1464-87

 

قصه شهاب از مریلند

یک نوجوان 20 ساله ایرانی که به عنوان یکی از بهترین شاگردان مدارس شناخته شده بود. به دنبال حادثه ای که برای پدرش پیش می آید، دست به خودکشی می زند. “شهاب” این نوجوان هموطن بعد از نجات از مرگ، در شرایط بدی به دفتر جوانان زنگ زده بود تا حرف دل خود را بزند.
“شهاب” می گفت من سمبلی از نسل جوان ایرانی در خارج هستم، سمبلی سالم و کوشا و سربلند که متاسفانه بخاطر اعمال پدرم، تن به مرگ دادم، ولی شانس با من یاری نکرد!
من گاه به گاه نشریات ایرانی را می خوانم و به دلایلی نیز به برنامه های رادیو تلویزیون توجه می کنم، من سالهاست شاهدم که اغلب پدر و مادرهای ایرانی گله دارند که نسل جوان کمتر به فرهنگ و آداب و سنن خود احترام می گذارد، نسل جوان کمتر به پدر و مادر خود توجه نشان می دهد، آن حرمت زیبا و سنتی مان دراینجا، در این سوی مرز شکسته است، با شکست این حرمت، کمر بسیاری از پدر و مادرها هم خم شده است!
بعضی پدر و مادرها مدعی هستند که نسل جوان پرخاشگر، زورگو، زیاده طلب است، نسلی است که سپاسگزاری، حق شناسی و قدردانی را نمی شناسد، بر زحمت شبانه روزی پدر و مادر ارج نمی نهد، نمی داند که این پدر و مادرها از چه کوره راههایی خود و بچه هایشان را به ساحل آرامی رساندند، نمی دانند این والدین از چه امتیازات و راحتی ها و دلبستگی ها بریده تا این نسل را به سر منزل مقصود برساند. من وامثال من این حرفها و گلایه ها را می شنویم و می خوانیم، ولی آیا به راستی همه راست می گویند؟!
آیا همه این پدر و مادرهای مقیم خارج، همان پدر ومادرهای دلسوز، گرم و صمیمی ایران هستند، آیا ما همچنان با هاله ای از محبت وعشق و مراقبت و نوازش پدر و مادر، عمه، خاله، عمو و دایی و همسایه مهربان بزرگ می شویم؟! آیا همه خواسته های به حق من و امثال من برآورده می شود؟
از اینها گذشته آیا این نسل کوتاهی کرده؟ نسلی که با کمترین محبت و توجه، در تنهایی و انزوای خود، هنوز در مدارس، کالج ها و دانشگاهها بر صدر نشسته است. آیا فکر می کنید هیچ گروه مهاجری، آواره ای، پناهنده ای چون نسل ایرانی در اروپا و آمریکا و دیگر نقاط جهان درخشیده اند؟
به راستی شما در این 20 سال چند تا گنگ، قاتل و تبهکار در جمع میلیونی نسل جوان ما در خارج سراغ دارید؟ در عوض به آمار جوانان تبهکار، قاتل و گنگ دیگر ملیتها نگاهی بیاندازید، به همین روزنامه های آمریکایی، به صفحات حوادث و رویدادهای روزشان توجهی بکنید، تا ببینید چه می کنند؟ چگونه نسل جوان آن ملیت ها، آبروی جامعه خود را می برند و در لیست چهره های تبهکار و خلافکار صدرنشین هستند.
اگر در طی این 20 سال یکی دو تا جوان ایرانی نیز در چنین لیست هایی قرار گرفته اند، انصافاً به ریشه ها و علل آنها توجه کنید، آنوقت پی خواهید برد که هنوز نسل جوان ایرانی در خارج پاکترین، سربلند ترین و غرورآفرین ترین نسل است.
