1373-56

روشنفکری در دیسکو!

حدود ساعت 10ونیم شب رفته بودم پسرم را از یک دیسکوی ایرانی به خانه برگردانم ناگهان یکی از دوستان قدیمی خود را دیدم که با خانم بسیار جوانی ازدیسکو خارج می شود و هنوز درحال رقص است!
پرسیدم اینجا چکار می کنی؟ گفت آمده بودم دیسکو برقصم! گفتم میان یک مشت بچه ونوجوان زیر 25 سال؟ گفت روشنفکر باش… آدم باید قاطی این نوجوانها برود تا قلبش جوان شود، تا زندگی را از دریچه تازه ای ببیند. گفتم چرا خانمت را نیاوردی تا اون هم احساس جوانی کند؟!
نگاهی به من انداخت و به بهانه ای دور شد! فکر نمی کنید دوست عزیز بنده زیادی روشنفکر شده؟!

محمود.ش. لوس آنجلس

1373-57

روانکاوی بخاطر سقوط های کارد و چنگال !!

من و شوهرم که پسرعمو دخترعمو هستیم و عقدمان در آسمانها بسته شده، پس از ازدواج زمینی!!! که 3 سال پیش بود سه ماه قبل پس از حدود 2 سال سرگردانی در ترکیه، آلمان و اسپانیا به امریکا آمده ایم و خوشبختانه  خیلی زود مشغول کار شدیم که از درآمدمان هم راضی هستیم و شکر گذار. تنها موردی که کم کم توجه مرا جلب کرد این است که در اروپا، در فروشگاههایی که پله های برقی داشت شوهرم مانند روانیها کنار پله ها می ایستاد و سر بالا به افراد بالا رونده مات میشد وهمچنین در مهمانی ها مرتب قاشق و چنگال و کارد از دستش می افتد.
پی در پی آنها را برداشته وروی میز میگذارد والبته باعث خجالت من از تعجب حضار… تا روزی علت را پرسیدم با تردید و تته پته گفت: هیچی پروین جون نمی دانم چرا گاهی مچ های دستم سست میشوند و آنها از دستم می افتد. به شوهرم پیشنهاد کردم برویم نزد پزشک و اوقدری ناراحت شد و رفتیم و دکتر با معاینه های فراوان و دقیق گفت ایشان کاملا سالم هستند( البته افتادن کارد و چنگال و قاشق ادامه پیدا کرد) تا  دو هفته پیش که دریک مهمانی حضور داشتیم بین مدعوین دکتر معروف روانشناس ایرانی را دیدم و بطوری که شوهرم متوجه نشود جریان راگفتم واضافه کردم که روزی او را به مطب شمابیاورم، دکتر رفت پیش همسرم (که چند گیلاس می زده بود) و اورا بحرف کشید و در اصل از شنگولی او استفاده کرده روانکاوی نمود، پس از مدتی دکتر عزیز خنده کنان پیش من آمده و گفت نیازی نیست  ایشان را به مطب بیاورید، از زیر زبانش کشیدم  که ایشان قبل از انقلاب که در سنین تین ایجری بوده با یک چراغ قوه زیر لحاف کرسی سرک می کشیده و به کمک نور چراغ پرو پای خانمها را و سپس دراروپا خانمهای روی پله های برقی را دید می زده ودر مهمانی ها کارد و چنگال راعمدا به زیر میز می اندازد که چشم چرانی کند!!! از حرفهای  این دکتر روانشناس معروف  بیاد آوردم که شوهرم در ایام زمستان مرتب با چراغ قوه سرش را زیر کرسی میبرد و به بهانه هم زدن منقل چشم چرانی می کرد و دنباله این عادت به اروپا کشید و من متوجه  شدم که در مهمانی هایی که خانمها  حضورندارند هرگز کارد و چنگال وقاشق از دستش نمی افتد!!!

پروین – ه – لس آنجلس

1373-58