1614-25

علی مسعودی
من و او در غروبی که آفتاب بار دیگر طلوع کرد و مردم با خیزش خود در روز سی ام تیرماه تداوم تلاش برای آزادی را امکان پذیر کردند، پیمان برادری را با مخلوط کردن خونی که از سر انگشت های من او با فرو کردن سوزنی به بیرون تراوش کرده بود را بستیم.
هر دوی ما در آن روزها به بازگشت عظمت ایران باستان دل بسته بودیم و نهضت ملی ایران به راهبری مصدق را آغازگر بهروزی ملت ایران که شانه های نحیف شان زیربار استعمار سرخ و سیاه خم گشته بود می پنداشتیم.
ما زود بزرگ شده بودیم، حسین با نوشتن تاریخ احزاب سیاسی در روزنامه ای بنام پولاد که با پست به این روزنامه ارسال می کرد توجه آنهائی که این روزنامه را می خوانند جلب کرد وآنها می پنداشتند مردی سالخورده و سرد و گرم چشیده نویسنده این مطالب است و من بعد از چند شماره چاپ شدن این رشته از نوشته ها به داریوش فروهر گفتم که نویسنده همین مهری خودمان است.
من و مهری، هر دوی ما روزهای 25 مرداد تا بیست وهفتم مرداد که لانه حزبی ما را که در آغاز خیابان صفی علیشاه بود و دارو دسته چپ حزب توده و دسته های وابسته به آن همراه با حزب ایران و نیروی سوم به آتش کشیدند و بر باقیمانده در و پیکر آن با گلهای رنگی علامت داس و چکش کشیدند با هم گریستیم.
بعد از 28 مرداد و انتشار زیرزمینی روزنامه راه مصدق و زندانی شدن من برای دو سال وهفت ماه من و او را بکلی از هم بی اطلاع کرد.
من دیگر ننوشتم، آنچه برایم مانده بود نقاشی من بود که ظاهرا خطری برای دستگاه امنیتی نداشت.
تصویرکشی برای روی جلد کتابها ونقاشی برای داستانهائی که در مجلات منتشر میشد وبعد در نهایت سردبیری هنری موسسه اطلاعات.
آنچه بیشترین وقت را برای کار در مجلات بود در وهله اول مجله سپید و سیاه و اطلاعات بانوان به سردبیری ایرج مستعان بود.
در یک روز گرم تابستانی در حاشیه پیاده روی پستخانه حسین را دیدم همدیگر را به سینه فشردیم. و اولین حرفی و صحبتی که بین ما رد و بدل شد که آیا چیزی درجایی می نویسد و او گفت آنروزها که می نوشتم تمام شد و سالهاست با نوشتن ترک رفاقت کرده ام و اگر هم بخواهم چیزی بنویسم، کسی را نمی شناسم. گفتم اگر وقت داری تو را با یکی از مدیران خوب و صاحب عقل آشنا می کنم.

1614-26

با حسین به دفتر مجله سپید و سیاه رفتیم و دکتر بهزادی قبول کرد که اگر چیزی بدردخوری نوشت جایش در مجله سپید و سیاه باز می شود.
مجله سپید و سیاه با یک رشته از مطالب تحت عنوان «سرزمین ایران» نوشته هایش را چاپ کرد و دکتر بهزادی از این که او را به مجله اش آورده بودم از من تشکر کرد و از قلم روان و دریایی معلوماتش تعجب کرده بود.
با آشنایی او با سردبیر مجله اطلاعات هفتگی، او شد یک قلم زن حرفه ای که باید می نوشت و می نوشت و باز هم می نوشت.
وقتی مجله روشنفکر دیگر پولی برای پرداخت برای سردبیرش نداشت این حسین بود که سردبیری را بدون چشم داشت مادی بعهده گرفت و تا روزی که دکتر مصطفوی شاهی آخر را باخت با او ماند.
و بعد روزنامه آیندگانی بود که داریوش همایون در برابر اطلاعات خواست علم کند خدمات مطبوعاتی او را خرید.
شورش سال 57 که دست مایه اش تعصب و پوشیدن اونیفورم مذهبی بود باعث شد که او و بیشترین تعداد نویسندگان ترک وطن بکنند و آخرین جایگاه مورد علاقه حسین مهری سازمان نهضت مقاومت ملی بود و روزنامه ارگانش.
بعد از قتل بختیار اودوره گرد کاسب کارهای سیاسی شد و با خاموش شدن سازمانهای سیاسی، یأس و دلمردگی به سراغش آمد،… تا اینکه حسین ما، حسین من، دق مرگ شد.
او نویسنده ای بسیار توانا بود و قلمش لطفی داشت مانند حریر،.. کاشکی ته صدائی داشت و یا گلی در دروازه نشانده بود که از مردنش هیاهوئی بزرگ پیدا شود.

درگذشت نویسنده، روزنامه نگارسرشناس حسین مهری
را به جامعه مطبوعات- به همسر گرامی اش عفت،
برادران رحیمی و فرزندان مهریار- مهرداد- علی مهری برادر- فرزانه – مؤمنی – علی مسعودی
و خانواده های وابسته صمیمانه تسلیت می گوئیم…
مراسم خاکسپاری و یادبود آن زنده یاد بعدا به اطلاع میرسد.
مجله جوانان

مرتضی فرزانه عزیز، همکار گرامی،
در غم درگذشت حسین مهری با شما و خانواده محترم
خود را سهیم می دانیم، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
سردبیر و همکاران مجله جوانان