1686-80

در ادامه واکنش چهره های فرهنگی و دوستداران فرهنگ فرهی به فقدان او، در زیر بازتابهایی را که بدستمان رسیده از نظرتان می گذرانیم.

***
در ذیل یادداشتی از هما سرشار را میخوانید که در بزرگداشت فرهنگ فرهی در سال پیش درباره او گفته بود.

1686-81

***

فرهنگ فرهی ، سيزیف زمانهُ ما

شصت و هشت سال است که مینويسد و میگويد. بی وقفه و بی محابا. به زبان ساده می‌آيد. يک عمر است و دو نسلِ کاری.
با نام و نوشته‌ها و صدايش از ايران آشنا بودم. از همان نوجوانی خوانندهُ مقالات‌ او بودم: در فصل‌نامهُ روزنه که با همکاری احمد شاملو منتشر می‌کرد. برنامهُ پر شنوندهُ «احساس و انديشه» او را در کنار بزرگترهای خانواده گوش می‌کردم. صدايی رسا و اثرگذار داشت. آنچنان به هر شعری جان می‌داد که گاه خود شاعر را به شک میانداخت که آیا او شعر نابی سروده! غافل از اينکه هنر فرهنگ فرهی در ارائه و دکلمه شعر آنرا ناب‌تر از آنچه بود می‌نماياند.
فرهی سپس به تلويزيون روی کرد: برنامه «در پيشگاه مردم» از او يک چهره تلويزيونی محبوب ساخت. از آنجا راه به شورای شهر تهران باز کرد و دو دوره به عضويت این انتخاب شد. سخنرانیها و انتقادات تند و گیرای او در جلسات شورا را همه به ياد داريم. در گرماگرم تظاهرات و شلوغی‌های پيش از انقلاب شنيديم فرهی همراه با خانواده به آمريکا کوچ کرده است.
در لس‌آنجلس برای نخستين بار فرهنگ فرهی را چهره به چهره ديدم. در کتابفروشی کوچکی که در بالاخانه ی ساختمان قديمی عطاری برپا کرده بودند به ديدارشان می‌رفتم. علاوه بر این در تظاهرات و گردهمايی‌ها ضد رژيم اسلامی همراه با همسر و دو فرزند خود نيوشا و پيام حاضر بودند.
فرهنگ فرهی در خارج از کشور هم دست از نوشتن و گفتن برنداشت. در اغلب نشريات قلم می‌زد: در نشريات روزانه و هفتگی مختلف با هادی حقوقی، پرويز قاضی‌سعید، ایرج رستمی و ديگران همکاری داشت. سه چهار سالی سردبيری هفته‌نامهُ رايگان به مديريت مانوک خدابخشیان را بعهده گرفت. بعد ناشر و سردبير جُنگ شد که به دليل مشکلات مالی يک سالی بيشتر دوام نياورد.

1686-82

از آن پس فرهنگ فرهی که همه ما با يک توافق جمعی ناگفته و نانوشته «استاد» خطابش میکرديم، شد نويسنده و گوينده کولی شهر ما. بايد میگفت و مینوشت و از پای هم نمی‌ايستاد. و چنين کرد و هنوز و همچنان در همين کار است. در هر تلويزیونی او را مقابل دوربينی گذاشتند، نشست و گفت، در هر راديويي و هر گردهمایی ميکروفونی مقابلش کاشتند، حاضر شد و گفت، و در هر نشريه‌ای صفحه‌ای در اختيارش گذاشتند نشست و نوشت. خودش هم دست تنها CD شعرخوانی ضبط کرد، آلبوم شعرخوانی ساخت و پخش و توزيع کرد. بدون اينکه هيچِیک از تراژدیهای بزرگ زندگيش او را از اين روند منصرف کند: خودسوزی جگرخراش فرزندش نیوشا فرهی، فعال سیاسی، در برابر ساختمان فدرال در لوس‌آنجلس، مرگ همسر و همراهش گلوريا، بيماری سخت و جانسوز پسر سومش پيام. استاد همه ی این بارها را صبورانه به دوش کشيد و همچون سيزیف اسطوره‌ای، در هر آزمون، سنگی بزرگتر از جسمش را به دوش کشيد، به بلندای کوه غلتاند تا در سرازیری از دستش رها شود. باز روز او نو و روزی از نو. استاد مجازات آگاهی از اسرار خدایان امروزين و فاش کردن آنرا به جان خريده است. سالهاست که صبورانه، نفس‌زنان و بدون شکایتی، بخت و سرنوشت خویش و این تنبيه را پذيرفته است و همچنان راهش را ادامه می‌دهد: اعتراض می‌کند، فرياد می‌زند، تعريف می‌کند، نصیحت می‌کند. و همه اینها را تنها با اين اميد که گوشی شنوا بيابد. درست همسان سیزیف. اگر کسی به گفته‌های هومر باور داشته باشد، سیزیف خردمندترین و صبورترين موجودات فانی بود که در رفتار با خدایان متهم به سبک‌سری شد و در نتيجه کارگر بی جيره و مواجب جهان زیرین گردید.
دمت گرم استاد. خستگی جسم و روح از تو دور باد.

