1420-66

1420-67

در نوجوانی در امجدیه به تماشای بازی تیم سرباز با تیم صفار نشسته بودم و بیشتر توجهم به زنده یاد مین باشیان دروازه بان خوب تیم سرباز، تهران و تیم ملی بود. او بسیار خوش اندام وخوش قیافه با لباس مرتب و کلاهی لبه دار درون دروازه بیشتر از دیگر بازیکنان توجهم را  جلب کرده بود بقول معروف تو نخ بازی او بودم تا به بینم امروز چه شاهکاری درون دروازه از خود نشان می دهد، گاهی اوقات نمایشی بازی می کرد وتوپی را که می توانست به آسانی بگیرد شیرجه میرفت و تماشاگران از حرکات او لذت می بردند آنروز ولیعهد ایران در استادیوم در جایگاه سلطنتی بازی را تماشا می کرد.
مین باشیان با اینکه دروازه بان با تجربه ای بود گاه بی جهت شیرجه میرفت و توپ را که می گرفت بطرف جایگاه و ولیعهد، تعظیم میکرد.
یکبار در اثر بی توجهی توپ بسیار ساده ای که از راه دور شوت شده بود، از دستش در رفت و وارد دروازه شد. بعد از آن تا پایان بازی دیگر تعظیمی در کار نبود و سرباز 0-1 در حضور ولیعهد بازی را به حریف واگذارکرد.
همین برنامه در مورد من اتفاق افتاد و در اواخر یک مسابقه در اثر کم توجهی گل مفتی خوردم.
جریان از این قرار بود که من تمام حواسم سمت راست جایگاه بود تا عشقم را به بینم و دیدن او آنروز مهم تر از نتیجه بازی بود چون با او قرار گذاشته بودم که با دستمال آبی ای که به او داده بودم سمت راست جایگاه بنشیند و آنرا در هوا به حرکت در آورد.
تمام توجهم این بود که هر چه زودتر او را در بین خانمها و دوشیزگان تماشاگر پیدا کنم و با خیال راحت مواظب دروازه باشم. آنروز قرار بود او با خواهرزاده های من در استادیوم باشد چون من روز قبل به او قول مردانه داده بودم که فردا بخاطر تو هم که شده دروازه تیم تاج را بسته نگاه خواهم داشت. نیمه های هاف تایم اول گذشته بود وهنوز نمی دانستم او دراستادیوم هست یا نه در یک لحظه سمت راست جایگاه دیدم که با خواهرزاده های من سرپا ایستاده، دارند دسته جمعی تیم تاج را تشویق می کنند، خیالم راحت شد که او پیش من است تمام حواسم پیش او بود، مگه میشد او آنجا باشد و من باو توجه نداشته باشم؟ باور کنید بیشتر توجه من باو بود تا بازی و قولی که به او داده بودم. بازی حساسی بود ما با گلی که پرویز کوزه کنانی وارد دروازه شاهین کرده بود0-1 برنده بازی بودیم و من خوشحال از اینکه به قولی که داده بودم تا آن دقیقه توپی وارد دروازه نشده، بلکه یکی از بهترین بازیکنان زمین هستم، خبرنگاران عکاس که پشت دروازه از بازی عکس می گرفتند برای روزنامه ومجلات و ماموران انتظامی زمین مرا مورد تشویق قرار می دادند و میگفتند بیاتی امروز غوغا کردی چه توپهای خطرناکی را گرفتی و من خوشحال از بازی که انجام داده بودم و خوشحال تر اینکه تا آن دقیقه بقولی که به او داده بودم. ما برنده بازی بودیم وحالا باو توجه بیشتری داشتم وچیزی به آخر بازی نمانده بود و ما برنده بازی بودیم و خیالم از خط حمله شاهین راحت بود بویژه که دفاع تاج وظائف خود را به بهترین وجه انجام داده بود در دقایق پایانی بازی زنده نام برومند توپی را که گرفته بود از خط دفاع گذشت و با یک شوت سرکش به سمت دروازه شوت کرد، با یک شیرجه بلند توپ را گرفتم ولی از دستم در رفت و توپ وارد دروازه شد! بازی برنده در اثر یک لحظه یک و نگاه عاشقانه به مساوی 1-1 به پایان رسید این دوستی و آن دستمال آبی منجر به ازدواج شد و بیش از 45 سال است که بیشتر ایام زندگی ما آبی آسمانی بوده و گاهی مثل تمام ازدواج ها بارانی . نتیجه این عشق دو دختر بنام بنفشه و هدیه بیاتی و 4 نوه که زندگی من و شهین را این نوه ها پر کرده اند و با آنها عشق می کنیم.

نامه دروازه بان دلداده
محبوب عزیزم از هنگامی که «رفری» داور عشقت «سوت» محبت کشیده تو هر دم با «شوت»های بیوفایی مرا ناتوان ساخته و بر من حمله میکنی، ولی خاطر جمع دار این «پشت پا»های بی مهری تو را «داور» «فول» خطا خواهد گرفت، مدتها است در گرفتن «هند پنالتی»های جفای تو تمرین می کنم.اینک اگر از دو قدمی هم «شوت» نامهربانی کنی باز بر «دروازه» عشقت «درازکش» شیرجه کرده و حتی اگر خودت هم بدنبال «توپ» حمله کنی با اینکه فول است، آنرا با دست و سینه می گیرم.
من مدتی است به «کرنر» های ناز تو انس گرفته ام و خاطر آسوده دار هرگز درمقابل آن دست از پا خطا نمی کنم در آخرین «مسابقه» آنروزی که برای آخرین مرتبه تو را  دیدم، در نظر داری چگونه با خیال آسوده با پشت چشم نازک کردن از ده قدمی به سوی «دروازه» قلب من حمله ور گشتی ولی افسوس که «رفری» محبتم زود به «آفساید» بودن عشق توپی برد و درهمان لحظه «سوت» ختم بازی را کشید و تونیز خنده تمسخرآمیزی برویم کرده و زیر لب گفتی اگر این دفعه نشد در «مسابقه» دیگر از دو قدمی «شوت» خواهم کرد وباز هم اگر موفق به دست آوردن  قلبت نگشتم با «دریبلین» عشوه از «دروازه» وجودت خواهم گذشت و قلبت را تسخیر خواهم کرد.اینک نامه خود را به همین جا خاتمه داده و خاطرنشان میسازم که اندکی بیش از «هافتایم» دوم محبت من باقی نمانده، اکنون که من بکلی خسته گشتم تمنا دارم در این آخرین دقایق بازی تو هم دست از«شوت»های بی مهری خود برداری تا شاید از «دروازه» عشق تو سالم جان بدر ببرم.
فدایت… دروازه بان
ص.م- خزان

