ‬به‭ ‬دنیا‭ ‬میاییم‭ ‬که‭ ‬هیچ‭ ‬کنترلی‭ ‬در‭ ‬آن‭ ‬نداریم‭ ‬و‭ ‬اصلاِ‭ ‬ربطی‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬ندارد‭ .‬و‭ ‬دومین‭ ‬که‭ ‬مهمترین‭ ‬روز‭ ‬زندگی‭ ‬هر‭ ‬انسان‭ ‬است،‭ ‬روزی‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬میابیم‭ ‬چرا‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬دنیا‭ ‬آمده‌ایم‭… ‬چرا‭ ‬اینجا‭ ‬هستیم‭… ‬و‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬دو‭ ‬مهمتر،‭ ‬روزی‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬انسان‭ ‬تصمیم‭ ‬میگیرد‭ ‬که‭ ‬با‭ ‬آن‭ ‬چرا،‭ ‬چگونه‭ ‬میخواهد‭ ‬روبرو‭ ‬شود‭.‬
این‭ ‬گروه‭ ‬خیلی‭ ‬معدودند‭ ‬بین‭ ‬مافرهنگ‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬گروه‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬نیوشا‭ ‬نیز‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬گروه‭.‬
این‌ها‭ ‬از‭ ‬خود‭ ‬میپرسند‭ ‬چه‭ ‬میخواهی‭ ‬بکنی‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬سال‌هایی‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬آن‭ ‬زندگی‭ ‬خواهی‭ ‬کرد؟‭ ‬چند‭ ‬ساختمان‭ ‬بسازی،‭ ‬چند‭ ‬کتاب‭ ‬بنویسی؟‭ ‬پزشک‭ ‬باشی؟‭ ‬نه‭… ‬هدف‭ ‬و‭ ‬مقصود‭ ‬بزرگتری‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬زندگی‭ ‬هست‭ ‬و‭ ‬آن‭ ‬بهسازی‭ ‬جهان‭ ‬است‭. ‬بهسازی‭ ‬دنیایی‭ ‬که‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬تحویل‭ ‬داده‭ ‬شده‭. ‬به‭ ‬ما‭ ‬تحویل‭ ‬داده‭ ‬شده‭. ‬یک‭ ‬زندگی‭ ‬که‭ ‬هدف‭ ‬دارد‭. ‬هدفی‭ ‬برای‭ ‬بهتر‭ ‬کردن‭ ‬انسانیت‭.‬
فرهنگ‭ ‬و‭ ‬نیوشا،‭ ‬این‭ ‬هدف‭ ‬را‭ ‬داشتند‭.‬
این‭ ‬همان‭ ‬چیزی‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬آیین‭ ‬یهود‭ ‬یه‭ ‬آن‭ ‬میگویند، ‬یعنی‭ ‬بهتر‭ ‬کردن‭ ‬زندگی‭ ‬برای‭ ‬دیگران‭.‬
ماندانا‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬میگوید‭ ‬آموزگار،‭ ‬من‭ ‬معلم‭ ‬هستم‭. ‬در‭ ‬دانشکده‭ ‬پزشکی‭ ‬تدریس‭ ‬میکنم‭.‬
برای‭ ‬اینکه‭ ‬یادمان‭ ‬نرود‭ ‬که‭ ‬فرهنگ‭ ‬و‭ ‬نیوشا‭ ‬برای‭ ‬ماچه‭ ‬منزلتی‭ ‬داشتند،‭ ‬تصور‭ ‬کنید‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬سالن‭ ‬۵۵۵‭ ‬نفر‭ ‬نشسته‌اند‭ ‬و‭ ‬یا‭ ‬رقم‭ ‬۵۵۵۵‭ ‬را‭ ‬تصور‭ ‬کنید‭.‬
چهار‭ ‬تا‭ ‬رقم‭ ‬۵‭ ‬رادر‭ ‬کنار‭ ‬هم‭ ‬تصور‭ ‬کنید،‭ ‬در‭ ‬نگاه‭ ‬اول‭ ‬فکر‭ ‬میکنیم‭ ‬این‭ ‬چهار‭ ‬عدد‭ ‬شبیه‭ ‬هم‭ ‬هستند. ‬ولی‭ ‬نه. ‬بسته‭ ‬به‭ ‬جایی‭ ‬که‭ ‬قرار‭ ‬گرفته‌اند،‭ ‬منزلت‭ ‬آنها‭ ‬فرق‭ ‬میکند‭ ‬یکی‭ ‬ 5 ‬است،‭ ‬دیگری‭ ‬۵۰،‭ ‬دیگری‭ ‬۵۰۰‭ ‬و‭ ‬آن‭ ‬دیگری‭ ‬۵۰۰۰‭.‬.
ما‭ ‬هم‭ ‬منزلت‌مان‭ ‬در‭ ‬زندگی‭ ‬بسته‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬چه‭ ‬کرده‌ایم ‬برای‭ ‬انسانیت‭. ‬چه‭ ‬کرده‌ایم‭ ‬برای‭ ‬اینکه‭ ‬انسانیت‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬راه‭ ‬روشن‌تری‭ ‬ببریم‭. ‬جالب‭ ‬این‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬این‭ ‬۵‌ها‭ ‬از‭ ‬طرفی‭ ‬به‭ ‬تنهایی‭ ‬ارزش‭ ‬ما‭ ‬را‭ ‬تعیین‭ ‬میکند‭ ‬و‭ ‬در‭ ‬عین‭ ‬حال‭ ‬در‭ ‬مجموع‭ ‬هم‭ ‬این‭ ‬ارزش‭ ‬تعیین‭ ‬میشود‭ ‬و‭ ‬تغییر‭ ‬میکند… ‬بسته‭ ‬به‭ ‬اینکه‭ ‬در‭ ‬آن‭ ‬مجموعه‭ ‬ما‭ ‬کجا‭ ‬قرار‭ ‬گرفته‌ایم. ‬ما‭ ‬بخشی‭ ‬از‭ ‬یک‭ ‬جمع‭ ‬هستیم‭ ‬چرا؟
یک‭ ‬پنج‭ ‬را‭ ‬بر‭ ‬میداریم… ‬ارزش‭ ‬همه‭ ‬این‭ ‬۵‌ها‭ ‬کمتر‭ ‬میشود. ‬ما‭ ‬نیاز‭ ‬داریم‭ ‬بدانیم‭ ‬چه‭ ‬میکنیم‭ ‬تا‭ ‬ارزش‭ ‬زندگی‭ ‬را‭ ‬اثبات‭ ‬کنیم‭ ‬و‭ ‬نقش‭ ‬خودمان‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬جامعه‭ ‬بخوبی‭ ‬ادا‭ ‬کنیم‭. ‬
فرهنگ‭ ‬و‭ ‬نیوشا‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬انسان‌هایی‭ ‬بودند‭ ‬که‭ ‬نقش‌شان‭ ‬را‭ ‬می‌شناختند‭. ‬یادشان‭ ‬گرامی‭ ‬باد‭.‬