1464-87

سوزان از نیویورک

پدر و مادرمان، 12 سال پیش، وقتی من تازه ازدواج کرده و خواهرم فروزان با یک همدوره ای خود در دانشگاه نامزد شده بود، راهی آمریکا شدند. پدرم با دوراندیشی در طی 10 سال به مرور همه مایملک خود را فروخته و با همه پس اندازش برای عمویم در نیویورک حواله کرد و همزمان برای من و خواهرم یک آپارتمان چند خوابه هم تدارک دیده و با مبلمان و همه تجهیزات به ما تحویل داد و گفت بعدا که به آمریکا آمدید، همه زندگی من مال شماست.
پدرم نیاز به استراحت داشت و مادرم بدنبال یک زندگی آرام بود، هردو به دلایلی در ایران خیلی اذیت شدند، تا آنجا که ما حاضر به فراق شان شدیم، و ما کمک شان کردیم با دو سه چمدان و گرین کارتی که عموجان برایشان ترتیب داده بود، به آمریکا بروند.
متاسفانه 3 ماه بعد از ورودشان، حامی بزرگ شان عموجان را از دست دادند، ولی پسرشان بهمن قول داد از پدر و مادرمان چون خانواده خود مراقبت کند. با راهنمایی او بخشی از سرمایه پدر برای خرید یک مجموعه آپارتمانی 12 یونیتی بکار گرفته شد، بخشی را با توجه به توضیحات تلفنی قانع کننده، برای استاک مارکت مصرف شد، بخشی را بازهم با توضیحات بسیار هیجان انگیز، خوش آتیه، در دو کمپانی سرمایه گذاری شد و پدرم می گفت بهره ای که از این حساب ها و اجاره آپارتمان ها به او آرامش زیادی بخشیده و آرزویش سفر من و خواهرم به آمریکا و ساختن یک زندگی راحت است. بهمن می گفت من حتی از ساعات کارم در کمپانی آمریکایی کم کرده ام، که وظایف خود را در مورد عموجان انجام بدهم و همانطور که بارها گفتم هیچ پاداشی نمی خواهم، چون این وظیفه از وصیت نامه پدرم نشئت می گیرد که مرا قسم داده تا پایان عمر عموجان چون فرزندی در کنارش باشم.
این خبرها، من و فروزان را خوشحال می کرد، از داشتن چنین پسرعموی جوانمرد و مسئولی بر خود می بالیدیم و همه جا از او حرف میزدیم.
بعد از چند سال با بیماری مادرم، تصمیم گرفتیم به هر طریقی شده راهی آمریکا بشویم. برای ویزا به چند کشور مراجعه کردیم، ولی هر بار با جواب رد روبرو می شدیم، ما حتی آپارتمان های خود را فروختیم، در یک آپارتمان مشترک اجاره ای زندگی می کردم، تا بار سفر ببندیم، ولی هر بار با در بسته مواجه بودیم. تا به توصیه نامزد فروزان، یک وکیل استخدام کردیم وکیل مان بعد از مدتی بما گفت آیا شما در ایران پدر و مادرتان را به نوعی آزار داده اید؟ هر دو با حیرت می گفتیم ما عاشق شان بودیم هیچگاه از گل هم بالاتر به آنها نگفتیم، چرا باید چنان تصوری پیش آید، همان ساعت هم به پدر زنگ زدیم و ماجرا را گفتیم، با خنده گفت شما مهربان ترین دختران دنیا هستید شما در همه سالهای اقامت در ایران فرشته نگهبان ما بودید، همه آرزوی ما سفر شما به آمریکاست. حتی در مورد گرین کارت شما اقداماتی را شروع کردیم!
وکیل ما گفت درآن سوی، کسی برای شما توطئه چیده است، کسی نمی خواهد شما به آمریکا بروید، گفتیم ما یک پسرعموی مهربان و فداکار داریم که در چند سال اخیر هر کاری از دستش برآمده برای پدر و مادرمان انجام داده، تا به قول خودش به وصیت پدرش عمل کند. رفت وآمدهای ما به کشورهای مختلف، سبب اختلاف نظر میان فروزان و نامزدش شد، بطوری که یک روز با خبر شدیم نامزدش سیروس با خانم دیگری از ایران خارج شده است. فروزان خیلی ناراحت شد، بطوری که تا یک هفته در خانه بستری بود و حتی گفت دل از سفر بریده و می خواهد در ایران بماند، از سویی من حامله شدم و شوهرم گفت ما داریم به در بسته سنگ می اندازیم. بیا به زندگی خود برسیم و پدر و مادرت بهرحال راضی به زندگی خود ادامه می دهند، ما هم عجالتا نیازی به سفر به آمریکا نداریم.
