1418-54

1418-55

• خیلی ها می پرسند سعید اسدی چه می کند؟ در امریکا که بودید صحبت از یک پروژه بزرگ بود و به خاطر یکی از همین پروژه ها همه ی زندگی تان را اینجا گذاشتید و رفتید. می خواهیم یک مروری بکنیم زندگی هنری شما را اینکه آن پروژه بزرگ به کجا کشید؟
– با سپاس از شما که هنوز به یاد من هستید. من در اوایل دهه ی 70 میلادی ایران را به قصد تحصیل در رشته ی سینما ترک کردم و تحصیلاتم را در انگلیس، سوئد و امریکا گذراندم و سال 1979 در آمریکا فارغ التحصیل شدم و برگشتم به ایران جدید و انقلاب شده بود و دیدم جایگاهی در این تغییر و تحول عظیم اجتماعی برای سینما نیست  و من به سوئد برگشتم و کار فیلم سازی را در سوئد آغاز کردم و همزمان با تدریس در رشته ی سینما از فیلم نامه نویسی تا اکران، اولین فیلم خودم را به نام  فرار در 1984 در سینماهای سوئد اکران شد و بعد از آن فیلم های دیگری ساختم به نام «مراکش، بهشت تسخیرشده» که این یک مستند بود و بعد فیلمی به نام «قتل عام در سکوت» که باز هم مستند بود و بعد فیلمی به نام «وصیت نامه در الجزایر» تقدیم کردم به 5/1 میلیون الجزایری که در راه آزادی کشورشان کشته شدند و بعد در اسپانیا و سوئد فیلم سینمایی دیگری ساختم به نام «ابرو خشک میشود» «ابرو» نام رودخانه ای است و در مرکز اسپانیا که آخرین جنگ فاشیست ها و جمهوریخواهان در آنجا به وقوع پیوست که متاسفانه جمهوریخواهان باختند و فاشیست فرانکو روی کارآمد که آن زمان بود که احساس کردم در سوئد از آن بالاتر نمی روم و این بود که دوباره به امریکا نقل مکان کردم و تقاضای گرین کارت دادم ودر عرض 7 هفته موافقت شد و سال 91 همزمان با اکران فیلم در سوئد خودم درواقع به امریکا نقل مکان کردم و خانه و زندگی خریدم و فکر کردم آنجا ماندگارم ولی متوجه شدم که فیلم «ابرو خشک می شود» را در جشنواره ی 12 فجر پخش کردند و گفتم بعد از 14-13 سال دوری از وطن خوبه برگردم و جّو ایران را ببینم که برگشتم رفتم واشنگتن دی سی و پاسپورت ایرانی را گرفتم و آمدم به ایران. بدنبال پروژه قبلی بودم که در روز 3 جولای، یک هواپیمای مسافربری در روز روشن در آسمان ایران توسط ناو امریکائی زده شد و هواپیما با 290 مسافر منهدم شد و من در سوئد این خبر را شنیدم، یادم هست که  قبلا یک هواپیمای کره ای را روسیه منهدم کرده بود که آن هواپیما جاسوسی بود و خیلی دنبالش آمدند که بنشینند و واقعیات این بود که هواپیما مسافری بود ولی عکس از اماکن حساس روسیه گرفته بود و خیلی خواستند هواپیما را بنشانند ولی نشد و هواپیما را منهدم کردند و تلویزیون سوئد یکی دو ماه برای این حادثه برنامه پخش می کرد ولی وقتی این اتفاق در ایران افتاد تلویزیون سوئد گفت امروز یک ناو امریکایی هواپیمای مسافربری ایران را با 290 مسافر منهدم کرد و جنازه ها را روی آب نشان داد و بعد گفتند برویم سراغ اخبار خوش تر! این خبر به من برخورد که چرا اینگونه بیان می شود و آرزو داشتم که یک فیلمساز با غیرت ایرانی پیدا شود و یک فیلم جهانی راجع به این حادثه بسازد ومتاسفانه این اتفاق نیفتاد و این یک غده ای شده بود در گلوی من که حرفی است برای گفتن که باید زده می شد و این زده نشده بود و این شد که وقتی من برگشتم ایران، یکی از مسئولین سینما بنام آقای بهشتی که آن زمان مدیر سینمای فارابی بود به من گفت: سینمای ایران به حدی رسیده است که به افراد با تجربه ای چون شما نیازمند است و اگر شما به ایران بیائید یک عده برای شما خواهند زد و یک عده از شما دفاع خواهند کرد و ما از دسته ی دوم هستیم و من آن موقع نفهمیدم که چرا یک عده برای من خواهند زد و من بعدها فهمیدم! و دیدم جهان بینی بهشتی درست تر بود تا جهان بینی خوش بینانه ی من!