1420-68

شاهپور علیرضا در امجدیه

در یک روز تابستانی نه چندان گرم که نزدیک پیست دو و میدانی امجدیه به تماشای تمرین قهرمانان دو و میدانی ایستاده بودم، ناگهان متوجه هلیکوپتری شدم که در ارتفاع بسیار پائین درحال پرواز بروی زمین فوتبال است. من فکر کردم اشکالی برایش پیش آمده و میخواهد در زمین فوتبال یا اطراف زمین چمن به زمین بنشیند، هلیکوپتر یک دور گشت و رفت پشت جایگاه بطرف خیابان روزولت ودر محوطه باز و صاف به زمین نشست، دو افسر به اتفاق خلبان از آن پیاده شدند و آمدند زیرجایگاه. افرادی که هلیکوپتر را دیده بودند می گفتند شاهنشاه آمده اند و بعضی هم عقیده داشتند که ملکه ثریا برای بازبینی و یا دیدن قهرمانان دو و میدانی آمده اند، ولی طولی نکشید که دیدیم شاهپور علیرضا پهلوی وارد استادیوم شدند.
زنده نام خان سردار دروازه بان تیم ملی فوتبال ایران همراه حسین عشقی سرپرست استادیوم که زیر جایگاه بودند شاهپورعلیرضا را شناختند و با احترام تمام به ایشان خوش آمد گفتند. والاحضرت چند کلمه ای با آنها صحبت کرد وبعد کمربند و واکسیل وکلاه را به دست افسر نگهبان داد و رفت به طرف ورزشکاران و قهرمانان که درحال تمرین بودند، آنها هم با دیدن والاحضرت دست از تمرین کشیدند و میدان را به ایشان واگذار کردند.
شاهپورعلیرضا که سابقه قهرمانی در پرتاب نیزه و مقام قهرمانی این رشته را داشت رفت به طرف ستاری قهرمان این رشته کمی با او صحبت کرد و او هم نیزه را بدست والاحضرت داد. شاهپور علیرضا بدون اینکه حتی چند دقیقه بدن خود را گرم کند چند بار نیزه را پرتاب کرد و بعد رو کرد به حسین عشقی که ناظر تمرین بود گفت فکر می کنید چند متر پرتاب کرده باشم؟ نه عشقی و نه ستاری از رکورد ایشان آگاهی نداشتند و عشقی نمی دانست چه مقدار بگوید که والاحضرت خوشش بیاید. از بد شانسی زنده نام احمد ایزدپناه رئیس فدراسیون دو میدانی هم آنروز در امجدیه نبود چون ایشان کاملا با روحیه ایشان آگاهی داشت و میدانست که رکورد ایشان 46 متر و در سال 1320 قهرمان این رشته و آقای این رشته بوده آقای عشقی چند دقیقه ای با دیگران مشورت کرد و آمد گفت والاحضرت حدود 50 متر پرتاب کرده اید! شاهپور علیرضا یک کمی مکث کرد و بصورت عشقی نگاهی غضبناک انداخت و با چند جمله تند گفت من چگونه بعداز 20 سال و بدون یک دفعه تمرین و گرم کردن امروز با این لباس سربازی بتوانم بیش از رکورد 46 متر سال 1320 نیزه پرتاب کنم؟ دروغ و دغل و چاپلوسی تا کی؟ هر جا ما برای بازدید و با هر که صحبت می کنیم جز دروغ حرف دیگری به ما تحویل نمیدهند! دریغ از یک حرف راست! در زمان گذشته به پدرم نمی شد دروغ گفت وامروز نمی توان حرف راست شنید! برعکس دیگران من همچون پدرم از دروغ بیزارم، ایکاش می گفتید 20 متر، یا 30 متر! باور کنید من امروز با خوشحالی میدان را ترک میکردم و از شما هم با کمال میل تشکر می کردم، ولی حیف که در گفته شما حقیقتی وجود نداشت.
شاهپورعلیرضا بدون خداحافظی و با قیافه بسیار ناراحت استادیوم را ترک کرد. عده ای که شاهد ماجرا بودند شروع کردند با هم جر وبحث که چرا گفته شد 50متر؟ عشقی درجواب میگفت من  نمی دانستم چقدر بگویم که ایشان خوشحال شوند من که از رکورد ایشان آگاهی نداشتم. ورزش من زورخانه بوده با آشنایی و سفارش این و آن شده ام سرپرست استادیوم امجدیه، مقصر اصلی اشخاصی هستند که سرپرست استادیوم امجدیه را بدست من سپرده اند. سرپرست امجدیه باید شخصی باشد که خودش در این رشته ها ورزش کرده! بعد از این جریان بود که زندی قهرمان پرتاب چکش به سمت ریاست استادیوم امجدیه گمارده شد.

1420-69