خواننده اي مينويسد: با شكم گرسنه چگونه ميتوان شادمان بود؟ فرزند مرده چگونه به خودخوشبختي را تلقين كند؟
نامه اي داشتم كه در چند هفته پيش به آدرس مجله جوانان فرستاده شده بود: بهمين دليل ممكن است در پاسخ آن كمي تاخير شده باشد. نامه از سوي بانو يا آقايي است كه در هفت صفحه نوشته شده است بانگاهي متفاوت و پر از انتقاد، كه من بخشي از آن را كه مربوط به اشخاص ميشود و كاملا مشخص است كه هدف از آن چه كسي است به گونهاي تغيير دادهام. اين مجله خانوادگي براي ايجاد محبت و آشتي است.اما ديدگاه آن نويسنده دانشمند و درد آشنا را آنقدر جذاب يافته ام كه ميخواهم خوانندگان ارجمند با من در تشريح آن ديدگاه هاي شورانگيز شريك باشند. با هم ميخوانيم:
… پس از تعارفات مهرآميز… بگفتي چرا در بند گذشته باشي؟- به فكر آينده هم بايد نباشي- بيا و حال را درياب درياب- كه بر اين حالهم آمد خراشي!
چنديست اين گفته را از بهر غم خواري و پريش درماني از سوي دوستان وبستگان ميشنوم.آنها هم از گفته ها و نوشته هاي نويسنده اي انديشمند و يا روانشناس كاوشگر برداشت كرده اند. ميگويد غم گذشته را نخور زيراگذشته ها در اختيار ما نيستند.خوب يا بد درباره آن نميتوان كاري كرد. به فكر آينده هم نباش و نگران هم نشو وغم آنرا نخور. چرا؟ كه هنوز نيامده است و نميداني چه خواهد شد. بياحال را درياب. در حال خوش باش وآنرا خراب نكن.
نويسنده ارجمند ديگري روش ذن را بهترين روش براي فرار از غم ها ورنج ها و مشكلات و سختي ها و رهايي از غوغاي جهان و پيرامون آن و دور كردن از خويش و نگريستن و تمركز در خويش پيشنهاد ميدهد و آنرا تنها راه بهره بردن و شاد شدن در زندگي ميشناسد.و ميگويد نوع زندگي شما چندان ربطي به بهره گيري وشاد بودن در زندگي ندارد. مهم اين است كه اجازه ندهيد كه ضررزندگي مادي شما را گول بزند و به بيراهه بكشاند. يعني اگر با ديدمثبت به زندگي نگاه كنيد زمان هاي شيرين و پر از لذت وخوشي است. من باچنين فلسفه اي موافق نيستم. در اين دوران نكبت بار وآشفته و پر از رنج به تازگي اين يك فكر تازه است كه روانشناسان و انديشمندان وآموزش دهندگان روان درماني و غم و رنج درماني براي شادي آفريني و خوشبختي آنرا سفارش ميكنند و خيلي آسان دردها و رنج ها و مشكلات گره خورده را به خيال خودشان درمان ميكنند.
آقاي دكتر… ميخواهم از همه ي اين چاره سازان و درمانگران و … بپرسم چگونه بدون نتيجه گيري از راه كارتان و روش تان به جاي درمان اصلي وريشه اي اين پيشنهادها رابه مردم ميدهيد؟ كارشما بايدكاري درست وارزشمند در رهائي سازي مردم ستمديده باشد واگرنه باپند و ديد مثبت و دور شدن از تلويزيون و غيره فقر و نداري و بيماري درمان نميشود.نويسنده در اينجا مينويسد: من ميخواهم ديدگاه خودم را دراينجا بيان كنم.
روانشناسان، راهنمايان، نسخه پيچان ارجمند. گذشته خوب يا بد، شاد يا غم انگيز بسيار پيوند نزديك با زندگي حال وفرداي شخص دارد. اگر گذشته خوب بوده، جاي پاي خوب و اگر بد بوده جاي پاي بد برجاي گذاشته است. گذشته بد تا هنگامي كه حال خوب و آينده خوب نداشته باشد از ياد نميرود. گذشته بد اگر ادامه داشته باشد يعني >حال<و امروز< هم خراب است وهمين ادامه است كه فردا يعني آينده ناشاد را ميسازد كه اگر با گردش روزگار و رويداد خوب بهگون ودرست نشود گذشته ادامه مييابد و دورنماي آينده را مختل ميكند كه: سالي كه نكوست از بهارش پيداست.
