1430-66

1430-67

گزارشگر: نسرین آریا

مجله جوانان که در آنسوی اقیانوس منتشر میشود تصادفاً وسیله یکی از دوستان از سفربرگشته به دستم رسید و در صفحه شعر مجله، چشمم به شعر زیبا و خاطره انگیز «پرستو» اثر فریدون مشیری افتاد.
ستاره گم شد و خورشید سرزد
پرستویی به بام خانه پر زد
در آن صبحم صفای آرزویی
شب اندیشه را رنگ سحر زد…
چاپ و خواندن این شعر فریدون، مرا بیاد بابک و بهار فرزندان فریدون انداخت که از دوستان قدیم منند و میدانستم که بعد از فوت آن شاعر همیشه محبوب ایران، هرگز گفتگویی با آنها نشده و شاید بسیاری از خوانندگان اشعار مشیری نمیدانند که از او یک دختر و یک پسر بسیار خوش ذوق بجا مانده که در انتشار آثار پدر و بویژه اشعار چاپ نشده اش کوششهای ارزنده ای داشته و دارند. تلفن را برداشتم و با بهار وبابک تماس گرفتم و پیشنهاد دادم بمناسبت سالروز درگذشت پدر که در آبان ماه سال 1379 اتفاق افتاد گفتگویی داشته باشیم. خوب میدانستم که هر دو نفرشان تا به امروز هرگز با هیچ نشریه داخلی یا خارج از کشور مصاحبه ای نداشتند و عکسی هم از آنان چاپ نشده است. شاید این از بخت من بود که بعد از گفتگوی مفصل راضی به این مصاحبه شدند.

***

گفتگو با بهار
من خوب میدانستم که فریدون چه علاقه شورانگیزی به دخترش بهار داشت و هر وقت بهار را می دیدم بی اختیار دو بیت اول شعری که فریدون در دوره کودکی بهار سروده برایش می خواندم.
بهارم ، دخترم، از خواب برخیز
شکرخندی بزن، شوری برانگیز
و بهار با آن فروتنی وتواضع خاصش، لبخندی می زد و درحالی که چشمانش نم اشک می گرفت بمن می گفت : پدرم به من و برادرم بابک عشق می ورزید و تا آخرین لحظات عمر مرا بچشم کودکی هایم می نگریست و برای صدمین بار زمزمه می کرد…
بهارم، دخترم از خواب برخیز…

مهندس معمار
پیش از طرح سئوال از بهار، بد نیست خوانندگان عزیز بدانند که بهار مشیری در سال 1334 متولد میشود، تحصیلاتش را با جدیت دنبال می کند و در کنکور مشکل دانشکده معماری دانشگاه تهران شرکت می کند و با قبولی دراین کنکور، قلب پدر را که همیشه مشوقش بود شاد میسازد، در دوره تحصیلات دانشگاهی است که با هم دانشکده ی خودش، فرداد خواجه نصیری آشنا میشود و با موافقت پدر به عقد و ازدواج همدیگر در می آیند. این زن و شوهر، هر دو مهندس معماری در زندگی زناشویی و کار و حرفه مهندسی، دوشادوش موفقانه پیش میروند. خیلی زود بهار و فرداد صاحب دو فرزند میشوند، فرهنگ و فرشاد که هر دو پدر و مادر خود را الگو قرار میدهند و در رشته تحصیلی پدر و مادر، مهندسی معماری ادامه تحصیل می دهند.

نگاه جامعه امروز
نخستین سئوالم از بهاراین بود… از نظر شما نگاه جامعه امروزی ایران، آنهم چند سال بعد از درگذشت پدر، چگونه است و آیا مردم همچنان به آثار پدرشان اقبال دارند؟
بهار در پاسخ می گوید: خوشبختانه چون اشعار و سروده های پدرم، لبریز از عواطف انسانی و عشق به طبیعت است، برای همه مردم از هر طبقه و گروه قابل درک و لذت بخش است و گواه این برداشت من استقبال مردم از آثار مکتوب پدر است. باید توضیح بدهم که جامعه شاعرش را خودش انتخاب می کند، نه تبلیغات آنچنانی، بسیاری از شاعران بعد از فوت به فراموشی سپرده می شوند، اما بخشی از آنها آثارشان همچنان مورد استقبال است و چون من و برادرم بابک، مرتبا آثار پدر را بچاپ بسپریم از واکنش مردم براستی به هیجان می آئیم.