به هر تقدیر بعد از زلزله ی 4/8 ریشتری لوس آنجلس که خانه ی میلیون دلاری را در لس آنجلس کسی 300هزار دلار نمی خرید، همه ی زندگیم را رها کردم و به باد دادم و به عشق اینکه این فیلم را بسازم، آمدم به ایران! و به ایشان گفتم عادت ندارم طفیلی باشم و اجازه بدهید با دست پر برگردم و برگشتم امریکا و یک فیلم نامه ای نوشتم به نام «مرثیه ای برای دوست» که از 1968 میلادی از موقعی که ناوی های ایرانی درامریکا دوره می دیدند شروع می شد و به 88 میلادی در خلیج فارس تمام می شد که این قصه را نوشتم و آمدم ایران و خوب خیلی تلاش کردم و آن سال 93 بود و امروز 2014 یعنی 20 سال گذشت و متاسفانه همه ی درها را زدم و از رئیس جمهور اجازه  گرفتم این کار ساخته شود ولی خوب مسئولین پائین تر اجازه ندادند که این اتفاق بیفتد وا ین شد که من دو سال پیش خسته شدم از این مسئله و تهیه کنندگی این کار را دادم به آقای قاسم قلی پور و گفتم من دیگر نمی کشم و اگر شما می توانی این را به جایی برسان!
نشستیم با آقای قلی پور فیلم نامه ی جدیدی نوشتیم که دو سال پیش هم سینمای فارابی اعلام کرد که می خواهیم این فیلم را بسازیم ولی هیچ اتفاق نیفتاد. عملا ما را سر کار گذاشته بودند.
الان موافقت اصولیش گرفته شده است و آقای قلی پور به دنبال تامین سرمایه است برای این فیلم. اتفاقی که در آن سالهای آغازین که اینجا بودم افتاد.اینکه شبکه جام جم از ایران بصورت جهانی پخش می شد و راجع به این مسئله با من یک مصاحبه ای داشت و من از ایرانیان وطن پرستی که آنجا بودند کمک خواستم برایم فکس می فرستادند و گفتند درود بر تو ای وطن پرست و گفتند شماره حساب بده که پول بریزیم تا شما بتوانیداین فیلم را بسازید و من گفتم اولا وظیفه ی شما نیست که پول بدهید و این وظیفه ی دولت است واین یک بودجه سنگین می خواهد و کار من و شما نیست و این مسئله باعث شد که من نتوانم شماره حسابی بدهم و گفتم اگر پول به حد نصاب نرسد من چگونه می توانم شما را پیدا کنم و پول شما را پس بدهم؟ حالا آقای قلی پور به دنبال سرمایه گذار است که این فیلم ساخته شود و به دنبال تامین سرمایه هستم.

