javananMix1298-12

 

خبر را كه شنيدم ناگهاني به ساليان دور زندگي ام پرتاب شدم. انگار كه >امانكلارك گيبليريپرستم در قرن بيستماطلاعات هفتگي< مجلهjavananMix1298-13 اي كه هر دو برايش كار مي‌كرديم حرف ميزد. اين سوژه كه با خلق صحنه هاي متضاد عصر كيانيان تاريخ و زندگي آشوب زده صنعتي روز، خواننده را بدنبال خود مي‌كشيد خود >امانگرافيكامانامانجوكامان< مجله ماهنامه ارتش را هم سردبيري ميكرد و من در شگفت كه چگونه اين افسر جوان اهل هنر و طنز در محيط نظامي‌آنگونه فعال است ولي خود او ميگفت من سرهنگ ها و سرتيپ هاي اخمو را هم از خنده روده بر مي‌كنم. بعد از دو سال كار در مجله من به روزنامه اطلاعات رفتم اما دوستي ما هرگز نه از جانب او و نه ازjavananMix1298-14 من،  قطع نشد. ما تا سال 59‌ كه امان عزم سفر پاريس كرد هرگز از هم بي خبر نبوديم.
امان حتي زماني كه بار سفر بسته بود تا عازم فرنگ شود يك هفته سفرش را به تاخير انداخت تا مرا با خود ببرد اما من به او گفتم امان! من تحمل غربت ندارم! همين جا مي‌مانم و مي‌ميرم! اين مهرباني و ديدار آخرين، هرگز از خاطرم نمي‌رود و بيشتر متاسف بودم چرا جامعه ما دارد اين هنرمند  را با همه خلاقيت هايش از دست ميدهد. او در سالهاي پنجاه تا پنجاه وهفت در چند رشته هنري و فرهنگي  زمانه خودش فعال بود، دو فيلم خوب سينمايي ساخت، ترانه هايي جاودانه و ماندني سرود، كار روزنامه نويسي را هرگز ترك نكرد،  سياسي نمي‌نوشت‌ اما قلمش در عرصه فرهنگ بسيار پويا بود. او به پاريس رفت تا شايد بخت خود را در آن شهر هم بيازمايد اما پاريس به او بختي نداد اما جانش را گرفت گرچه :
هرگز نميردآنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما
فروردين 91 ‌ بدون امان منطقي
ر-اعتمادي