تاثیرگذارترین واقعه
سئوال می کنم: از نظر شما شاخص ترین کار پدر چیست؟
بهار که عمق درکش از شعر، ستودنی است و حافظه قوی او در زمینه تک تک اشعار پدر ونام کتاب ها و حتی اینکه کدام شعر در کدام صفحه چاپ شده، همه را به حیرت می اندازد در پاسخم می گوید: از نظر من تمامی اشعار پدرم شاخص و تاثیرگذار است اما پدرم کتابی دارد بنام «شکفتن ها و رستن ها» که هر وقت این کتاب را می خوانم به عمق شناخت پدر از شعر فارسی می رسم. او در این کتاب منتخبی از اشعار شاعران صد سال اخیر ایران جمع آوری کرده که من نظیرش را ندیده ام.
سئوال دیگرم را اینطور مطرح می کنم، مهمترین و تاثیرگذارترین حادثه در زندگی پدرتان چه بوده؟
بهار در پاسخ میگوید: آنطور که پدر بارها برای ما دو فرزندش تعریف کرده، حادثه مرگ مادر. این حادثه در سن 19 سالگی پدر اتفاق می افتد. مادر در سن 39 سالگی دچار ایست قلبی میشود و از دست میرود. این حادثه زودهنگام تاثیر عمیقی بر روح لطیف پدر می گذارد و یکی از اشعار او که بسیار تاثیرگذار است بدنبال مرگ مادر روی کاغذ می آورد.
دیدی آخر رفت از کف آن امید زندگانی
شد چراغ عمر او خاموش در عین جوانی
کرد با من، با من خون دل، وداع جاودانی
شد گل من پرپر از بی رحمی باد خزانی
بود این گل مادر من!

1430-68

مقدمه شگفتی در شگفتی
بهار در مورد اشعار پدر شخصا مقدمه ای بر کتاب «شگفتی در شگفتی» نوشته که با احساس خاصی نام اغلب آثار پدر را باین شرح آورده، که میتواند برای آگاهی علاقمندان به آثار مشیری، جالب و آگاهی دهنده باشد که عینا نقل می کنم:
برآن شدیم که در «آفرینش» دیگری همانند «رنگین کمان گل» ، «زمزمه ای در بهار» داشته باشیم و از «آتش پنهان» درون، همراه « با برگ» و «ارغوان»، «غزلی دراوج» بخوانیم: « از مشرق خیال» سر برآوریم و با «طلوع» و «برآمدن آفتاب» چشم بگشائیم و آنگاه که «در دشت آسمان» همچون «سیمرغ»، «غبار آبی» را می جوییم، «پرواز با خورشید» را تجربه کنیم.
با دیداری «در یک نگاه شبنم و خورشید»، «در بهشت رویا» به سر بریم و «روح یگانگی» را با «نیایش»، «ابر»، «آب و خاک، باد و آتش» حس کنیم و برای یافتن «یک لحظه آرامش»، «دل افروزتر از صبح» و با «پیوند دست ها» پیام «مهر می ورزیم، پس هستیم» را بسرائیم: «من می سرایم تا نمیرم، بر ما چنین رفته ست فرمان زمانه» و این چنین « دوستی» را پاس بداریم. و در آنجا که «خار و روزگار» تو را «شکسته» می دارد و از آنچه «سیاه» است، به «ستوه» می آیی و «آن سوی دیوارهای نا امیدی»، «غریو» «ای امید نا امیدی های من» بر می آوردی، نیک بنگر که برای «بوته های جاودان غریب» «ای امید نا امیدی های من» بر می آوری، نیک بنگر که برای «بوته های جاودان غریب» نیز «آب باریک»،«هم آوای برف»،« بوی گل یخ» را به مشام جان می رساند و «نوایی هم آهنگ باران» و «ترانه»ای به «انتظار» در آن جهان خوب می خواند.
بیائید: «شعر کوه و شعر من» و شعر «انسان باشیم» را بخوانیم و «آه باران» را فراموش نکنیم و بشنویم: «صدای کف زدن لحظه ها» را برای «بهترین بهترین من» ایران، «بیدار» باشیم: به «معراج» برویم و بپرسیم : «بگو کجاست؟» « از کوه با کوه» به پرواز در آئیم: «صبح نیشابور» و «دماوند» را دریابیم.
«چراغی در افق» ببینیم: در «دریای نگاه»،«بادبان برکوه» بزنیم، «خورشید وجام» را همراه «کبوتر و آسمان» بنگریم. «گلبانگ» «دریاب مرا دریا» را سر دهیم: «مروارید مهر» را از «برکه»، «نیلوفرستان»، « چون«گل امید» بیابیم و «درگذرگاه جهان» بسرائیم:
«خوش به حال غنچه های نیمه باز»
«دلی از سنگ می خواهد» ندیدن «یک آسمان پرنده»،« دو بوته رنگین پامچال» و «سه آفتاب» و بی نهایت زیبایی را…