1418-57

• آقای سعیدخان من درتعجب هستم که چطور ممکن است که مسئولین سینمایی در ایران و سرمایه داران درایران یک همچنین پروژه ای را  حمایت نکرده و در ساختارش هیچ کمکی نکرده باشند البته تعجب ندارد گاهی آدم شاهد بعضی مسائل چنان پیچیده ایست که سردرگم می ماند ولی یادم هست که شما با چه عشقی خانه و زندگی را رها کردید شما آمدید اینجا و با زحمت بسیاری خانه خریدید، زندگی درست کردید و پایه های کار گذاشتید و حتی یادم هست که با هالیوود در تماس بودید و آقای رضا بدیعی زنده بودند وبا هم رفتید در هالیوود و شنیدم دورادور یک پروژه هایی در دست دارید که می خواهید بسازید و شما به خاطر سوابق تحصیل وکاری در اروپا واینجا و به خاطر اینکه چند تا از فیلم هایتان در جشنواره ها شرکت کرده بود و برنده شده بود  در اینجا خیلی موقعیت ممتازی برای شما پیش آمده بود  ولی همانطور که اشاره کردید، زندگیتان را آتش زدید و با همه ی اراده و تصمیمی که داشتید پروژه ای را بسازید و به جهان بگوئید که واقعیت ماجرا چه بوده است نه اینکه شما با هیچ کشوری دشمنی داشته باشید درواقع خواستید از واقعیت پرده بردارید که نیاز داشت به تحقیق وبررسی و من فکر می کردم به مجرد رسیدن شما به ایران  به اصطلاح فرش قرمز می اندازند و کلی  بر چشمشان می گذارند که این کار را انجام می دهید و دیدیم که نشد ولی دیدیم در آن طرف چند تا فیلم خوب ساختید و چند سریال ساختید و آنها چه شد که ادامه پیدا نکرد؟
– خوب من قصد داشتم در سال 1996 برگردم به امریکا بعد از سالها که دیدم به جایی نمی رسد ولی بزرگ مردی به نام آقای دکتر محمد رجبی که رئیس کتابخانه ی ملی بودند و مدیر بنیاد سینمای فارابی شدند و بسیار مرد شریف و بزرگواری که جزو معدود افراد شریف و بزرگوار در جمع مسئولین سینمایی دیدم و همیشه به نیکی از ایشان یاد می کنم ایشان خیلی تلاش کردند که من این فیلم را بسازم وقتی خودشان از هاشمی رفسنجانی دستور گرفتند و حتی از وزارت امور خارجه یک بودجه ای که به طور سمبلیک که ایران با ساختن این فیلم مشکلی ندارد ولی من  همزمان ریاست جمهوری خاتمی پی بردم که چنین بودجه ای داده شده است به صدا و سیما و آنها به من نگفته بودند و هرگز نفهمیدم این بودجه چه شد!؟ وایشان درعین حال کمک کردند تا من اولین فیلم سینمایی را به نام عشق گمشده درایران بسازم. «عشق گمشده» فیلمی بود به نوعی حدیث نفس و جریان پزشک جراحی بود که پس از 22 سال از امریکا به ایران بر می گردد و به دنبال عشق گمشده اش به نام ایران می گردد که این فیلم را خودم نوشته، تهیه و کارگردانی کردم وبنیاد سینمای فارابی هم قدری کمک کرد.
این فیلم در سپتامبر 2000 در جشنواره ی پیونگ یانگ، مشعل طلایی بهترین فیلم را در کنار 32 فیلم 10-8 میلیون دلاری چینی، اروپایی و ژاپنی گرفت و همین طور برنده ی جایزه بهترین موسیقی متن ساخته ی دوست عزیزم آقای احمد پژمان شد. ولی خوب دراکران به نوعی سوخته شد چون پخش و اکران یک مافیایی است عجیب غریب در دست سینمادارها و پخش کنندگان و من که تازه از خارج آمده بودم درجریان نبودم و نمی دانستم که چه باید بکنم و به هر صورت بعد از آن فیلم سیب سرخ حوا را ساختم، فیلمی که آقای امین حیایی با آن سوپر استار شد و به اصطلاح گل کرد و بازیگرانش آقای امین حیایی و نیکی کریمی بودند، بعد از آن فیلم «آوازقو» را ساختم که آواز قو را همه جا هزاران بار نشان دادند. بعد از آن خواستم یک  فیلم بهتر بسازم و 5 سال تلاش کردم و نشد و سینمای ایران به سمت کمدی روی آوردو جایی برای  فیلم های جدی در آن برهه از زمان نبود و 5 سال تلاش بی نتیجه ماند و این شد که فیلم مهمان را ساختم یک  فیلم کمدی بود که باز هم امین حیایی، یک خانم امریکایی بازیگر بودند و خانم شقایق فراهانی، آقای شریف نیا، ثریا قاسمی و ….
بعد «فرود در غربت» را ساختم در چین در جشنواره ی نان چانگ چین، فیلم منتخب تماشاچیان شد و برنده ی بهترین فیلم خارجی شد و باز هم در کنار 36 فیلم اروپایی و امریکایی. ولی درایران در زمان آقای احمدی نژاد توقیف شدیم و با اینکه عین همان فیلم نامه را داده بودم به وزارت ارشاد، یک لغت پس و پیش فیلمبرداری نکردم ولی مسئولی که آمد سر کار این فیلم را توقیف کرد و درایران اکران سینمایی پیدا نکرد و فقط چند سال روی DVD پخش شد و در 2009 که در چین جایزه گرفت. بعد فیلم تلافی و سپس فیلم خیابان بیست و چهارم را ساختم. این فیلم های سینمایی بودکه ساختم.