هنگامي كه ميشنوم راهنما ودرمانگر رواني ميگويد: پندار وانديشه ات را از هر چيز منفي پاك كن و رنج و ناشادي را به خود راه مده با خود ميانديشم مادر و پدري كه جگر گوشه اش را از دست داده است مانند جرقه هاي آتش درگدازند و جگرشان كباب شده كجا ميتوانند بنشينند و به روان خويشتن خويش بروند و تمركز كنند و دردها را ازياد ببرند؟
پدري كه سرپرست خانواده است و ماههاست كه ازكار بيكارشده، اتومبيلش را از دست داده و توانايي پرداخت هزينه زندگي خانواده را ندارد هنگامي كه نميتواند شكم گرسنه فرزندانش را سير كند و آنها را به مدرسه بفرستد و صاحبخانه بعلت عدم پرداخت كرايه آنها راتهديدبه اخراج از خانه كرده است چگونه ميتواند آن پندها و تمرين ها را بكار گيرد؟ آيا با شادي و رقصيدن شكم گرسنه سير ميشود؟ آيا آن پند واندرز پاسخ صاحبخانه را ميدهد؟ يا كودكي كه نيمه فلج به جهان آمده است وروي صندلي چرخدار به اين سوي وآنسوي كشيده ميشود در برابر كودكان تندرست وتوانا و پرجنب وجوش چگونه ميشود به او پند داد وآموخت؟…
من بخش مهمي از نامه ي اين هم ميهن گرامي را با تغييرات جزئي وكوتاه سازي مطلب در اينجا به چاپ رسانيدم. بر آن پاسخي ندارم ولي بهتر است كه ديدگاه روانشناسي را در رابطه با واقعيت هايي كه بيان كرده اند تشريح كنم.مثلا فلسفه ي اصالت وجود، يعني روانشناسي >اگزيستانسياليزيم< براين پايه پاي ميفشارد كه درك اندوه به دليل انسان بودن است. اگر كسي بيعدالتي به بيند و نظارهگر كودكان گرسنه در جهان باشد واندوهگين نشود شگفت انگيز است زيرا ديدن آنهمه تلخكامي براي انسان متعادل قابل تحمل نيست واو را به افسردگي ميكشاند بنابراين دلمردگي بخشي از زندگي است.
مثلا درباره افرادي كه بانقص عضو به دنيا آمده اند درست است كه اندوه نابرابري خود را در برابر ديگران احساس ميكنند ولي وقتي به پژوهش هاي آدلر دانشمند بزرگ روانپزشكي وروانشناسي قرن پيش مراجعه كنيم ميبينيم كه او نخست براين باور بود كه نقص عضو سبب عقده حقارت ميشود ولي پس از بيست سال مطالعه بر روي همين افراد نتيجه گرفت كه اين اشخاص يا تسليم ناتواني خود ميشوند وبقول اين هموطن گرامي من به اندوه پناه ميبرند و بايد ازين گوشه به آن گوشه كشيده شوند ويا دست به مكانيسم هاي جبران ميزنند و در جهانيان شگفتي ايجاد ميكنند. درهمين امريكا ديده ايد آن بيماران سرطاني راكه بر صندلي چرخدار در صدد حركت از غرب تا شرق امريكا شدهاند. دونده هائي كه با پاي بيمار براي كمك به بيماران ديگر هزاران مايل دويده اند و يا در مسابقات ورزشي مقامهاي شايسته اي بدست آورده اند. درست است كه مرد مسئول اگر پول اجاره خانه خود را نداشته باشد با تلقين به خود مشكل اجاره اش حل نميشود.ولي ترديدي ندارم كه اگر مرد به موقع به روانشناس مراجعه كرده بود كارش به آنجا نميكشيد كه نتواند پول اجاره خود را نداشته باشد. يك بخش مهم از كار روانشناس ايجادانگيزه است ولي بخش ديگر آن بوجود آوردن احساس مسئوليت فرد براي ايجاد تغيير است اگر فردي داوطلب ايجاد تغيير باشد روانشناس و يا پند دهنده ديگر (با ذكر اين مطلب كه روانشناس پند نميدهد) ميتواند به او كمك كند ولي اگر كسي پذيرفت كه حركت او بي فايده است ويا اينكه چاره اي در زندگي ندارد ويا بقول معروف بدبخت است، آنوقت روانشناس تنها كار مهمش اين است كه به آن فرد ارزش هاي واقعي اورا بفهماند و به آگاه او بياوردكه تو اگر بخواهي ميتواني كه اگر تصميم بگيري موفق ميشوي. اما واقعيت هاي ديگر چيست؟ اين است كه اگر كسي در حال مرگ است ميميرد. حال پرسش اين است كه كداميك از روشهاي معمول براي اوبهتر است؟ آيا بهتر است توجه او را به چيز ديگري جز بيماري معطوف دارند و يا بگذارند كه در تنهايي با انديشه هاي خود مشغول باشد؟ احساس بيچارگي كند… ثابت شده است كه اميد بخشي اثر بسيار مهمي در طول عمر بيماران داشته است. شعر ملك الشعرا را درباره پسر قاتلي كه بدار آويخته ميشد را بياد ميآورم كه مادرش به او گفته بود اگر فردا در ميدان بزرگ ديدي كه ترا آورده اند نترس.اگر مرا با لباس سفيد ديدي نجات پيدا ميكني فردا جوان را براي اعدام آوردند ولي او مادر را در لباس سفيد ديد. پسر را اعدام كردند و ازمادر پرسيدند كه لباس سفيد را به چه دليل پوشيدي؟ پاسخ او اين بود كه:بچه ام نخورد غصه وقت جان دادن.