بزرگترین آرزو
از بهار می پرسم: تلاشهای مداوم شما و بابک را در چاپ های متعدد آثار پدر می بینم و میدانم، اما غیر از تجدید چاپ اشعار پدر، چه طرح و برنامه دیگری دارید؟
بهار می گوید: یکی از بزرگترین آرزوهایم این است که ساختمانی تحت نام «کتابخانه فریدون مشیری» تاسیس شود و تمام آثار و یادگارهای پدرم، به اضافه کتابخانه شخصی اش که آنرا کاملا حفظ کرده ایم، در آن ساختمان قرار گیرد و مردم علاقمند، بویژه شعردوستان، شعر پژوهان و نسل جوان پژوهنده ایرانی از کتابخانه بهره گیرند.
به عنوان آخرین سئوال می پرسم: غیر از تجدید چاپ آثار پدر آیا آثار منتشر نشده ای از پدر جمع آوری و منتشر کرده اید؟
بهار می گوید: پس از فوت پدر با کمک و همت برادرم بابک که یک موسسه انتشاراتی دایر کرده، به جمع آوری برخی از اشعار چاپ نشده و دست نویس های ایشان پرداختیم، که در دو کتاب با نام های «نوایی هماهنگ باران» و از«دریچه ماه» به چاپ رسیده است.

گفتگو با بابک
برای ادامه گفتگو به دیدن بابک می روم. نکته جالب اینکه بابک هم مانند خواهرش بهار، مهندس معمار است و متولد 1338. بابک وهمسرش نغمه دلجویی صاحب دو فرزند هستند با نامهای «یاور» و «یارا»، که یکی دانشجوی رشته ی نمایش و طراحی صحنه و دیگری دانشجوی رشته گرافیک است. بابک در مقدمه میگوید با اینکه تحصیلاتم در رشته معماریست ولی بخاطر علاقه به موسیقی و آهنگسازی، بخش عمده زندگی ام را به این رشته اختصاص داده ام.
از بابک می پرسم تا آنجا که میدانم شما انتشاراتی بنام «مهر و ابر» دارید که بیشتر به چاپ آثار پدر اختصاص داده اید. در این زمینه برای انتشار آثار پدر چه کرده اید؟
– یکی از کارهایی که مورد استقبال قرار گرفته اشعار پدر را بصورت موضوعی انتخاب کرده و بدست چاپ سپرده ام. ضمن اینکه اشعار میهنی بزرگان ادب ایران با نام «ایران با پنج سخنسرا» مجموعه ای با مضامین فریاد و قفس بنام «آوای بیداری» و مجموعه دو بیتی ها و رباعی ها بنام «دشت بنفشه» و همینطور کتاب «پرواز با خورشید» و کتاب «ابر» که نام انتشاراتم را از آن گرفته ام. آخرین کتابی که درباره پدرم منتشر کرده ام اثری است بنام «چهل سال شاعری» که نویسنده آن خانم دکتر مهشید مشیری است که توضیحی یادآور میشوم که با آنکه فامیلشان مشیری است اما نسبتی با خانواده ما ندارد. این خانم در مقدمه کتابش که چهل سال شاعری پدرم را به نقد و بررسی گذاشته می نویسد:
مشیری شاعری که شعرش تازه و تر است، دلنشین و معطر است، بی آنکه نیازی به بازارگرمی عطار داشته باشد، شعرش عطر می افشاند، نور امید می تاباند، زیبایی ها را می نمایاند، خوبی را می شناسد و در دنیای دشمنی ها ونامردمی ها بذر دوستی می افشاند.
شعر مشیری روی موسیقی راک
بابک در زمینه آهنگسازی روی اشعار پدر می گوید:
من قبل از سالهای 79 تا 1380 مشغول آهنگسازی روی تعدادی از اشعار پدر بودم. که چند تایی از آنها در آلبومی به نام «لبریز» منتشر شد. متاسفانه پدر در آبان ماه سال 79 در گذشتند ولی نمونه ها و ماکت آهنگهای آلبوم را شنیده بودند. ایشان، بدون تعصب به هر سبک موسیقی گوش می دادند، ولی با مجموعه آهنگهای من هم ارتباط برقرار می کردند.
«لبریز» آلبوم پرکاری بود و سرانجام دراسفندماه 1380 با صدای خودم به بازار آمد از آن زمان با اینکه آهنگهای دیگری را هم برای یکی دو آلبوم جدید پیش می برم، ولی مایلم آلبوم لبریز را هم ، با کیفیت بهتری بصورت یک Remix به بازار عرضه کنم.
سبک موسیقی آلبوم های جدیدتان چیست؟
آهنگهای بسیاری روی اشعار پدر در سبک پاپ یا سنتی ساخته شده ا ست و من همیشه معتقد بوده ام که بعضی از مضامین اشعار پدرم و همینطور آهنگ درونی شعرها قابلیت آهنگسازی و اجرای «راک» را هم دارد و به همین دلیل این سبک را روی تعدادی از اشعار انجام داده ام.
هنگامی که با دو فرزند فریدون مشیری خداحافظی می کنم احترامم به شخصیت فریدون مشیری، شاعر فراموش نشدنی معاصر بیشتر و بیشتر میشود، چراکه حس می کنم شاعر بزرگ ما، همانگونه که در اشعارش می آید، در تربیت و تعلیم دو فرزندش هم سنگ تمام گذاشته و در همه اعمال شان احترام به مواریث پدر را به حد کمال بجای می آورند.

