1685-15

چند سالی است که نام یکی از فرزندان ایران زمین دکترمسعود میرشاهی برزبان رادیوها و تلویزیون های جهان ویژه در فرانسه پیوسته بخاطر دانش و بینشی که درکار سرطان شناسی دارد جاریست و نظرات استثنایی در انجام معالجات مبتلایان به سرطان و روش معالجه ایشان مورد توجه پزشکان جهان وهمکاران ایشان قرار گرفته است.
دکترمسعودمیرشاهی متولد شهر نیشابور است و تحصیلات خود را در نیشابور و مشهد و دانشکده پزشکی مشهد بپایان رسانده و پس از انقلاب راهی فرانسه شد و به ادامه تحصیل پرداخته و در کار سرطان شناسی شهره کشور فرانسه شد.
همچنین او از چهره های آشنا و کوشندگان خستگی ناپذیراست که درشناخت و بازیابی ریشه های فرهنگ کهن ایران همت گمارده است.
در همین راستا درباره فرهنگ خراسان بزرگ که پاره ای از ایران بزرگ بوده افغانستان، تاجیکستان وازبکستان پژوهشهای فرهنگی فراوانی کرد و طی مقالات متعدد که در مجلات ادبی و پژوهشی شبه چاپ رسیده است.
دکتر مسعود میرشاهی پزشکی است که سلولهای سرطانی را خواب میکند او در فرانسه پرفسور در دانشکده پزشکی پاریس و مدیریکی از مهمترین گروه های تحقیقاتی است که در دانشگاه در زمینه شناخت سرطان و راهکارهای علمی مبارزه با این بیماری مهلک کاوش می کند. یافته های علمی او ازمرزهای فرانسه گذر کرده ودر بسیاری از مراکز درمانی دانشگاهی جهان مورد تجربه بالینی قرار گرفته است از جمله این یافته های بسیار مهم در زمینه درمان سرطان میتوان به کشف معروف او وگروه تحقیقاتی اش درسال 2009 میلادی اشاره کرد.
این کشف علمی نشان میدهد که سلولهای بسیار کوچکی در اطراف غده سرطانی وجود دارند در هنگام شیمی درمانی به شدت مقاومت کرده وهمین سلولهای بسیار کوچک هستند که نقش فعالی در ایجاد (متازتاز) بازی می کنند. دکتر میرشاهی همچنین یکی از پژوهشگران وعاشقان ادب فارسی میباشد که کاشف یک کتابچه غزل های حافظ در تاجیکستان است اگرچه بدون تاریخ است اما بنظر می رسد بسیار بدوران حافظ نزدیک است.
دکترمیرشاهی پس از اخذ پزشکی عمومی در مشهد برای ادامه تحصیلات به فرانسه می آید و پس از آن زمانی که جشن فارغ التحصیلی آغاز میشود بجای لباس مخصوص فارغ التحصیلی (اسموکینگ) با لباس محلی نیشابور درجشن شرکت می کند. پس از این رویداد عطش شناخت فرهنگ ایران زمین در او بیشتر و بیشتر می شود که زندگی او دو جهت پیدا می کند یکی ازجنبه ی علمی و تحقیقات فراوان پزشکی به ویژه سرطان و دیگری بررسی و تحقیق درباره فرهنگ ایران زمین که به همین انگیزه در سال 1993 عازم تاجیکستان می شود با کوله باری از مِهر مردمی که سالها در بند کمونیسم بوده اند و بتازگی استقلال پیدا کرده اند مورد استقبال قرار می گیرد. در تاجیکستان با فرهنگیان و دانشمندان و پزشکان همکاری بسیار نزدیک آغاز کرده و به جرأت میتوان گفت او معروفترین شخصیت غیر تاجیک است که از هر دو نظر پزشکی و فرهنگی مورد توجه مردم است.
او ده ها بار به تاجیکستان سفر کرده و هر بار با جعبه های دارو برای درمان امراض گوناگون بدون کوچکترین توقع مالی دراختیار بیماران و بیمارخانه های شهر دوشنبه و خجند و دهات بلندیهای بدخشان گذاشته است.
