12

 

 

خشم ناموسي انگليس

 

 

نورمن ويزدوم هنرپيشه كميك انگليسي آن وقت ها فيلمي داشت كه در صحنه اي از آن نيمه لخت مي‌شد و مي‌گفت:  -نرمن لختش قشنگه…
اين روزها هم عكس هايي از عروس ملكه انگلستان در مطبوعات و شبكه اينترنت انتشار يافته كه مردم انگليس به ويژه جوانان انگليسي مرتبا درحال زيرو و روكردن اينترنت هستند تا شايد عكس عريان تري از عروس ملكه خود ببينند و كنجكاوي نورمن ويزدومانه خود را بر طرف سازند.
به هر حال دربار انگليس كه تاكنون عادت داشته و هنوز هم عادت دارد كه براي ديگر كشورها گرفتاري درست كند،  اكنون مدتي است كه درگير مسايل سكسي و عكس هاي لختي مربوط به چهره هاي درباري شده و از آن مي‌نالد.
بعد از ماجراي پرنسس دايانا، چند هفته پيش شاهد عكس هاي لختي پرنس هري در لاس وگاس بوديم و حالا هم عروس دربار انگليس برعكس منيژه خودمان كه مي‌گفت:
منيژه منم دخت افراسياب
برهنه نديده تنم آفتاب
ناگهان به سرش زده كه برهنه تن به آفتاب دهد و عكاس ها هم كارخودشان را كرده اند كه حسابي باعث خشم و عصبانيت دربار انگلستان شده است. انتشار عكس ها در حالي است كه عروس خوشگل دربار انگليس چند روز قبلش در سفر به مالزي آنچنان خود را پوشانده بود كه زنان ايراني بايد از او ياد مي‌گرفتند تا چگونه رعايت حجاب كنند! چنانچه يادتان باشد خود ملكه انگلستان نيز چندي پيش در يك مراسم مذهبي در يك مسجد كاملا با حجاب اسلامي‌ حاضر شد كه حتما عكس هايش را ديده ايد.
به هرحال درگيري از نوع بسيار بسيار بالا هميشه سياسي نيست وگاهي هم سكسي مي‌شود كه حتما مبارك است…

 

 شادي و اميد

 

خبرها،  خبرهاي خوشي نيست و افق هاي سياست و انديشه و هنر تاريك به نظر مي‌رسد. ولي درميان چنين هياهويي «كتاب صد و بيست روايت» از «حسين مهري» نويسنده، مترجم و برنامه ساز تواناي راديو صداي ايران به دستم مي‌رسد كه نويسنده گردشي مهارت گونه در افق سياست و انديشه دارد.او تمام تجربيات،  آگاهي ها و نتيجه تحقيقات خود را به روي كاغذ آورده و صميمانه و خالصانه آنها را به هموطنانش تقديم كرده تا چراغي باشد براي انتخاب راه آينده.
حسين مهري سال ها تجربه دارد و در پس چهره آرام و بي ادعايش چشمه اي جوشان قرار گرفته كه همواره با خصوصيات يك روزنامه نگار جستجوگر در دنياي سياست و ادب سير كرده و هرچه راكه آموخته بي ريا در اختيار همگان قرار داده است.
حسين مهري به زندگي و به اميد و  شادي نيز دلبستگي دارد و آن را گهواره اي مي‌داند كه بايد در آن بود تا انسان ها بياموزند و انديشه كنند و دنيا را به جلو ببرند. به همين خاطر او در بخش شادي و اميد كتاب:  زير عنوان «هنگام خواستن و برخاستن است» مي‌گويد: 
برخيزيد حركت كنيد، بكوشيد پيروز شويد. برغم و درد چيره شويد. اگر كسي حالتان را  پرسيد،  نگوئيد:  بد،  بسيار بد. اين چگونه سخن گفتن است؟
اين خودخواهي و خودآزاري و ديگر آزاري است. با همه خون جگري بگوئيد:  بسيار خوبم. بسيار بسيار خوبم. از اين بهتر هم خواهد شد. لحظه ديگرم،  بهتر از اين لحظه خواهد بود. همه كارها رو به راه است،  همه چراغ ها روشن است. آفتاب هم در كار دميدن. بله، مدام از روشني و اميد بگوئيد  تا روشني واميد به سراغ تان آيد. با يك دنيا غم در دل بگوئيد:  بسيار بسيار خوبم. از اين كه زنده ام، احساس رضايت مي‌كنم. سربلندم.
اين قدرت روحي،  قد رت روحي مي‌آورد. خود را گرم كنيد،  فضا را با سخنان مثبت،  با شعله هاي تلقين گرم كنيد. مخاطب و هم سخن خود را دلگرم كنيد،  لبخند بزنيد. بله خودتان را فريب دهيد تا غم از شما بگريزد.
 به خود تلقين كنيد. روزگاري است كه بايد شعله اميد را روشن نگه‌داشت. در اينجا آوارگي تا بخواهيد غم انگيز است و تفرقه بار و دشمن ساز و دشمن كام،  بوته هاي اميد را برافروزيد…
 اين بخش كتاب حسين مهري را كه مي‌خواندم،  برنامه هاي شادي و اميد تقي روحاني از راديو ايران قديم برايم تداعي مي‌شد كه هر روز صبح پيش از اخبار هفت بامداد با ترانه هاي دلنشيني كه هماهنگ با نوشته ها بود پخش مي‌شد و پايه هاي دوران نوجواني ما را مستحكم مي‌ساخت و با شادي و اميد وارد دنيايي مي‌شديم كه هر روزش رنگ تازه اي داشت
.