هما سرشار ۱۷ فوريه ۲۰۱۸
دانشگاه کالیفرنیا در ارواین (UCI)

***

رند عالم سوزی از جنس حافظ

جامه دران سوگ «مانوک» بودیم که «زاون» به نیمه شب واشنگتن خبرم کرد، «فرهنگ» هم راهی شد. و شط روان شب متوقف شد. ایستاد تا من و زاون روان شویم دردریای گذشته ی با «فرهنگ» مان، در سال ها، ماه ها، هفته ها، روزها، ساعت ها وحتی ثانیه هائی که در شعاع تابش او بودیم . فرهنگ، خورشید منظومه ی غربت ما بود. چه روزگارانی که پرسه زدیم درباغ اودرمحله ی «شوپ». چقدرقهقهه هایش نگاه مارا پرتاب می کرد به ماه تابستان، ازفرط سربلندی خنده هامان درمحضرشادمان او. او که می دانستیم دلخون روزگارست اما پنهان. تا زمانی  که «گلور» ش، «گلور» مان که بود، غم نداشت. نگاهش به گلورانگارنگاه روزنخست جوانی ست تازه عاشق. آن حضورجلیل، آن جریان زلال زندگی که درچهره «گلور» روان بود حتی درکنارجان شعله ور« نیوشا» درعکس بزرگ گوشه ی خانه، پناه او بود. عکس های بر دیوار، آن رشید بلند بالای جوان وآن دخترزیبای بی همتا، هنوز بودند، همانجا در «شوپ»، حتی در پس سپیدی گذشت روزگار.

1686-83

من هرگزآن غرورفاخرو به حق «گلور» مان را ازیاد نمی برم زمانی که «یدالله رویائی» را به زیارت «شوپ» برده بودم. غروری که درمیانه ی شرح عکسی بردیواربرای «رویائی»، به نگاهی چنان نافذ تبدیل شد که پریدن بی جای من و رویائی درمیان سخن او در دهان مان خشکید. سزاوارآن نگاه سرشار از وقار و زندگی مرگ نبود، هستی به غلط می چرخد. رفتن «گلور» مثل رفتن ماه ازمنظومه شمسی بود.پس ازآن «فرهنگ، به دید ما، به عمیق ترین جغرافیای تنهائی اش سفرکرد، چون نهنگی که سربه گوشه ای درعمق اقیانوس می گرداند.
ساعت ها با زاون گشت زدیم دربیکران تنهائی «فرهنگ ». تنهائی بیکرانی که چون «حافظ» رندانه پوشانده بودش درپس کار مدام، درپس قهقه های این اواخر«خسته ». جان اوچون جان «گلور » با شعله ورشدن جان فرزندشان «نیوشا» گرُ گرفت اما این آتش به جانشان افتاده را چون آتش مقدس نیاکان مان تا دم آخر زنده نگه داشتند. شاید ازاینرو بوده که فرهنگ خواسته است پیکراورا بسوزانند تا جان بی تاب او در پی «نیوشا» و «گلور» چون خورشید جاودانه تابان بماند.

جمشید چالنگی

***

فرزانه اي بنام فرهنگ فرهي

فرهنگ همانگونه كه معني اسمش در فرهنگ دهخدا آمده است به معني “تعليم و تربيت” و “علم و دانش و ادب” است.
در طول زندگي پر فراز و نشيبش چه در ايران و چه در غربت، طي بيش از ٦٠ سال كوشش در روزنامه نگاري و آگاه سازي ما از حقايق، جهان بيني خاص او نسبت به فرهنگ و هنر و ادب و سياست ايران جايگاه ويژه اي داشت.
او يل نامدار روزنامه نگاري ايران و انبار (پاس دارنده) حقايق بود.
فرهنگ الفباي زندگي را خوب ميدانست.
انساني ايثارگر و آراسته، بردبار و با گذشت، بلند همت، بي باك و بي ريا بود.
فرهنگ، انساني پاك، پاينده و پاسدار فرهنگ ما بود.
تدبير و ثبات ويژه اش از جذابيت هاي اين جوانمرد بود.
چالاكي در مقابله با چالش هاي عظيم زندگي پرفراز و نشيبش از او يلي ساخته بود. يلي با حكمت. حكيمي خردمند و خيرخواه، دلسوز و با درايت.
ذوق خاص او در راهنمايي ما بسوي روشنايي و حق ژرفاي ويژه اي داشت.
سودا و شوق او در بيان حقايق به او جايگاه خاصي در ميان روزنامه نگاران داده بود.
شايستگي اش در بازگويي حقايق و صراحت و صداقت كلامش ضيا الخق و منبع نور الهي بود.
ظرافت روح و عشق و عاطفه بيكرانش منبعي غني و نمايانگر فكوري و فرابيني، قدرت و كارداني ويژه اي براي كندوكاو و آگاهي به حقايق به او ميداد.

1686-84

فرهنگ در نهايت لطافت لحظه ها را درك كرده و با درايت خاصش ما را بسوي نيكي هدايت ميكرد.
فرهنگ فرزانه اي يگانه بود.
پاره اي از درس هايي كه از او آموختم:
– سازندگي بدون آزادي نه فقط رخ نخواهد داد بلكه حتي مفهومي ندارد.
– وسواس خاصي به پاسداري و گسترش عدالت اجتماعي و دفاع از حقوق انسان هاي بي پناه داشت. به ما آموخت كه:
– سكوت در برابر بي عدالتي در هر زمان و هر مكان و نسبت به هر فرد و گروهي، گناهي نابخشودني است.
– حقيقت يكي است، گرچه راه رسيدن به آن ممكن است متفاوت باشد و بدين منظور براي رستگار شدن در زندگي بايستي بدنبال حقيقت، نيكي و روشنايي بود.
رنج ميبرد كه چگونه اجتماع ما نتوانسته روشنايي را از ظلمت تشخيص دهد.
از دوگانگي و اختلافاتي كه بين انسان ها براي مبارزه با بي عدالتي، به خاطر منافع شخصي، خودشيفتگي و قدرت طلبي رنج ميبرد.
ميگفت، چرا برخي از انسان ها از ارتفاع مي هراسند، اما نه از پستي.

دکتر اردشیر بابک نیا