1433-54

در نشریه جدول (کتیبه) در شماره 362 مهرماه 1393، مقاله پراحساسی درباره زنده یاد عباس مسعودی بنیانگذار موسسه بزرگ اطلاعات، که 11 نشریه به زبانهای فارسی، انگلیسی، فرانسه و عربی را نیز شامل می شد نوشته اند.
در روزگاری که بسیاری از خدمتگزاران واقعی و بنیانگذاران مطبوعات در ایران از یاد رفته اند و یا گروهی بدلیل احتیاط و ملاحظه کاری و خود سانسوری از آنها سخنی نمی گویند، ماهنامه جدول به صاحب امتیازی و مدیریت حسن بنی جمالی و سردبیری حسین علی فسنقری سبزواری، معاونت علی فسنقری سبزواری، با یک عنوان زیبا و پراحساس، مقاله ای دلنشین درباره عباس مسعودی نوشته، که دل همه کارکنان اطلاعات چه در داخل و چه درخارج، از کارگرو کارمند و نویسنده و سردبیر و خبرنگار و عکاس را شاد کرده و نشان داد که انسانهای حق شناس بسیاری هنوز در ایران زندگی می کنند و مسئولانه و شجاعانه در مطبوعات قلم می زنند.

مهدی ذکایی

****

اطلاعات در آغوش مسعودی
تولد یافت و مسعودی
در آغوش اطلاعات جان سپرد

کلمه «اطلاعات» حدود نیم قرن با نام «مسعودی» توام بوده است. هیچکس نیست که از رابطه پنجاه ساله «مسعودی» و «اطلاعات» حدیثی نشنیده باشد و نداند چطور مسعودی مثل پدری پنجاه سال به پای «اطلاعات» نشست و «اطلاعات» را که در روز تولد، میان مطبوعات آن روز کشور، نوزادی حقیر و بی اهمیت بیشتر نبود به سینه فشرد، عزیز داشت، با عصاره وجود خود تغذیه کرد، همه عشق خود را به پای آن ریخت، دستش بگرفت و پا به پایش برد تا به این مرحله از بلوغ و تکامل رسانید. سرمقاله زبان روزنامه است. «اطلاعات» با چه زبانی میتواند از مرگ مسعودی سخن بگوید؟
چه دشوارکاریست که رفقا در تقسیم کارهای امروز «اطلاعات» برعهده من گذاشته اند.
هیچکس آن قدرت را ندارد که از زبان «اطلاعات» درباره مسعودی- بخصوص مرگ او- سخن بگوید. رابطه مسعودی واطلاعات از آن رازهای عجیب روزگار بود. اطلاعات در آغوش مسعودی تولد یافت و مسعودی در آغوش اطلاعات جان سپرد. مسعودی کم خواب بود، با آنکه برنامه منظمی داشت و اهل شب زنده داری نبود اوایل شب به رختخواب میرفت ولی دیر می خوابید و زود بر می خاست. فقط به خواب بعد از ناهار عادت داشت و کسر خواب و خستگی خود را با خواب بعد از ظهر از تن به در می کرد. برای مسعودی دشوار نبود که این دو ساعت بعد از ظهر را لااقل درخانه خود استراحت کند و بفرض که کاری هم داشت، عصر به شهر باز گردد. این چه قدرتی است که مسعودی را در آن گرمای طاقت فرسای بعد از ظهر بیست و هشتم خرداد در اداره روزنامه نگه میدارد و به اتاق خودش می کشاند ومقدر می کند که مرگ را کنار میز کارش درست در لحظه انتشار آخرین شماره سال چهل و هشتم «اطلاعات» پذیرا شود؟
دیروز عصر، در همان لحظاتی که کالبد سرد مسعودی را از در بزرگ موسسه «اطلاعات» بیرون میبردند و در «آمبولانس» می گذاشتند، از در دیگر، بسته های چاپ شده «اطلاعات» را خارج می ساختند تا به توزیع بدهند. دیگر از قلب مسعودی صدایی بر نمی خاست ولی قلب اطلاعات با آهنگ یکنواخت ماشین عظیم «رتاتیو» در سینه می تپید. مسعودی چنان مُرد که گفتی در آخرین لحظات، آخرین ذرات هستی خود را نیز به اطلاعات بخشید.
مسعودی مرده بود ولی مرگ او را هیچکس باور نمی داشت زیرا روح بزرگ او در زیر سقف و ستون موسسه عظیمی که برجای نهاده است موجودیت خود را فریاد میزد.
گذشته از چشم های اشک آلود، هیچ چیز در «اطلاعات» خبر از مرگ و نیستی نمی داد. مرگ با همه صلابت وقدرت خود، تنها توانسته بود گوشتی و پوستی از عباس مسعودی برباید.
روانش شاد باد

1433-55