1477-78

1477-81

با درود
بنام اهورامزدا
بنام ایران
بنام اشو زرتشت
و بنام آتش و مهر
امروز از این جایگاه که من بارها با شما دوستان گفتگو داشته ام از غم دل و آتش گرفتن جان و روانم سخن دارم.
می خواهم از شاهینم با شما حرف بزنم با شما که همه را عاشقانه دوست دارم و گرد هم آمده اید که در این سوگ استخوان سوز با من و همسرم و خانواده شاملو شریک باشید .

***

«… شاهین من بال های جوانش را گشود و پرواز کرد و جسم و روح زیبا و رعنای خود را به آسمانها کشید و تن و روان مرا هم با خود به خاکستر اندوه سپرد و قلبم را که سرشار از عشقش بود بآتش کشید».
شاهین من در 23 اگوست 1985 بدنیا آمد و دنیای مرا رنگین تر کرد و در 26 اگوست 2015 ما را از دیدار خود محروم کرد او سی ساله بود و یکدانه پسر نوید پسر کوچک من بود.
شاهین من بسیار بسیار ممتاز بود قهرمان کُشتی جوانان ایالت ارگان شد که ژاکت چرمی قهرمانی با مدال را از آن خود کرد.
در امتحانات سال آخر دبیرستان در مقطع دیپلم در همه استان باز هم اول شد و مدال وَلِه دکترین و در واقع مدال دانش را از آن خود کرد و این مدال را با همه عشق و وجودش بمن داد باو گفتم شاهین جان چرا من؟ این را باید به مادرت بدهی. گفت نه مامان فهیم تو مستحق این مدال هستی و این هدیه کوچکی است از من به تو برای همه کارهایی که برای من کرده ای. You deserve This

1477-79

***

و این ارتباط روحی و معنوی ما را بخوبی معنی می بخشد.

***

شاهین بلندپرواز من در دانشکده پزشکی ارگان که یکی از بهترین هاست با درجه A+ و فول اسکالرشیپ قبول شد و مرا همراه با افتخارات دیگر نوه هایم که همه شان چشمان من هستند برای دیدن روشنایی ها بیشتر مفتخر کرد.

***

شاهین من از من دور بود و من از دوری او تمام این سال را در درون و بیرون گریستم.
دلم می خواست نزدیکش بودم دلم می خواست با من باشد مثل نوه های نازنین دیگرم بتوانم لمسش کنم در آغوشش بکشم تلاش هم کردم که حداقل دوره دانشگاه را در جنوب کالیفرنیا بگذراند ولی خودش شهرش و زادگاهش و خاطرات نوجوانی اش را دوست داشت. عموهای او فرشید جان و جمشید جان و دختران خوب من رزا جان و فریال جان هم بسیار او را دوست داشتند و تلاش کردند که او را راضی کنند. همچنین پسرعموی او کیارش عزیزم و دخترعموها بهارجان و شی شی جان بسیار دوستش داشتند.

***

او عاشق ایالت ارگان و بخصوص شهرش یوجین بود که چنانچه من هم هستم در این اندیشه بودم که دوران پیری را بآنجا کوچ کنم حال چگونه بشهرش بروم؟ چگونه بی او دوام بیاورم؟ یوجین بوی شاهینم را می دهد ولی میروم و جای جای نشان های هستی اش را با اشک شستشو خواهم داد که در گِل آن بخسبم.

***

شاهین من بال های جوانش را در خزان گشود آنهم خزان زیبای شهرش و مرا هم خزانی کرد فصلی که بسیار دوست دارم. حال این فصل دوست داشتنی آغاز خزان من هم هست.

1477-80

***

یادم هست در سالهای بین چهار، پنج سالش روزی بعد از نهار در خیابان های یوجین راه می رفتیم و من برای اولین بار دیدم که او هم مثل من پاییز را دوست دارد، چون با شگفتی دیدم که برگهای زیبای گرگرفته و زرد و زیبا را با تحسین جمع آوری می کند. دلم فروریخت چون وجودم را در وجود عزیزش دیدم، آرزو کردم که مثل من نباشد و زندگی را از دریچه دیگری ببیند.