 

 

باران دلار

حتما اين جمله را هم شما در ايران شنيده بوديد كه مي‌گفتند «در امريكا روي زمين دلار ريخته ومردم بايد آن ها را جمع كنند.»
اما وقتي كه همه به امريكا آمدند و ديدند از اين خبرها نيست به يكديگر گفتند:  اينهايي كه در ايران هستند فكر مي‌كنند ما هر روز صبح كه از خانه بيرون مي‌رويم از درخت دلار مي‌چينيم و با آن راحت زندگي مي‌كنيم.
اما شگفتا كه داستان ايرانيها در مورد جمع كردن دلار از روي زمين هاي امريكا،  امروز تحقق يافت و به طور زنده شاهد آن از شبكه هاي تلويزيوني امريكا بوديم!
ماجرا از اين قرار است كه چند سارق به شعبه بانك امريكا دستبرد زدند و با گذاشتن كيسه هاي پول در يك اتومبيلSUV ‌فرار كردند. پليس هم با اطلاع از ماجرا به تعقيب آنها پرداخت كه كليه صحنه هاي تعقيب و گريز توسط هليكوپترهاي خبري مستقيما از تلويزيون ها پخش مي‌شد. در اين ميان چون سارقين خود را در معرض خطر دستگيري مي‌ديدند،  اقدام به پخش اسكناس هاي سرقت شده از اتومبيل كردند تا مردم با جمع كردن دلارها خيابان ها و فري وي ها را سد كرده و آنها موفق به فرار شوند. مردم نيز بدون توجه به آژيرهاي اتومبيل هاي پليس به سوي بسته هاي دلار مي‌دويدند كه در مسير باد  در هوا معلق بود و هر كس به اندازه توانش دلارها را در هوا و زمين مي‌قاپيد. ازدحام جمعيت همراه با فرياد آنها به حدي بود كه قابل توصيف نيست و تمام صحنه ها را تلويزيون نشان مي‌داد، به طوري كه مردم به سارقين لقب رابين هود دادند كه البته سارقين دو ساعت بعد دستگير و زنداني شدند.
به هرحال داستان جمع كردن دلار روي زمين هاي امريكا تحقق پيدا كرد، كه البته بايد در نظر داشت تنها به جنبه طنز اين داستان نبايد توجه كرد،  بلكه در عمق آن معناي ديگري نهفته كه امريكا سرزمين فرصت هاست و اگر كسي داراي هنر و دانش و حرفه اي باشد هرگز در اين كشور در نمي‌ماند…