من شخصاً از روزی که بیاد دارم مورد سرزنش پدر و مادرم بوده ام، اینکه من سبب و بهانه آوارگی شان شدم یا چرا در مدرسه همیشه درصدر نیستم، چرا امکان یافتن کار مناسبی را ندارم، چرا به دوستانم تلفن می زنم، چرا گاه تلویزیون تماشا می کنم، چرا در طی چند سال چند بار با همکلاسی هایم به سینما میروم و یا در جشن تولدی شرکت می کنم؟ چرا من نتوانستم پیشاپیش بورس بگیرم، چرا کاری فوق العاده نکردم تا پدر و مادرم کمرشان راست شود؟ من اگر همه این چراها را به حق هم ندانستم، ولی گفتم سعی خود را می کنم، باز هم بیشتر می دوم تا به آن نقطه ایده آل شما برسم، اما امروز من از پدر خود می پرسم تو چرا کمر مرا شکستی؟ تو چرا آبرو و حیثیت مرا بردی؟ درست در روزی که من راه به اوج می پیمودم، درست در روز شکوفائی خواهرم، در روز فریاد شادی مان، همه چیزمان را بر باد دادی؟
بله من و خواهرم آنقدر در طی یکسال گذشته دویدیم که به اوج رسیدیم، روزی که مدرسه طی جشنی قرار بود به من و خواهرم نیز مدال و نشان و تقدیرنامه ای بدهند و بقولی راه دریافت بورس های گوناگون را باز کنند، در میان چشمان حیرت زده من و خواهرم و صدها دانش آموز آشنا وغریبه، افراد پلیس پدرم را دستبند زدند و بردند! من درمیان بچه ها شکستم، حتی خود صدای شکستنم را شنیدم و صدای شکستن خواهرم را.
پدرم را به اتهام لمس و تماس عمدی و شهوانی دو همکلاسی خواهرم دستگیر کردند و بردند، من همان روز دست به خودکشی زدم، ولی متاسفانه شانس یاری نکرد و نجاتم دادند، حالا هم احساس زندگی نمی کنم، چون پدری که از ما می خواست کمرش را راست کنیم، خود کمرمان را شکست! من نمی دانم پدری که سالها الگوی من بوده چگونه و چرا دچار چنین اشتباهی شد، پدری که بالای 60 سال عمر کرده، تجربه آموخته، با مادرم ظاهرا خوشبخت بوده چرا به چنین سقوطی تن داده؟
مادرم طی مدتی کوتاه حداقل 20 سال پیر شد، موهایش همه چون برف به سپیدی گرائید، چهره اش تکیده، خواهرم خودش را در اتاقی حبس کرد، با التماس از مسئولین مدرسه خواستیم ما را یاری دهند به مدرسه دیگری برویم و در نهایت همه چیز ویران شد.
وقتی برای درد دل به دوستانم در کالیفرنیا و نیویورک زنگ زدم، دو نفرشان برایم از دو سه پدر خلافکار دیگر ایرانی گفتند، یکی بر سر دخترک سیزده ساله ای چنین کرده و دیگری پسرک ده ساله ای را …. آن دیگری دو دختر 12 و 14 ساله را… واقعاً چرا؟ حالا که ما به جدی ترین مرحله زندگی خود پا می گذاریم، حالا که آبرو و حیثیت خانواده را پشتوانه می خواهیم، چرا باید بعضی پدران، اینگونه به ویرانی دست بزنند؟ من میدانم که اکثریت پدران ایرانی با شرف، پاک و نمونه هستند، ولی همانگونه که یک جوان تبهکار، جامعه ایرانی را به سیاهی و تباهی می کشد، یک پدر خلافکار هم چهره جامعه را تاریک و زشت می سازد… همان گونه که پدر خلافکار و همیشه معترض من کرد و من می خواهم در تریبون “جوانان” فریاد بزنم، بجای سرزنش و کوچک شمردن، ما را جدی بگیرید. آبروی ما را، آینده ما را و سربلندی ما را در این جامعه مد نظر قرار دهید ما نسل جوان حساب شده پیش می رویم، شما نیز احتیاط را پیشه کنید.

1464-88