1475-34

بدون علت از مادرزنم می ترسم!

1475-35

باور کنید بدون هیچ علت و دلیلی از مادرزنم می ترسم و همین ترس سبب شده زندگیم دچار مشکلاتی شود!
روزیکه من با همسرم عروسی کردم، با خانواده اش برخوردی نداشتم چون هردو در آلمان شرقی در یک اردوگاه پناهندگان با هم آشنا شدیم، بعد به آلمان غربی آمدیم و ازدواج کردیم و در پایان سوئد را برای زندگی برگزیدیم.
زندگی ما براحتی می گذشت تا اینکه پدر و مادر زنم از ایران آمدند، چهره جدی مادرزنم چنان بر من تاثیر گذاشت که هرلحظه فکر می کنم او با طرح نقشه ای قصد دارد سرم را از تن جدا کند.
قبل از ورود آنها من بر زنم تسلط داشتم ولی با حضور مادرش من مثل موش می شوم و هرچه او می گوید اطاعت می کنم و همین ترس سبب شده، زنم کمال سوء استفاده را از من بکند!
باور کنید شب ها از ترس در اتاقم را می بندم و می خوابم چون با کوچکترین صدایی فکر می کنم مادرزنم با یک چاقوی بلند برای بریدن سرم می آید و یکشب نیز خواب دیدم بدلیل کم توجهی به دخترش قصد دارد مرا مقطوع النسل کند و چنان فریادی کشیده و ساعت ها از ترس می لرزیدم که زنم مرا نزد روانپزشک برد!
می دانم که قصه های پوچ قدیمی و آن تلقین های بی اساس درباره مادر زن و مادر شوهر مرا به چنین روزی انداخته ولی هرچه به خودم تلقین می کنم فایده ای ندارد و جالب اینکه مادرزن بیچاره ام نیز زن مهربان و خوبی است و گاه دستی هم به سرم می کشد ولی در مجموع هر حرکت مهربانانه او نیز مرا بیشتر دچار ترس می کند.
دلم می خواهد این را بنویسید تا نسل گذشته بدانند با آن تلقین های پوچ چه بر سر نسل من آورده اند.
شهریار.ش – سوئد

دربدر بدنبال پیرمرد تریاکی!

1475-36

پدر شوهرم تازه از ایران آمده است، پدرشوهر مهربان و فداکار دست و دلبازی که در واقع با خود کلی صفا و شادی آورده و بچه هایمان که اصولا از اصالت ایرانی خود دور افتاده بودند دوباره فارسی حرف می زنند و علاقمند به مطالعه مجله فارسی شده و درباره ایران می پرسند و کلی متلک و فحش و ضرب المثل هم یاد گرفته اند.
تا اینجای قضیه درست و بدون نقص است تا می رسیم به نقطه ای که دردسرها شروع می شود. پدر شوهرم سالها در ایران دود و دمی برپا می ساخته و بقول خودش هفته ای یکی دوبار منقل تریاکی را علم می کرده و انرژی می گرفته است.
حالا دوماهی است که ایشان در لندن بسر می برند و دست شان از دود و دم دور مانده و کسل و ناراحت و عصبی هستند، بطوریکه روزها در خیابان های لندن راه می افتد و با دیدن یک پیرمرد ایرانی اولین سئوالش این است که: آقا شما اهل دود و دم هستید؟!
این سئوال عکس العمل های عجیب و غریبی را بدنبال داشته و در چند مهمانی حتی کار به بحث و جدل هم کشیده است ولی پدر شوهر دست بردار نیست.
بیچاره شوهرم حتی یکبار لندن را زیر پا گذاشت ولی به جایی نرسید تا اینکه یک هنرپیشه قدیمی یک عدس تریاک را به او 300 پوند فروخت و دو سه روزی پدر را شاد کرد ولی با توجه به هزینه و دردسرش دیگر حاضر به تلاش نشد.
چون پدر شوهرم همچنان در جستجوی یک پیرمرد تریاکی به هر دری می زند و می ترسم دردسری بیافریند و در ضمن مجله جوانان را هم می خواند ترا به خدا هرچه زودتر این مطلب را چاپ کنید تا با خواندن آن دچار شوک شود و بیش از این برای ما دردسر درست نکند.
سودابه. ج – لندن