***

باز هم خاطره جاودان دیگری از شاهینم. روزی در قصر پدرش نویدجان در مورد تابلوهایی از تخت جمشید و آرامگاه کورش کبیر و تابلوهای دیگر از من پرسید و من برایش با شور و هیجان و افتخار توضیح دادم و این گذشت تا چند ماه دیگر به ارگان سفر کردم. با پدرش به فرودگاه آمده بود نتوانست صبر کند که مرا دیرتر خوشحال کند از من خواست چشمانم را ببندم و هروقت گفت چشمانم را باز کنم و بعد با کمال شگفتی دیدم دوشیر بالدار تخت جمشید را در روی کتف هایش خالکوبی کرده که مرا خوشحال کند آیا شما کجا سراغ دارید که یک پسر جوان نیمه امریکایی بتواند به مامان فهیم پیوستگی و احترام خودش را اینگونه نشان دهد و این رابطه معنوی و عشق دوجانبه بین ما بود حال که شاهینم پرواز کرده و شیرهای بالدار را هم با خودش پرواز داده من با دل پاره پاره ای که هر تکه اش او را فریاد می زند و جواب می خواهد، شاهینش را می خواهد چه کنم ؟ من عاشق بدون آن شانه های محکم و ستبر که همیشه میعادگاه مهر بود چکنم؟ رفتنش را چگونه باور کنم؟ بدنیای دیگر اعتقاد ندارم و بدرد من نمی خورد که صبر کنم بعد باو بپیوندم. من همین اکنون آغوش خیالم را بروی او گشوده ام و یاد او آغوشم را پرمی کند. با حسرت و اشک هایی باندازه همه اقیانوس ها.
در اینجا لازم میدانم با همه وجود از هیئت امناء و هیئت رئیسه مرکز زرتشتیان کالیفرنیا و اعضاء هیئت مدیره مرکز زرتشتیان ولی سپاسگزاری کنم که با همه عشق و مهربانی این مجلس را ترتیب دادند و زحمتش را کشیدند بدون اینکه هیچ گونه انتظاری از ما که من بتوانم با شما عزیزانم در سوگ شاهینم بنشینم و غم جانکاهم را با وجود شما باز هم کمی هموار کنم.
من از اهورامزدا و اشو زرتشت کمک خواهم گرفت که توان بیشتری بمن بدهد که با خودم کنار بیایم.
ما در آمدن خود به این دنیا هیچ گونه اختیاری نداشتیم ولی این حق را داریم که برای پرواز و آرامش ابدی خودمان بتوانیم تصمیم بگیریم و من با همه وجودم به تصمیم شاهینم احترام می گذارم و سعی می کنم خود را برای پیوستن باو آرام نگاه دارم.
هرمان هسه فیلسوف آلمانی می گوید مرگ پایان همه دردهاست برای کسی که میرود و آغاز درد جدایی برای جداشدگان و بازماندگان. و من این درد را با پیوستن به او هموار خواهم کرد.
باز هم در خاتمه از طرف خودم و همسرم و همه فامیل شاملو از هیئت امنا و هیئت رئیسه مرکز زرتشتیان و هیئت مدیره مرکز ولی بسیار سپاسگزارم. هم چنین از تلویزیون پارس جناب امیر شجره و فرشته خانم، ماریه خانم و زهره خانم و آقای امیر شهرتی که با من همدردی کردند سپاسگزارم از یاورم آقای دکتر دانش فروغی و جناب پارسا دوست و همکار مهربانم و سرکار منیژه شهرابی بسیار بسیار سپاسگزارم.
و از همه اقوام و دوستان که از راه های دور و نزدیک ما را سرفراز کردند و در این هوای گرم قدم بروی چشم ما گذاشتند باز هم سپاسگزارم.
حسین و فهیمه بانو شاملو