همچنین چون درتاجیکستان با توجه به اینکه مرکزی برای جراحی های قلبی وجود نداشت تلاش میکند با کمک پرفسور صادقی که نیز خود یکی از معروفترین جراحان قلب در اروپا میباشد و درکارهای انسانی پیشقدم است بودجه ای که چندان کم نیست را تهیه و مرکز جراحی قلب را در تاجیکستان تاسیس کند. به همین منظور در شهر پاریس در رستورانی قرار می گذارند که با هم دراین باره گپ بزنند و راه و چاره ای برای تهیه مبلغ پانصدهزار دلار پیدا کنند. اتفاقا متوجه میشوند که یک شیخ عرب با لباس عربی یکی دو میز آنطرفتر با چند عرب دیگر مشغول صرف خوراک هستند از گارسون رستوران می پرسند این کیست کجائی ست می گوید یکی از پولدارترین شخصیت های امارات عربی است. با خود می گویند برویم پیش او شاید کمکی بکند وهر دو اجازه می گیرند که با او صحبت کنند و میگویند ما ایرانی هستیم و میخواهیم مرکز قلبی در تاجیکستان بنا کنیم آیا ممکن است شما قدری کمک کنید؟ ناگهان مرد عرب به فارسی لهجه ی عربی میگوید چقدر لازم دارید و دکتر میرشاهی و دکتر صادقی تعجب می کنند و عجیب آنکه وقتی میگویند پانصدهزار دلار، مرد عرب رو به یکی از همراهان میکند و میگوید چک اش را بنویس و همانجا چک را تحویل دکتر میرشاهی و پروفسور صادقی میدهند و مرد عرب میگوید لوازم را خریدید برای من صورتش را بفرستید و دکتر میرشاهی و پروفسور صادقی از شدت شادی دچار شاک خوشحالی میشوند و همان روز اقدام برای خرید لوازم جراحی های قلبی می کنند و پس از شش ماه دکتر میرشاهی تلفن این مرد عرب را میگیرد و پس از سپاسگزاری میگوید من صورت لوازم پزشکی را که خریده ایم میخواهم بفرستم و جناب عرب با فارسی میگوید لازم نیست قبولتان دارم. دکترمیرشاهی میگوید چقدر فارسی خوب حرف میزنید و نیکوکار عرب می گوید آقا من ایرانی هستم عرب نیستم و ادامه میدهد که ما در جنوب ایران زندگی می کردیم من کودک بودم که بهمراه پدرم به دوبی کوچ کردیم. پدرم ماهیگیر بود و هر روز با هم برای صید ماهی با قایقی کهنه به دریا می رفتیم و اگر ماهی می گرفتیم میرفتیم ساحل دریا و می فروختیم و خوراک من و پدرم فقط ماهی بود و من در آرزوی نان بودم و پدرم پول خرید نان نداشت. یک بار که قایق ما به یک کشتی ایرانی نزدیک بود و در کشتی با ما دست تکان می دادند گفتم برای ما نان بدهید که بلافاصله از آن بالا آنقدر نان به داخل قایق پرت کردند که تا چند روز من نان را با لذت تمام می خوردم حالا من همان پسرک ایرانی هستم که برای شما پول دادم.
دکترمیرشاهی وقتی این داستان را تعریف میکند چشمانش پر اشک میشود و به ایرانی بودن خود افتخار می کند.
او در پاریس خانه نه چندان بزرگی دارد که با خانواده اش زندگی می کند. دکتر میرشاهی یک پسر بنام سام و دیگری دختری بنام آناهیتا دارد که هر دو خلق وخوی پدر را گرفته اند و در دوستی و مهمان نوازی سرآمد دیگران هستند. همسر دکتر میرشاهی سلطان در نیکوکاری از همسرش پیشی دارد.
و آخرین کلام این است که رئیس جمهور تاجیکستان امامعلی رحمان که بسیار خردمند و ملی گراست به دکتر میرشاهی بسیار محبت دارد و پشتیبان او درکارهای فرهنگی و پزشکی اوست.