1536-79

رقابت مادرشوهر برسر کوچکی دست و پا؟

1536-80

مادرشوهر عزیز و مهربان من یک اشکال بزرگ دارد او هنوز بعد از گذشت 13 سال که من عروس او هستم هنوز سایز من را نمیداند ویا نمیخواهد بداند او که 60 سال دارد و در میان زنان ایرانی درشت و بلند قد نیز هست! در اثر کار فراوان در منزل (او 8 فرزند دارد) و آنهم با امکانات کم گذشته دارای دستان بسیار زمختی نیز هست. پاهای او حداقل سایز 39 اروپایی می باشد و سایز لباسش نیز 40 اروپایی است من نیز جثه بسیار ظریفی دارم، لاغر نیستم ولی گوشت اضافی نیز ندارم پاهایم 36 اروپایی و سایز لباسم نیز SMALL و 36 اروپایی است دستان بسیار کوچکی نیز دارم. مادرشوهرم هر دفعه از ایران به دیدنم می آید و یا از طریق پست مرتب برایم کادو میفرستد، کیف، کفش، لباس رو، لباس زیر و… ولی حدس بزنید چه سایزی؟ بله درست اندازه خودش! من بارها به او توضیح دادم حالا که زحمت می کشی لطفا درست بکش! من خیلی کوچکتر از این لباسها هستم و هر بار او با حالتی معصوم می گوید: اوا عزیزم ما که یک سایز بودیم؟ من هم درست اندازه توهستم بنابراین موقع خرید همه چیز را به اندازه خودم میخرم که بزرگ و کوچک نشود!!! نتیجه اخلاقی: من مجبورم کادوها را به خودش پس دهم تا استفاده کند و با یک تیر دو نشان می زند: هم هدیه دادند و منت گذاشتند سرم و هم خودشان از هدایا استفاده میکنند.
سوسن – نروژ

آیا اسکندر شاخدار بوده؟!

1536-82

دخترم بعد از مدتها کاری در یک شرکت غیر ایرانی پیدا کردو مشغول شد ولی از همان اولین روزها مدیرشرکت شروع به بددهنی و پرخاش کرده و یکروز که دخترم دیگر به تنگ آمده بود از وی خواست علت این همه خشونت را بپرسد، آقای مدیرعذرش را خواست! دخترم با این برخورد و خشونتهای بدون دلیل همه وجودش پر از انتقام نسبت به این آقای غیر ایرانی که نامش تامپسون بود شد و میخواست روزی زهر خود را بریزد!
من برای اینکه او را آرام کنم گفتم در روزگاران قدیم به گفته اسکندر که در سر خود یک شاخ داشته و هرکس از این راز با خبر می شده جان از کف میداده از جمله یک بدبخت که اسکندر او را بدلیل فهمیدن همین مسئله بارها تا پای مرگ میبرد و او را زجر می دهد و بعد رهایش می کند آن آقا برای اینکه انتقام بگیرد و تلافی کند هر شب به کوهی میرفته و فریاد میزده اسکندر شاخ دارد مردم بهوش باشید!! حالا تو هم بجای انتقام گرفتن راهی برای آرامش و فرو نشاندن خشم خود پیدا کن! که البته دخترم نواری خریده و سرتاسر آنرا به آقای تامپسون فحش داده وگاه به این نوار گوش میدهد و آرام میشود!! من فکر کردم این راه حل روانی را در مجله جوانان مطرح کنم تا شاید بعضی ها اینگونه بخود آرامش بدهند و بی جهت به جان هم نیفتند!!
مینو- دالاس

این دایی جان دردسرآفرین ما!

1536-81

دایی جان پیرما تازه به لوس آنجلس آمده، این دایی جان بدلیل زبان تلخ و شوخیهای زننده همیشه کلی دشمن به دنبال خود دارد، یادم هست یکبار در ایران در بیمارستان هنگام عیادت بیمار مشرف به مرگ می گفت: الحمدالله که رفع سلامتی شده؟!! خدا را شکر!
بهرحال دائی جان در سفر به امریکا در همان شب اول به مادرزن من که تا بحال ایشان را ندیده بود در جواب حرف قشنگ ایشان که: دایی جان شما محبت مرا بخود جلب کردید. دایی گفت خدا سایه شما را کم کم از سر ما کم نکند!! و همان سبب خشم و ناراحتی مادرزنم شد و یا یکشب که نزدیک بود کار به دعوا و زدوخورد بکشد به آقایی که تصادف کرده بود گفت: نگران نباشید اگر سرتان شکسته حداقل پایتان سالم است! اصولا سر به چه دردی می خورد؟!
راستش را بخواهید نمیدانم عاقبت ما چه میشود ولی کاش چاپ این مطلب، دائی جان ها را بخود آورد.
کامران- لس آنجلس