1715-59

درطی هفته های گذشته صدها نامه، ایمیل، فکس، تکست
گرفتیم که به ما انرژی دادید و ما را شرمنده کردید

مهدی ذکایی -سردبیر
«کرونا» به مادرسها آموخت، بسیاری را به آغوش خانواده برگرداند، چهره خیلی ها را در تنگناها رو کرد و تکلیف زندگی خود و اطرافیان را روشن کرد. گروهی مفهوم زندگی را از دیدگاه تازه ای احساس کردند، ما درمجله جوانان نیز به پایگاه واقعی این نشریه 35ساله پی بردیم، تازه فهمیدیم تا کجای قلب هموطنان عزیزمان نفوذ کرده ایم، فهمیدیم رعایت ادب و نزاکت و مسئولت قلم، چه به بار آورده است. درحالیکه ما هنوز خود را شاگردان قلم می دانیم، هنوز ادعایی نمداریم، هیچگاه مغرور نشدیم، از خود بیخود نشدیم، فروتن و خدمتگزار ماندیم. 4 هفته به روی آن لاین به ما ثابت کرد، که دروازه های تازه ای بروی جوانان گشوده شده ست. شایدت میلیونها ایرانی درسراسردنیا در پی یک نشرینه فارسی زبان هستند واینک سیستم و شیوه آنلاین این مورد را حل کرده است.
درتمام چند هفته گذشته، تلفن های مجله جوانان، ایمیل ها، تکست ها آرام نداشتند، از همه سنین زنگ زدند، حرفهای بسیاردلنشین و مهربانانه، حرفهای گله آمیز که همه برای ما دلنشین بود فریادهایی که به شیرینی مهر وعشق شان بود، راستش دریغ مان آمد این حرفها، این ایمیل ها، این تکست ها و حتی فکس ها را از نظرشما نگذرانیم.
این نظرگاه ها، بخشی و گوشه ای ازآن همه لطف و مهروحمایت و عشق است که ما بارها آنها را زیرلب تکرار کردیم و خستگی 35ساله ازتن مان رفت.
خانم درفشان: من خسته شدم ازبس صندوق پستی را زیرو رو کردم، مجله جوانان را ندیدم شما خبرندارید، این مجله برای ما چه حال و هوایی دارد مونس ما، یار و همدم ما، رفیق ماست.
آقای بیژن: وقتی به من گفتند جوانان را منتشر می کنید، همه فریادهای خشم مرا درگلو حبس کردید، خیلی از دستتتان عصبانی بودم، جوانان برای خانواده ما، مثل یک فرزند مهربان، یک گزارشگر، یک هدایت کننده و یک دوست بدون توقع است.
خانم یگانه: من وقتی شما چاپ مجله را متوقف کردید، به کرونا و بانیان آن لعنت فرستادم من همه هفته جمعه ها و یا دوشنبه ها این رفیق صمیمی ام را دریافت می کردم، به خلوت خود میرفتم و تا همه مجله را نمی خواندم آنرا زمین نمی گذاشتم.
خانم فرشته: من همانطور که برایتان پیغام گذاشتم، مجله جوانان به شما تعلق ندارد که هرگاه تصمیم گرفتید، آنرا منتشر بکنید یا نکنید، چون جوانان 35ساله را ما از یک سالگی بزرگ کردیم، در حد توان حمایت اش کردیم، به حرفها و درد دلهایش گوش دادیم راه زندگی خود را پیدا کردیم، بنابراین با همه مشکلات و فراز و نشیب ها، شما حق ندارید چاپ مجله را متوقف کنید.
آقای سیروس: من با توجه به راهنمایی شما جوانان را در این چند هفته بروی آنلاین خواندم کلی هم لذت بردم، نکته مهم اینکه خواهران و برادرانم در ایران نیزهمزمان آنرا خواندند. می دانیم که آینده مطبوعات بروی آنلاین است می دانیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید خود را با زمانه جدید وفق بدهیم. بنابراین من گله ای ندارم، ولی هنوز دلم میخواهد جوانان چاپ شده را درکتابخانه خانه بگذارم.
خانم سدا: من جوانان را درچند هفته گذشته بروی آنلاین خواندم ولی مادرم، پدرم، خاله ام اصرار داشتند مجله را بدستشان بدهم، آنها با قصه های مجله، با یادداشت مجله، با بحث های روانشناسی مجله، مرور تاریخ، هالیوود، اخبارایران وجهان، همه وهمه زندگی کرده اند.