من در ایران سریال نساختم ولی 10 تله فیلم ساختم که به مفهوم 90 دقیقه ای است که از تلویزیون پخش شد ولی سینمایی بود و این تله فیلم ها هم در نوع خودشان به هرصورت بهترین بودند. که در آنها مرحوم عسل بدیعی بازی می کرد که بسیار همکاری خوبی باهم داشتیم.

1418-58

• ما که از دور شرایط سینمای ایران را نگاه می کنیم می بینیم که شرایط خاص خودش را دارد از جمله که می بینیم که فیلم هایی فقط مخصوص جشنواره درست می شود که یک عده می آیند و فیلم می سازند مخصوص جشنواره ها! این شیوه کار از کجا سرچشمه می گیرد؟ آیا این فیلم ها را می سازند که در جشنواره ها جایزه بگیرند و یا در سینماها هم نمایش داده شوند؟
– من همیشه به جشنواره ها یک نگاه خاصی داشتم در درجه اول فیلم بومی جایگاه خاص خودش را دارد و به این مفهوم نیست که شما بروید و در یک دهی و از یک بچه پابرهنه فیلم  بگیرید که در جشنواره ها جایزه ببرید! فیلم بومی و فیلم ملی، فیلمی است که در درجه اول با مردم خودش ارتباط برقرار کند و بعد  جهانی شود مثل فیلم آوازه خوان یک فیلم  ملی است چون اول با مردم خودش ارتباط برقرار می کند و ویلیام شکسپیراز زور انگلیسی بودن جهانی می شود و ما نمی توانیم از زور غیرایرانی بودن جهانی شویم و بعد توهین کنیم که مردم ما فیلم های ما را نمی فهمند چون اروپایی ها خیلی زرق و برق دارند  یک فیلم روستایی خیلی برایشان دل انگیز و جذاب است ولی من این را قبول ندارم. 
برگردیم به زمان قبل از انقلاب، فیلم تنگسیربا مردم خودش خیلی ارتباط خوبی برقرار می کند و یا فیلم دایره مینا آقای مهرجویی و یا فیلم رگبار آقای بهرام بیضایی که اصلا بازیگر معروف سینمایی نداشت ولی فیلم بسیار دلنشین بود و مردم آن را دوست داشتند و شما در یک زمان فیلم هایی می بینید که خیلی بی سرو ته هستند و فقط دنبال جایزه هستند و یا سوء استفاده از جریان های سیاسی که بخواهند جایزه بگیرند من هیچوقت دنبال این جنس کار نبوده و نیستم من فیلمی که می سازم باید از زور ایرانی بودن جایزه بگیرد. یعنی اینقدرایرانی باشد و آنقدر با مردم خودم ارتباط برقرار کند که در جای دیگر دنیا هم پذیرفته شود. خیلی ها یک عده را الگوی خودشان قرار دادند و سینمای ایران را به عقب راندند چون جوان ترها رفتند دنبال این جنس فیلم ها و جایزه نبردند! به نظر من یک سری سیاه بازی هایی دراین جشنواره ها اتفاق می افتد  که الان وقت مناسبی نیست که بخواهم این مسئله را باز کنم.