من دراین میان دست بردار نبودم، شیرزاد نامزد نازلی، یکی از دوستان خود را در آمریکا پیدا کردم، که دوره وکالت می خواند، ماجرا را برایش گفتم، قول داد پیگیر آن باشد، ولی بعد از مدتی خبر داد، در مورد پدر و مادرت هیچ نقطه تاریکی وجود ندارد و مسئله شما هم احتمالا به ایران و شخصی در ایران مربوط میشود، در آمریکا کسی چنین قدرتی ندارد جلوی سفر شما را بگیرد.
من گیج و منگ مانده بودم که یک شب نازلی زنگ زد و گفت با شرمندگی باید واقعیتی را برایت بگویم، اینکه شیرزاد بعد از روبرو شدن با بهمن، در پشت پرده رشوه و باجی گرفته و او را بیگناه جلوه داده است، راستش در پشت پرده، بهمن در حال توطئه است من از زبان نامزدش شنیدم و همین ها سبب شد من نامزدیم را با شیرزاد بهم بزنم و با همه نیرو بدنبال این توطئه بروم. نازلی از جیب خودش وکیل گرفت و بعد از 20 روز خبر داد، که بهمن به وزارت خارجه و اداره مهاجرت گزارش داده شما پدر ومادرتان را در ایران آزار داده اید و بنظر می آید بدون اینکه پدرت بداند، ورقه ای را امضا کرده که نوعی تائید حرفهای بهمن بوده است. از سویی بهمن تقریبا بسیاری از مایملک پدرتان را در آمریکا بنام خود کرده و بعنوان وکیل و نماینده تام الاختیار پدرتان، بخش مهمی از درآمدش را هم صاحب شده و سرمایه گذاری ها، خرید استاک مارکت هم همه قلابی است و همه آن پولها را به جیب خود ریخته است.
نازلی با کمک وکیل خود و مراجعه به اداره مهاجرت، ارتباط همه روزه با ما و وکیل ما درایران، عاقبت ترتیبی داد، تا ما به ترکیه برویم و با ویزای موقت راهی آمریکا بشویم ووقتی به اینجا آمدیم. بهمن علیه ما شکایت کرد که آمده ایم تا به نوعی او را از سر راه برداریم و همه زندگی پدرمان را صاحب بشویم، خوشبختانه وکیل نازلی که وکیل ما هم شد، بسیار با تجربه و دنیا دیده بود، او حتی مچ نامزد نازلی را باز کرد، همه مدارک و ایمیل ها و تکست های بهمن را که برای ما فرستاده بود جمع آوری کرد و با یک پرونده کامل از او شکایت کرد و او را به دادگاه کشید. در دادگاه بهمن سه وکیل با خود آورده بود، هر کدام سعی می کردند، جلسات دادگاه را به عقب بیاندازند، تا فرصت و امکان پوشاندن خطاها و کلاهبرداریهای بهمن را داشته باشند.
پدرم که تازه پی به توطئه های بهمن برده بود، مدارک دیگری رو کرد و چند نامه و قرارداد که بدون اطلاع کافی امضا کرده بود به دادگاه آورد و همه درها را به روی بهمن و وکلایش بست
در دادگاه مشخص شد ه بهمن با سرمایه پدرم گرانترین خانه را در ملیبو خریده، دو مجموعه ساختمانی دارد، آخر هفته ها با دوست دختر کوبایی خود، پارتی های آنچنانی در قایق تفریحی خود برپا می دارد. که با حکم دادگاه ناچار شد هرچه اینگونه بدست آورده و بالا کشیده، بازگرداند و بعد هم در روز آخر با دستبند راهی زندان شود. پدرم دلش برای بهمن سوخته بود و می خواست او را آزاد کنند، ولی قاضی فریاد زد همین بخشش ها، چنین کلاهبردارانی را می سازد
وقتی روز آخر دادگاه را ترک می کردیم، مادرم حالش خوب شده بود و می گفت باور کن در تمام این چند سال نگران پدرتان بودم، حالا حتی بیماری و سفر هم برایم آسان است و من وقتی خبر دادم نوه شان در راه است همه از شوق گریستن
.

1464-88