 

بلندنويسي، نه

اين روزها بيشتر اوقاتم صرف خواندن دست نويس خاطرات زندگي چند چهره معروف هنري مي‌شود تا آنها را براي چاپ تنظيم و آماده سازم. هنگام خواندن اين خاطرات به روابط و زدوبندهايي پي مي‌برم كه انسان از شنيدنش حيرت مي‌كند،  و به اين فكر مي افتم كه وقتي اين خاطرات بصورت كتاب منتشر شود چه جنجالي به پا خواهد شد.
در كنار خواندن اين خاطرات جالب و تكاندهنده،  به نوشتن داستان هاي كوتاه خودم براي چاپ دومين كتابم در غربت ادامه مي‌دهم كه پيش بيني مي‌كنم تا چند ماه آينده انتشار يابد. التبه همان طور كه خودم را گرفتار كارهاي روزانه مي‌بينم مي‌دانم كه اهل كتاب هم گرفتارند و دلم نمي‌خواهد وقت آنها را با خواندن داستان هاي طولاني بگيرم تا از سر اجبار كتاب را كنار بگذارند. به همين خاطر به قصه ها ور مي‌روم تا به نقطه مطلوب برسم. به خصوص كه از برداشت خوانندگان عزيزم از كتاب «برهنه در مرداب» كه مجموعه 21‌ داستان كوتاه است،  بسيار راضي هستم.آخرين تجربه را از دكتر شاموئل سناني گرفتم كه گفت:  كتابت را وقت نكردم بخوانم تا براي كنفرانسي راهي نيويورك  شدم. صبح كتابت را از بغل تخت برداشتم و به فرودگاه رفتم و آن را در هواپيما خواندم. كوتاه، خواندني، جذاب و با داستان ها به خيلي جاها از جنوب تا شمال ايران گرفته و ديگر كشورها رفتم و لذت بردم و با زندگي هاي مختلفي آشنا شدم…
به همين خاطر داستان هاي كتاب بعدي ام را خيلي زير و رو كرده ام و در خلال آن گفته هاي نويسندگان بزرگان دنيا را در نظر دارم، از جمله George Sinemon‌ نويسنده بلژيكي كه 220‌ داستان نوشت و چند روز پيش هم سالگرد درگذشتش بود.
داستان هاي او به 51‌ زبان ترجمه شد و تيراژ هر كتابش به پانصد ميليون نسخه مي‌رسيد. به طوري كه به او لقب نويسنده رديف اول و  پرخواننده قرن بيستم دادند.
او نظرات،  و عقايد اجتماعي – سياسي خود را در قالب داستان هايش بيان مي‌كرد. مي‌گويند قادر بود در هفته يك كتاب بنويسد،  86‌ ساله بودكه درگذشت و زياد به سفر مي‌رفت. بيش از ده سال هم در امريكا و كانادا زندگي كرد و از سفر تجربه هاي زيادي داشت.
روزنامه نگار هم بود و در جمع روزنامه نگاران هم هميشه به آنها مي‌گفت،  زيادنويسي نكنيد.
او در يك سخنراني كه بعد متن آن به صورت مقاله اي معتبر به چاپ رسيد و در كتاب هاي ادبي مورد استفاده قرار گرفت،  گفت:  حجم كتاب دليل خوب بودن كتاب نيست. بلندنويسي كار كساني است كه مي‌خواهند بزرگي كار خود را با حجم كتاب نشان دهند. نويسنده هاي بلندنويس بايد بدانند كه مردم عصر حاضر وقت زيادي براي خواندن لفاظي‌هاي نويسنده را ندارند. نويسنده اين اصل را بايد در نظر بگيرد كه هر داستانش بايد درسي بياموزد كه راهنماي مردم و مديريت جامعه قرار گيرد وگرنه نوشتن آن كاري عبث  است و تنها وقت كشي خواهد بود.