1715-60

آقای بنجامین: من عقیده دارم برای پایداری مجله جوانان، که همه چیز را درون خود دارد یک اقدام عاطفی انجام بدهیم، دربرابر آن خدمت بزرگ شما، که برای حداقل 200 زندانی درسراسرامریکا نشریه مجانی می فرستید، ما هم بیائیم اشتراک سالانه خود را همت عالی بپردازیم و بجای 100دلار و 120 دلار، اگر امکان اش را داریم دو سه برابر بیشتربپردازیم، تا شما درادامه خدمات تان به زندانیان از پای نیافتید. من ازاولین کسانی هستم که همین امروز اقدام می کنم.
خانم هدا: من اقدام شما را بروی آنلاین، می ستایم چون جهان به آن سوی میرود، میدانم که برای مجله آنلاین هم مسلما آبونه سالانه ای تعیین می کنید چون باید هزینه هایش را تامین کند، ولی سعی کنید بیش از 100 دلار درسال نباشد و در ضمن من وقتی می بینم خواهرانم دراسترالیا و نیوزیلند، برادرهایم درایتالیا و پرتغال، بهترین دوستان قدیمی ام در کاستاریکا و پاناما، مجله جوانان را روی آنلاین می خوانند خوشحال می شوم، خصوصا که اخیرا رادیو جوانان نیز درکنارآن شنیده میشود.
خانم ژینا: من حدود 15سال پیش برای مادرم مجله را آبونه شدم، درآخر هفته که بدیدارش میرفتم، مرا تشویق می کرد که یادداشت، سنگ صبور، طلاق و بسیاری از اخبار و حوادث و هنری را بخوانم و من اینگونه به مجله جوانان عادت کردم، وقتی به دلیلی عدم انتشار چند هفته ای مجله فریاد مادرم به آسمان رفت و من به او حق دادم، او با همه قهرمانان این نوشته ها زندگی می کند گاه نگران سرنوشت شان می شود، یادتان باشد این مجله به شما دست اندرکاران مجله تعلق ندارد، این مجله به مادر و پدر من، به من و حتی به نسل بعدی من تعلق دارد. چون می دانم شما با زمانه پیش میروید.
خانم محبوبه: هفته قبل وقتی یکی از آشنایان من از ژاپن خبرداد، که برادرش در زندان اداره مهاجرت ژاپن تنها دلخوشی اش، مجله جوانان است، پرسیدم مجله را از کجا می آورد؟ گفت مجله جوانان هرچندگاه برای آنها مجله می فرستد، همه هزینه هایش را خود مجله می پذیرد و یک وکیل جوان و بسیار مسئول مهربان ایرانی بنام فلورا، این پل ارتباطی را فراهم ساخته است.
دم تان گرم که دراین تنگناها، به یاد اسیران هموطن در ژاپن هم هستید.
آقای فرامرز: شما وبسایت جوانان را قوت ببخشید چون میلیونها ایرانی درسراسرجهان علاقمند خواندن یک مجله اجتماعی، خانوادگی هستند تا از همه اخبارجامعه ایرانی درخارج و حتی درایران باخبرشوند شما اگر سالانه 100 دلاروحتی بیشتربرای این بخش درنظر بگیرید همه با میل این مبلغ را می پردازند خصوصا که رادیوی 24ساعته جوانان نیزپراز مصاحبه های شنیدنی، شعرخوانی، خاطرات گذشته، موسیقی و… است درست کنار همان سایت wordpress-757585-4506567.cloudwaysapps.com قراردارد من از اولین کسانی هستم که برای برادران، خواهران خود در چین، در ترکیه، در یونان و استرالیا و برای مادرم درایران آبونه میشوم.
خانم سهیلا: من یک زن افغانی هستم، که با مجله جوانان بزرگ شدم، وقتی من 16ساله بودم مطالعه جوانان را در آلمان شروع کردم، و بعد که امریکا آمدم همچنان همدم من بود من امروز 51 ساله هستم ولی خودم را فرزند جوانان می دانم، در این سالهای غربت و دربدری جوانان با مطالب اش پدر ومادر من، برادر و خواهر من بوده، در این چند هفته که مجله چاپ نمی شد، من یک گم شده داشتم و پریشان بودم، اگر بگویم من اگرروزی شرایط مالی ام اجازه بدهد، برای حداقل 100 دوست وآشنا، با بالاترین مبلغ مجله را آبونه میشوم.
همه این دیدگاهها خلاصه شده بود، برخی که شبیه هم بودند، چاپ نشد، ولی درتمام مدت که این پیام ها را می گرفتیم، اشک میریختیم، به خود می بالیدیم که مورد حمایت این انسانهای پاکدل و مهربان و همیشه حامی هستیم. دست یکایکشان را می بوسیم و همچنان نیاز به حمایت شما داریم.