1461-94

داشتم فحش می دادم که پدرم رسید

هفته قبل داشتم تلفنی به یک دوست نامرد فحش میدادم که ناگهان پدرم از راه رسید و شروع به داد و فریاد و اعتراض کرد که تو آبروی ما را با چنین جملاتی می بری، تو اصلا تربیت خانوادگی نداری، تو انگار از ریشه ما نیستی، تو انگار توی خیابونها وتوی دان تاون بزرگ شده ای! آرام کنار پدرم نشستم و گفتم چون پیش بینی چنین روزی را می کردم برایتان نواری می گذارم تا به واقعیت پی ببرید و بدانید معلم من چه کسانی بودند!!

1461-95

نوار خلاصه گفتگوی پدر ومادرم، دعوایشان، جر و بحث شان برسر همسایه ها، داماد تازه شان وبالاخره دعوای پدر با یک دوست نامرد قدیمی اش بود!!
پدرم وقتی به آن جملات رکیک گوش داد گفت ای بابا! آدم گاه خودش متوجه نمیشود چه حرفهایی از دهانش بیرون می آمد وچه تاثیری براطرافیان می گذارد! من به شوخی گفتم البته گیرنده من ضعیف است وهمه آنها را نتوانستم یاد بگیرم وحفظ کنم!!
ابی – ش- تورنتو

دردسر شوهر روشنفکر و مهربان

بعضی دوستان میگویند شوهر من مردی روشنفکر و مهربان است، خودش می گوید من یک انسان استثنایی و فرشته صفت هستم، ولی معتقدم شوهرم هیز و هوسباز و حقه باز است!!
می پرسید چطور؟ اجازه بدهید برایتان بگویم که شوهرم 62 ساله است، خودبخود در دوران جوانی اش، خیلی زنان کامل و عاقل امروز، دختران کوچکی بودند و شوهرم آنها را بر زانوی خود می نشانده، می بوسیده وبالا و پائین می انداخته!! حالا بعد از 20 و گاه 30 سال شوهرم هنوز وقتی آن دخترهای کوچولوی دیروز وزنان بزرگ امروز را می بینند، بلافاصله می پرد، آنها را بغل می کند ومی بوسد و سربسرشان می گذارد و میگوید یادته روی زانوی من می نشستی؟

1461-96

به شوهرم میگویم اگرواقعا قصد بدی نداری، چرا پسرکوچولوی دیروز- مردان گردن کلفت امروز را بغل نمی کنی ونمی پری ونوازش نمی کنی؟ مگر آنها روی زانوی تو نمی نشستند؟! آیا حرف من درست نیست؟!
ماندانا- س- بن

دوچرخه سوار پشت دیوار!

من شنیده بودم که گاه از پشت دیوار یک کوچه ناگهان یک دوچرخه سوار جلوی اتومبیل آدم سبز میشود و یا هنگام خروج از یک کوچه با چنین دوچرخه سوارها طوری برنامه خود را تنظیم می کنند که با اتومبیل برخورد نموده وغش و ضعف نمایند!
البته خیلی ها از ترس با اینگونه آدمها مبلغی میدهند و روانه شان می کنند که گرفتار شکایت و پلیس و غیره نشوند و بعضی ها هم چون تجربه دارند بلافاصله بدنبال پلیس میگردند که اغلب اوقات این آدمها بدلیل سابقه خود، از صحنه فرار می کنند!

1461-97

با این مقدمه من از یک خیابان فرعی درمنطقه وست وود می گذشتم که ناگهان یک پسر با دوچرخه و یک بچه بر ترک خود، از کوچه درآمده و با اتومبیل من برخورد نمود. این برخورد بدلیل سرعت کم من، مهم بنظر نمی آمد، ولی آنها هر دو روی زمین افتاده و شروع به بهانه کردند، من به انگلیسی از آنها پرسیدم احتیاج به آمبولانس دارید؟ یکی از آنها به فارسی به دیگری گفت گریه کن! ناله کن! اگر طرف نترسد پول نمی دهد!! من حیرت زده یقه پسر بزرگتر را گرفتم و گفتم شما ایرانی هستید و چنین کار زشتی را می کنید؟ خجالت نمی کشید؟! من الان پلیس را خبر می کنم تا تکلیفم را با شما روشن کنم و به همه اهالی محل هم میگویم تا هرکسی شکایتی دارد بیاید! پسر کوچکتر گریه کنان گفت اما من تقصیری ندارم… برادرم گفت اگر چنین کنیم پولدار میشویم… ترا بخدا پلیس را خبر نکنید…
من حیرت زده مانده بودم که چرا عاقبت ایرانی باید چنین شود؟!
محمد ثابتی – لوس آنجلس