• نظر شما در مورد سینما و روند رشد آن چیست؟
– توجه کنید بعد از انقلاب رشد بسیار خوبی در تمام زمینه ها نه تنها در متن و داستان بلکه در موارد تکنیکی و بازیگری و نور و صدا وفیلمبرداری بوجود آمده ما دوستانی را داریم که وقتی کارشان را می بینید نمی دانید که یک فیلمبردار هالیوودی این کار را انجام داده یا یک فیلمبردار ایرانی! که من به جرأت می توانم بگویم که دوستان و همکاران ما در این زمینه ها چیزی کم ندارند ولی زمانی سینمای خانوادگی مد می شود و یک دفعه سینمای کمدی، که در آن زمان به عنوان  طنز، لوده بازی وارد سینما می شود که بعد از چند سال آن هنرپیشه هر کاری میکند تامردم بخندند متاسفانه هیچ کس نمی خندد که این سینمای  طنز هم نخ نما شده و دیگر جایی ندارد که البته بیش از یک دهه از سینمای ما را اشغال کرد و شاید یکی دو فیلم قابل قبول در این یک دهه یا پیش از یک دهه وارد سینمای طنز شده باشد و الان نمی دانم یک حالت بلاتکلیفی هست که من فیلم خیابان 24 ساختم و آن هم در زمان دولت احمدی نژاد توقیف شد تا اینکه بعد از یک سال، روز یکشنبه تلفن کردند که روز چهارشنبه اکران کنید! در آن زمان نه وقت تبلیغ داشتیم و نه وقت جمع و جور کردن وبا توجه به بازیگران شاخصی مثل خانم نیکی کریمی، آقای هاشم پور و آقای حمید گودرزی و خانم شیلا خداداد، من دل شکسته شدم و رفتم دنبال کارهای 90 دقیقه ای تلویزیونی چون قصه خوبی که شما نتوانید بسازید و یااگر هم بسازید و به مشکل برخورد و قصه ای که خود وزارت ارشاد به آن پروانه داده ولی به بن بست میرسد به هر صورت این کارها دل شکستگی می آورد و در حقیقت من قلم ام خشکیده و من دیگر خودم نمی نویسم و آن توان قدیم را دیگر ندارم به عنوان یک ایرانی یک نامه سرگشاده به آقای روحانی دادم که قبل از کریسمس این نامه چاپ شد و در آن نامه نوشته بودم که در آن زمان 30 میلیون ایرانی ریختند در خیابان و شعار ضد شاه وامریکا سر دادند و ما آنروزها در امریکا تحصیل میکردیم و دوستان امریکایی نمی دانستند چرا مردم شعار ضد امریکا سر می دهند و این وظیفه اولین وزرای ارشاد و معاونین شان بود که یک فیلم جهانی در مورد کودتای 28 مرداد بسازند و چهره های جهانی را بیاوردند تا نقش مرحوم مصدق را بازی کنند تا جهانیان بدانند که چرا مردم ایران شعار ضد امریکا سر میدهند واین شاید باعث نزدیک شدن دلهای مردم دو کشور بهم دیگر شود چون ما می دانیم که جنگ ویتنام روی افکار عمومی و اینکه مردم امریکا با قدرت خود به آن خاتمه دادند اگرچه دراروپا هم تظاهرات زیادی بود ولی این وجدان بیدار امریکایی بود که تصمیم گرفت. اگر شما این فیلم را می ساختید حتی وجدان امریکا به آن جواب می داد. من به خودم گفته بودم می روم ایران فیلم ایرباس را می سازم و بعد کودتای 28 مرداد را می سازم که دین خودم را به کشورم ادا کرده باشم که دیگر برایم مهم نبود که فردای آن روز بمیرم  ولی متاسفانه نمی دانستم که سینمای ایران یک حالت عشیره ای دارد که من در نامه خودم به آقای روحانی نوشتم که چون عضوی از عشیره نبودم و نیستم  نمی توانم فیلم مورد نظرم را بسازم.
• اشاره به مافیای پخش درایران کردید، آیا براستی چنین است؟
– من عشق گم شده را با همه وجودم ساختم، چون از بس فیلم های پابرهنه دیده بودم، که برای جشنواره ها ساخته بودند، آمدم یک فیلم شیک که ایران را زیبا و مدرن نشان بدهد ساختم، تا بگویم ایران سرزمین پا برهنه ها نیست. قرار بود طبق قراردادی که پخش فیلم داشتم زمان گشایش مدارس که خانواده ها مشتاق دیدن فیلم ها هستند به نمایش درآید، ولی بجای فیلم من، فیلم مرد عوضی را نشان دادند، خیلی ها هم چنان گفتند بمن بودجه چند میلیونی دادند که یک فیلم شیک در ایران بسازم درحالیکه بیشتر بودجه فیلم مال من بود و بخشی را هم بنیاد فارابی داده بود من برای این فیلم به جنوب رفتم به سراغ نخل های سوخته، که نشان بدهم چگونه مردم از سرزمین شان دفاع کردند، بهرحال من مقاومت کردم وفیلم آواز قو را ساختم که بسیار پرفروش بود، که در مقابله نسل جوان با پلیس پرداختم، که سوژه به اصطلاح ممنوعه ای داشت.
• حرف برای گفتن زیاد داریم، شما را خسته نمی کنم، فقط ایمیل خود را اعلام کنید تا کسانی که علاقمند ارتباط با شما هستند داشته باشید.
[email protected]
در ضمن راهی امریکا هستم تا فیلم ایرباس را از همانجا شروع کنیم.