فریدون مشیری را بیشتر بشناسیم

فریدون مشیری در شهریورماه سال 1305 در تهران، خیابان عین الدوله (ایران فعلی) بدنیا آمد. تا هفت سالگی در تهران بودند. به پدرش که در وزارت پست و تلگراف کار می کرد ماموریت دادند و به مشهد منتقل شدند. هفت سال در مشهد بودند و شهریور 1320 به تهران بازگشتند. در سال 1324 در وزارت پست و تلگراف استخدام شدند. در سال 1333 باخانم اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشگاه تهران ازدواج کرده و صاحب دو فرزند شدند.
درباره مشیری در کتاب «مجموعه سخن سرایان ایران» چنین آمده است:
مشیری را مرد غزل می دانند همان غزلی که تبلور عشق است و حق نیز چنین است. چرا که، عشق در هستی اش موج می زند.اما این موج عشق نیز، خروشان نیست، تلاطم کنان نیست، که باز هم آرام و پر متانت است. مشیری عاشق است. عشق به محبوب، تنها عشق او نیست، او سینه ای فراخ تر از آن دارد که تنها یک عشق را در آن جای دهد.او عاشق است، عاشق انسانها، همه انسانها، او عاشق است، عاشق مهر ورزیدن، دوست داشتن و دشمنی را بر نمی تابد تا آنجا که میگوید:
دل من دیرزمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته
بیازارد!
فریدون مشیری خود می گوید:
«عمده کسانی که با شعر من آشنایند مرا با شعر«کوچه» می شناسند. این شعر در اردیبهشت سال 1339 در صفحات شعر «روشنفکر» چاپ شد. مضمون آن حالا واقعی بوده یا خیالی، بگذریم. بالای این شعر عاشقانه نوشته بودم:«شاید شما هم روزی با کسی از کوچه ای گذشته باشید و شاید روزی دیگر تنها…»

1430-69

در بسیاری از موارد از من می پرسند کدام شعرهایت را بیشتر دوست داری؟
من نزدیک به دوازده مجموعه شعر دارم. در هر کدام حدود پنجاه شعر که حدودا ششصد قطعه شعر می شود. چگونه می توانم میان این آثار که مثل فرزندانم هستند شعری را برتر انتخاب کنم و بگویم این یکی را بیشتر دوست دارم و آن دیگری را دوست ندارم.
البته برخی شعرها توفیق بیشتری پیدا می کنند، به طوری که هرجا میروم مردم از من میخواهند آنها را برایشان بخوانم.
مثلا شعر «ریشه درخاک» که در پاسخ دوستی گفته بودم، که تو می روی و از ایران کوچ می کنی ولی من این جا ماندنی هستم:
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من از اینجا چه میخواهم، نمی دانم؟…

***

کمتر کسی است که با شعر کوچه فریدون مشیری به کوچه خاطرات سفر نکرده باشد و با ریشه در خاک هوای بازگشت به وطن را در سر نپرورانده باشد و با اشعار «دست« و «خروش فردوسی» به اندیشه ژرف و لطیف شاعر، آفرین نگفته باشد.
اشعاری که عشق وشور، اندیشه و اندوه و اشتیاق را توأمان درخود دارد.
جایی نیست که نام او به میان آید و همه یک صدا نخوانند که :

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم …

مهر می ورزیم …
جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،
خیال انگیز
ما به قدر جام چشمان خود،
از افسون این خمخانه
سرمستیم
در من این احساس:
مهر می ورزیم،
پس هستیم